خواستند مکتب حسین زنده بماند، خواستند حسین سالی یک بار با آن نداهای شیرین و عالی و حماسه انگیزش ظهور پیدا کند، فریاد کند: «الا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لایعْمَلُ بِهِ وَالْباطِلَ لایتَناهی عَنْهُ لِیرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فی لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً».
خواستند «الْمَوْتُ اوْلی مِنْ رُکوبِ الْعارِ»
(مرگ از زندگی ننگین بهتر است) برای همیشه زنده بماند. خواستند «لا ارَی الْمَوْتَ الّا سَعادَةً وَالْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ الّا بَرَماً» زنده بماند.
زندگی با ستمکاران برای من خستگی آور است؛
مرگ در نظر من جز سعادت چیزی نیست.
https://eitaa.com/neveshteh313/3715
🔹متأسفانه عده ای این را نشناختند،
خیال کردند که بدون اینکه مردم را به مکتب حسین علیه السلام آشنا کنیم،
به فلسفه قیام حسینی آشنا کنیم، عارف به مقامات حسینی کنیم،
همین قدر که مردمی آمدند و نشستند و یک گریه ای را نفهمیده و ندانسته کردند، دیگر کفاره گناهان است!؟؟؟
🆔 آدرس کانال ایتا:
https://eitaa.com/neveshteh313/3716
الحمد لله جناب پزشکیان رئیس جمهور محترم این فراز از نهج البلاغه را حفظ هستند و مد نظرشان میباشد:
در کار کارگزارانت بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار،
نه به سبب دوستی با آنها ...
و بیمشورت دیگران به کارشان مگمار،
زیرا به رای خود کار کردن و از دیگران مشورت نخواستن، گونهای از ستم و خیانت است.
کارگزاران شایسته را در میان گروهی بجوی که اهل تجربه و حیا هستند و از خاندانهای صالح، آنها که در اسلام سابقهای دیرین دارند. اینان به اخلاق شایستهترند و آبرویشان محفوظتر است و از طمعکاری بیشتر رویگرداناند و در عواقب کارها بیشتر مینگرند. در ارزاقشان بیفزای،
زیرا فراوانی ارزاق، آنان را بر اصلاح خود نیرو دهد و از دست اندازی به مالی که در تصرف دارند، باز میدارد و نیز برای آنها حجت است، اگر فرمانت را مخالفت کنند یا در امانت تو خللی پدید آورند.
پس در کارهایشان تفقد کن و کاوش نمای و جاسوسانی از مردم راستگوی و وفادار به خود بر آنان بگمار.
🆔 آدرس کانال ایتا:
https://eitaa.com/neveshteh313/3717
کم بودن خوراک و خواب و کلام
7 اذا اراد الله صلاح عبد الهمه قلة الكلام و قلة الطعام و قلة المنام.
هرگاه خواهد خداى سبحانه صلاح حال بنده را در دل او اندازد كمى سخن گفتن را، و كمى خورش را، و كمى خواب را،
توضیح:
وجه بودن صلاح حال بنده در هر يك از اينها، ظاهر است،
چرا که سخن گفتن بسيار نمىشود كه مشتمل بر غيبت و مانند آن از سخنان حرام يا سخنان لغو بى فايده نباشد
و آدمى را از فكر و ذكر خدا باز ندارد، و مفسده خورش زياد در فقره سابق مذكور شد،
و خواب زياد هم به عبث مانع از طاعات و عبادات تفكر و ذكر و ساير افعال خير مىشود،
و غالب اين است كه باعث كسالت و فتور بدن هم مىگردد.
📗غررالحکم و درر الکلم
https://eitaa.com/neveshteh313/3718
هرگاه اراده كند خدا به بنده خيرى را عفيف مىگرداند شكم او را از طعام و فرج او را از حرام
اذا اراد الله بعبد خيرا اعف بطنه عن الطعام و فرجه عن الحرام.
مراد به طعام نيز طعام حرام است يا طعام زياد و خوردن بقدر امتلاء بطن كه مكروه است باعتبار اين كه سبب سنگينى بدن و كسالت در طاعت و عبادت مىشود و موجب غلبه خواب و بخار بر دماغ و منع و كلال آن از تفكر و تعقل مىگردد،
📗نام کتاب: شرح محقق بارع جمال الدين محمد خوانسارى بر غُرر الحكَم و دُرَر الكَلم
📗نویسنده: آقا جمال خوانسارى 📗جلد: ۳
📗صفحه: ۱۶۸
https://eitaa.com/neveshteh313/3719
قابل توجه کانال دار ها ...
👈 مواظب کلماتی که میگوییم یا تایپ میکنیم باشیم...
🔹چرا عذابى را كه خداوند براى زبان مقرر فرموده است براى هيچ يك از اعضا و جوارح مقرر نكرده است؟
اين زبان در قيامت مى گويد:
چگونه است كه سخت ترين عذاب را براى من مقرر كرده اى ،
به او پاسخ داده مى شود: علت اين كه عذاب تو سخت تر و سنگين تر از عذاب ساير اعضا و جوارح است اين است كه:
كلمه از تو (زبان) خارج شد كه به خاطر آن خون محترمى ريخته شد، اموال مردم به غارت رفت ،
نواميس مومنان مورد تعرض قرار گرفت ،
و در نهايت با آن كلمه ، جرايم سنگين انسانى و اجتماعى تحقق پيدا كرد؛
و طبيعى است كه اين جرايم سنگين بايد عقاب و پاسخى سنگين به همراه داشته باشد.
👈 مواظب کلماتی که میگوییم یا تایپ میکنیم باشیم...😔
🆔 آدرس کانال ایتا:
https://eitaa.com/neveshteh313/3720
برخی گمان میکنند که امام سجاد علیه السلام که در کربلا بیمار بودند در بستر خوابیده بودند....
فجمع الحسين عليه السّلام أصحابه عند قرب المساء، قال علي بن الحسين عليهما السّلام فدنوت منه لأسمع ما يقول لهم و انا اذ ذاك مريض، فسمعت ابي يقول لأصحابه: اثني على اللّه احسن الثناء و أحمده على السراء و الضراء، اللهم اني أحمدك على ان اكرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا في الدين و جعلت لنا اسماعا و أبصارا و أفئدة فاجعلنا لك من الشاكرين.
https://eitaa.com/neveshteh313/3721
تجربه ی فرزند جانباز بودن :
خیلیا میگن اوه!!! بچه های جانباز زندگیشون رواله و سهمیه هم که دارن و کلی فش به اونا میدن
در صورتی که این نامردانه ترین حرکته
شما یک روز نمیتونی تحمل کنی پدرت مریض باشه و کل خونه بهم میریزه تحت تاثیر پدر
اما یک فرزند جانباز همیشه پدرش رو مریض میبینه
هم روحی هم مالی تحت فشاره.
اون پدر مثل بقیه سالم نیست تا اضافه بر حقوق(کم)ی که میگیره کار کنه تا خانوادشو بهتر تامین کنه
کلاسها و کتابها هم که خداد تومن و مافیای کنکور هم همچنان میتازونن.
کاری به اون جانبازایی که یارو ۵ درصده اما خدایی میکنه ندارم. اما پدر من ۴۵ درصد جانبازه و حتی میتونست ۶۰ درصد باشه اما چون دنبال اینحرفا نبود وقتی با دوستاش رفتن بیمارستان، اکیپی خندیدن و گفتن بابا من که موج گرفتتم چیزی نیست که اونی که قطع عضو شده چی بگه و برگشتن. اما الان که پیر شده تاثیرشو دیده.
مادرم هم در نگهداری از پدرم شکسته شده و اونم اعصاب کمی براش باقی مونده و خونه سر هرچیزی دعوا میشه.
آیا یه بچه جانباز میتونه با این وضع راحت درس بخونه؟
من خودم مثل چی تلاش میکنم و هر سه سالی که در رشته تجربی درس خوندم معدلم ۱۹ به بالا شده و امسال اولینبارمه کنکور میدم. اما بدون هیچ کتاب و کلاسی چون دلم نمیاد پول پدرمو انقدر زیاد خرج کنم.
تازه! از داروهاشونم نگم که اصلا همکاری نمیشه باهاشون اسمش روشه که سرویس میدن.
دلم میخواست بیشتر بگم اما نمیخوام حوصلتونو سر ببرم. فقط لطفا انقدر بیرحمانه جانبازا و فرزندانشونو قضاوت نکنید اونها برای همین خاک رفتن تا بعثیا به ناموس و خاک دست درازی نکنن.
باور کنید حاضر بودم پدرم سالم باشه و اینجوری نبینمش اما این سهمیه رو نمیداشتم. پس تا وقتی جای کسی نیستید توهین نکنید.
ممنونم که متنمو خوندید.♡
- @tajrubeha
https://eitaa.com/neveshteh313/3722
معنای لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم چیست
روى عن الباقر (عليه السلام) ان الحول هنا بمعنى التحول و الانتقال، أى لا حول لنا عن المعاصى الا بعون اللّه و لا قوة لنا على الطاعات الا بتوفيقه، و فيه اظهار كمال الخضوع و المسكنة و الحاجة إليه تعالى فى طلب الخيرات و دفع المكاره و معنى العلى العظيم أنه العلى عن الاشباه و الانداد الرفيع عن التشابه بالممكنات، العظيم المفتقر إليه كل من عداه المستحقر لديه كل من سواه
شرح الكافي
نویسنده : المازندراني، الملا صالح
جلد : 12
صفحه : 8
https://eitaa.com/neveshteh313/3723
زنی که می داند به جهت چهره ی زیبایی که دارد، مردان نامحرم به او نگاه می کنند، چه وظیفه ای دارد؟ آیا پوشاندن آن واجب است؟
شرح پرسش :
پاسخ :
امام، سیستانی، فاضل، مکارم و نوری: اگر باعث مفسده نشود، پوشاندن چهره بر او واجب نیست؛ ولی مردان وظیفه دارند به او نگاه نکنند.
بهجت، تبریزی و وحید: اگر باعث جلب توجه مرد نامحرم شود، بنابر احتیاط واجب باید چهره خود را بپوشاند.
صافی: باید چهره ی خود را در برابر نامحرم بپوشاند .
https://eitaa.com/neveshteh313/3724
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت اینکه بچههای امروز نسبت به دهه ۶۰ و دهه ۵۰ کمتر حس خوشبختی میکنند چیست؟
چرا قدیم زندگیها خوشتر و بهتر بود؟
رمز خوشبختی در زندگی چیست؟
حتماً این فیلم را ببینید... 👌
این فیلم را برای هر کس که دوستش داری بفرست،،،
https://eitaa.com/neveshteh313/3725
در این سه مورد حیا نکنید...
ثلاث لا يستحيى منهن، خدمة الرجل ضيفه، و قيامه عن مجلسه لابيه و معلمه، و طلب الحق و ان قل.
سه چيزست كه شرم نبايد كرد از آنها، خدمت كردن مرد مهمان خود را، و برخاستن او از جاى خود از براى پدر و معلم خود، يعنى برخاستن از براى تواضع ايشان، يا برخاستن از براى اين كه جاى خود را بايشان بدهد، و طلب كردن حق خود و اگر چه اندك باشد.
https://eitaa.com/neveshteh313/3726
من كفن خود را آماده دارم.
منقول از موسى بن جعفر علیه السلام فرمود:
ما خاندانى هستيم كه مهريه زنان و مخارج حج واجب و كفن امواتمان از پاكيزهترين اموال ما تهيه مىشود، و من كفن خود را آماده دارم.
https://eitaa.com/neveshteh313/3727
نزد مصيبتزدگان غذا خوردن از عمل جاهليت است، و سنّت آن است كه غذا به خانه آنان بفرستند.
منقول از امام صادق علیهالسلام
🔹امروزه متأسفانه به عكس اين دستور عمل مىشود، از اين رو مصيبتزدگان مصيبت اصلى خود را فراموش نموده، گرفتار مصيبتى بزرگتر مىشوند كه آن خرج دادن به شركتكنندگان در تشييع و غيره است!
📙سنن النبى (آداب، سنن و روش رفتاری پيامبر گرامی اسلام)
📕نویسنده: العلامة الطباطبائي؛
📗 مترجم حسین استاد ولی
📒جلد : ۱
📘صفحه : ۱۱۲
https://eitaa.com/neveshteh313/3728
تاثیر چشم بر خیال انسان
و تاثیر کنترل چشم بر راحتی روح و روان
🔻 خدای متعال در ترکیب و ساختار بدنی انسان، اجزائی را به حکمت قرار داده است.
قدما در معرفی ساختار انسان بهتر وارد میشدند؛
🔸 مثلا خدای متعال برای انسان قوایی و ورودیهایی مثل چشم قرار داده است؛ اگر این چشم در روز با ده مورد از موارد ممنوعه برخورد کرد و دید، این تصاویر دیده شده غذای روح میشوند و در جایی که در ساختار انسان مربوط به ذخیره سازی تصاویر است، اینها ذخیره میشوند و در موقع تحریکات شهوت، قوه خیال را تحریک میکنند.
🔹 وقتی قوه خیال تحریک میشود، حرارت را بالا میبرد، حرارت که بالا رفت، از طرفی انسان غذا میخورد، روح حیوانی هم کار خودش را میکند، بخشی از خون وارد کیسه منی میشود و وقتی آن کیسه پر شد، با ارتباطات عصبی برای تخلیه به مغز علامت میدهد.
🔸 از طرفی جوان است، برای تخلیه شهوت راهی صحیح ندارد، از اینجا مشکلات پیدا میکند، راههای بیماری و بیماریهای خاص برای او پیش میآید و چیزهای دیگر.
🔹 پس یکی از راههای کنترل، پرهیز از همان تصاویر ممنوعه است که غذای نامناسب روح می گردد و ذخیره شده و باعث ایجاد مشکلات بعدی می شود.
┄┅═✧ا﷽ا✧═┅┄
💠 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
❁• ایتا: eitaa.com/nasery_ir
https://eitaa.com/neveshteh313/3728
قرائت قرآن به نیت زیاد شدن نور چشم...
یادم هست احمد آقا عینکی شده بود.
گفتم: خُب شما قرآن بیشتر بخوان. می گویند: هر کس قرآن بخواند مشکلات و درد چشمانش برطرف می شود.
لبخندی زد و گفت: می دانم اگر به نیت شفای چشم خودم قرآن بخوانم، حتماً ضعف چشمانم برطرف می شود.
بعد ادامه داد:
اما نمی خواهم به این نیت قرآن بخوانم!
می خواهم زندگی ام روال عادی داشته باشد.
📙کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیری
https://eitaa.com/neveshteh313/3730
با اینکه میتوانست گل بزند گل نمیزد...
ما از بچگی با هم رفیق بودیم. در دوران کودکی با هم فوتبال بازی می کردیم. اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند. یکبار دیدم احمد آقا در جمع بچه های نوجوان قرار گرفته و مشغول بازی است.
فوتبال او حرف نداشت. دریبل های ریز می زد و هیچ کس نمی توانست توپ را از او بگیرد.
خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور می کرد اما وقتی به دروازه ی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوان ها تا او گل بزند!
📙کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیری
https://eitaa.com/neveshteh313/3731
دستبوسی امام زمان...
یک بار با احمد آقا و بچههای مسجد امین الدوله به زیارت قم جمکران رفتیم در مسجد جمکران پس از اقامه نماز به سمت اتوبوس برگشتیم
ایشان هم مثل ما خیلی عادی برگشت راننده گفت اگر میخواهید سوهان بخرید یا جایی بروید ... یک ساعت دیگر وقت دارید.
ما هم راه افتادیم به سمت مغازهها یک دفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیابان شروع به حرکت کرد.
به یکی از رفقا گفتم به نظرت احمد آقا کجا میرود دنبالش راه افتادیم آهسته شروع به تعقیب او کردیم
مسجد آن زمان مثل حالا نبود حیات بسیار کوچک و تاریک داشت
احمد از پشت مسجد به سمت جایی رفت که خیلی تاریک بود ما هم به دنبالش رفتیم
هیچ سر و صدایی از سمت ما نمیآمد یک دفعه احمد آقا برگشت و از دور گفت چرا دنبال من میآیید؟
جا خوردیم گفتم شما پشت سرت رو میبینی چطور متوجه ما شدی احمد آقا گفت کار خوبی نکردید برگردید
گفتیم نمیشه ما با شما رفیقیم هرجا بری ما هم میآییم
در ثانی اینجا خطرناکه یک وقت کسی چیزی حیوانی به شما حمله میکنه
گفت خواهش میکنم برگردید ما هم گفتیم نه تا نگی کجا میری ما برنمیگردیم.
سرش را انداخت پایین بعد در آن تاریکی نگاهش را به صورت ما انداخت و گفت طاقتش را دارید ؟میتونید با من بیایید؟
ما هم که از احوالات احمد آقا بیخبر بودیم گفتیم طاقت چی را مگر کجا میخوای بری؟
نفسی کشید و گفت دارم میرم دستبوسی مولا.
تا این حرف را زد زانوهای ما شل شد بدنم لرزید ترسیده بودیم احمد این را گفت برگشت و به راهش ادامه داد همینطور که از ما دور شد گفت:
اگر دوست دارید بیایید بسم الله.
📙کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیری
بیقرار ملاقات
نیمه شب که رفتیم حرم امام رضا تا مدتی بعد از اقامه نماز صبح در حرم بودیم و نزدیک طلوع آفتاب از حرم خارج شدیم.
دقایقی بعد در حسینیه به علت سرمای زیاد زیر پتو دراز کشیدم احمد آقا هم به صورت نشسته در کنارم بود و گوشه پتو را روی پای خود کشیده بود و مشغول ذکر بود.
او بیقرار بود گویی باید به ملاقات کسی میرفت و منتظر زمان ملاقات بود دانستم که احمد آقا تا طلوع آفتاب نمیخوابد و منتظر بودم تا زمان طلوع آفتاب شود و احمد آقا بخوابد.
زیر پتو خود را بیدار نگه داشتم حالا دیگر مدتی از طلوع آفتاب گذشته بود از او خواستم تا بخوابد اما احمد گفت تو بخواب جدداً پرسیدم احمد جان چرا نمیخوابی هوا خیلی سرده زیر پتو بخواب تا گرم شوی.
احمد گفت محسن جان تو بخواب من باید جایی بروم.
گفتم جایی بروی مگر غیر از حرم جای دیگری هست که بروی از حرم هم که تازه برگشتیم.
احمد سکوت کرد و چیزی نگفت مجدد پرسیدم کجا میروی احمد نشسته بود و من زیر پتو خوابیده بودم. دست با محبتش را روی شانهام گذاشت و گفت محسن جان تو بخواب من باید به دیدن کسی بروم باید کسی را ملاقات کنم این حرفش دلم را لرزاند و خوابم را پراند. گفتم خوش به حالت احمد جان میتونم باهات بیام احمد با نگاه خاص و با چهرهای برافروخته و نورانی و با حسرتی که در کلامش نهفته بود گفت محسن جان خیلی به تو گفتم که خودت را آماده کن اما تو هنوز آماده نیستی و متاسفانه نمیتوانی بیایی و از جا بلند شد و خداحافظی کرد و رفت. حدود ساعت ۱۱ صبح بود که احمد بازگشت ل او کاملاً با صبح فرق داشت شادابی خاصی در چهرهاش موج میزد یک جمله پرسیدم احمد جان موفق شدی؟ گفت بله
آیا ایمان قوی باعث میشود بدن هم قوی بشود؟
احمدعلی قدرت بدنی بسیار قوی داشت اگر دست کسی را میگرفت امکان نداشت بتواند بدون رضایت او دستش را آزاد کند.
اوایل انقلاب چهها گروه تمرین ورزش تکواندو تشکیل داده بودند یک استاد هم آموزش فنون رزمی را بر عهده داشت. بچهها باید دو به دو تمرین میکردند من و احمد هم یک گروه دو نفره تشکیل دادیم که باید با هم مبارزه کنیم. احمد از نظر بدنی خیلی قویتر از من بود ولی از نظر وزن و قد هم اندازه بودیم. من چون قدرت احمد را میدانستم با تمام قدرت در مقابل او مبارزه و تمرین میکردم ولی احمد فقط دفاع میکرد و معمولاً حملهای انجام نمیداد. نگران این بود که نکند من اذیت بشوم.
به او میگفتم احمد جان تو هم حمله کن چرا حمله نمیکنی جواب میداد این طوری بهتر است تو حمله کن من دفاع میکنم.
هرگز به یاد ندارم که یک ضربه به من زده باشد او در اوج نجابت بود ولی به هر حال قدرت بدنیاش کاملاً بر همه روشن شد و در محل پیچید که احمد آقا بسیار قوی است و کسی توان مقابله با او را ندارد.
یک روز بعد از تمرینات تکواندو داشتیم از مسجد خارج میشدیم که یکی از جوانهای محل به نام محمد که اهل زورخانه و ورزش باستانی بود و ادعای پهلوانی داشت جلو آمد و گفت احمد بیا اینجا ببینم میگن خیلی زورت زیاده بیا ببینم زورت چقدره.
محمد هیکلی درشت و قوی داشت وزن و هیکلش حداقل دو برابر احمد بود. احمد با مهربانی خندید و گفت نه محمد آقا من ادعایی ندارم بگذار بگویند مهم نیست. اما محمد دست بردار نبود و اصرار کرد او حداقل ۵ الی ۶ سال از ما بزرگتر بود و برای خودش در محل کسی حساب میآمد و سری در سرها داشت. محمد ادامه داد که میگویند اگر دست کسی را بگیری دیگه تا خودت نخواهی نمیتونه دستش را آزاد کنه بیا دست من رو بگیر ببینم چه کارهای. آنقدر اصرار و تهدید کرد تا دیگر تقریباً همه بچهها به احمد آقا گفتند احمد جان باهاش یک دست بده ببینیم چه میشه.
ولی احمد که شاید نگران آبروی محمد بود باز طفره میرفت تا اینکه بالاخره تسلیم شد.
احمد آقا و محمد با هم دست دادند دست محمد دو برابر دست احمد استخوان و عضله داشت و سالها در زورخانه میل زده بود. اما دستان احمد بسیار لاغر و استخوانی بود محمد شروع به فشار دادن دست احمد کرد اما احمد همچنان میخندید و هیچ حرکتی انجام نمیداد و فقط مقاومت میکرد.
چهره محمد سرخ شده بود و داشت عرق میکرد او با تمام قدرت دست احمد را فشار میداد و یک حالت گرفتگی در عضلات صورتش ایجاد شده بود ولی احمد همچنان میخندید و مقاومت میکرد. ﴿عصبانی نشد﴾
یکی دو دقیقه گذشت احمد گفت خب خسته شدی محمد آقا دستم را ول کن تا بروم قبول تو بردی.
اما محمد گفت احمد تو هم باید دست من را فشار بدهی تا ببینم زورت چقدره.
احمد که هنوز فشارهای دست محمد نتوانسته بود دستش را خسته کند گفت محمد آقا میتونی تحمل کنی؟
محمد عصبانی شد با تندی گفت فشار بده ببینم چه کارهای نکنه میترسی.
خنده از روی لبان احمد کنار نمیرفت کم کم شروع به فشار دادن دست محمد کرد به سرعت آثار درد و پشیمانی در صورت محمد نمایان شد چند ثانیه بعد محمد در حالی که التماس میکرد به سمت زمین خم شد و خواستار آزادی دستش از دست احمد بود. احمد در حالی که همچنان میخندید گفت محمد آقا من که بهت گفتم خودت اصرار داشتی و بعد دست محمد را رها کرد. محمد در حالی که دست راستش را زیر بازوی چپ قرار داده بود و ناله میکرد گفت احمد آقا هرکی هرچه گفته راست گفته تا حالا چنین زوری ندیده بودم دمت گرم با اینکه هنوز ۱۵ سالت نشده چنین زوری داری، باید بیای زورخانه تو به درد پهلوانی میخوری...
📗کتاب عارفانه زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمد علی نیری
https://eitaa.com/neveshteh313/3734
رعایت حق النّاس حتی در کودکی...(شهید احمد علی نیری)
...یادم است یک بار برای چیدن سیب به روستای خودمان در دماوند رفتیم.
مادر ما یک چوب از باغ دایی آورد و مشغول چیدن سیب شد.
ساعتی بعد دایی از راه رسید. احمد جلو رفت و سلام کرد. بعد گفت: دایی راضی باش، ما یک چوب از داخل باع شما برداشتیم. دایی هم برای اینکه سربه سر احمد بگذارد گفت: راضی نیستم!
احمد اصرار می کرد: دایی تورو خدا، دایی ببخشید و...
اما دایی خیلی جدی می گفت:
راضی نیستم!
آن روز اصرار های احمد و برخورد های دایی نشان داد که احمد در آن سن کم چقدر به حق النّاس اهمیت می دهد.
📗راوی: خواهر شهید احمد علی نیّری
شادی ارواح طیّبه شهدا صلوات؛ برگرفته از سایت شهید نیری nayeri.blog.ir
https://eitaa.com/neveshteh313/3735
نکته مهمی را یکی از تجربهگران بیان کرد.
او گفت: من فهمیدم تسلط شیطان در مواردی است که ما به آنها #علاقه داریم.
اگر عشق و محبت ما به اموری از مسائل دنیا نباشد، شیطان نمیتواند ما را درگیر آن مورد و آن گناه نماید.
مثلاً وقتی شخصی عاشق پول است شیطان در همین مسیر با او همراه میشود.
وقتی کسی عاشق مطرح شدن است شیطان را در کنار خود میبیند.
یا وقتی عاشق ارتباط با جنس مخالف است شيطان هم این مطلب را برای او زینت می دهد.
لذا باید مراقب باشیم و تلاش کنیم به امور دنیایی وابستگی پیدا نکنیم و بدانیم اینها برای همین دنیای زودگذر است.
خداوند در قرآن میفرماید:
آنها که ایمان آورده و بر خدا توکل نمایند (شیطان) بر آنها تسلطی ندارد. اما به درستی که تسلط شیطان بر کسانی است که از او تبعیت می کنند.
(نحل ۹۹ و ۱۰۰)
📘 نسیمی از ملکوت.
📗 پنجاه حکایت از آیات الهی در تجربه های نزدیک به مرگ
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
سایه و پناه خدا در روز قیامت
قـالَ مُـوسَى بْنُ جَعْـفَرٍ عليه السلام: ثَلاثَةٌ يَسْتَـظِلُّونَ بِظِلِّ عَـرْشِ اللّهِ يَـوْمَ الْقِـيامَةِ، يَـوْمَ لا ظِلَّ اِلاّ ظِلَّهُ:
رَجُـلٌ زَوَّجَ اَخـاهُ الْمُسْـلِمَ
اَوْ اَخْـدَمَهُ
اَوْ كَـتَمَ لَـهُ سِـرّا.
📗 [وسائل الشيعه، ج 20، ص 46]
منقول از امام كاظم عليه السلام که فرمودند:
سه دسته در روزقيامت، روزى كه سايه و پناهى جزء سايه خداوند نيست، در سايه و پناه خدا هستند:
۱ ـ مردى كه زمينه ازدواج برادر مسلمانش را آماده نمايد.
۲ ـ مردى كه خدمتگزارى به برادر مسلمانش بدهد.
۳ ـ كسى كه سرّ برادر مسلمانش را بپوشاند
https://eitaa.com/neveshteh313/3737
بعضی شبها دلم برای جمال کباب میشد، نیمههای شب بیدار میشدم و میدیدم رفته پشت کمد جایی باریک پیدا کرده و مشغول نماز شب شده.
آنقدر در نماز گریه میکرد که به هق هق میافتاد.
البته سعی میکرد گریهاش بیصدا باشد.
به او میگفتم مگر تو چکار کردی؟ چرا اینقدر گریه میکنی؟
جمال هم چیزی نمیگفت. لبخند میزد و میرفت.
جمال در نامهایی نوشته بود:
«اینجا تعداد زیادی از برادران بسیجی برای خود قبری ساختهاند و شبها هروقت دعا برقرار باشد در آن مشغول عبادتاند.»
📕 خاطرات شهید جمال محمدشاهی
https://eitaa.com/neveshteh313/3738
خیارهای نامرغوب
یک بار پیرمرد خیار فروش دورهگردی به مسجد آمد.
شب بود و خیارهای نامرغوب او مانده بود.
بعد از نماز دوباره به سراغ چرخ دورهگردیاش رفت. مانده بود چه کند.
جمال چند نفر از بچهها را صدا زد و گفت: «برویم خیارهایش را بخریم.» هر کدام چند کیلو خیار خریدند و دل پیرمرد را شاد کردند.
📕 خاطرات شهید جمال محمدشاهی
https://eitaa.com/neveshteh313/3739