eitaa logo
گاه نوشته های دل💕
343 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
516 ویدیو
1 فایل
مهمان ما باشید.... کمی این طرف تر... حوالی دل... ارتباط با ادمین👇 @M12_m18
مشاهده در ایتا
دانلود
ولی رفتی بهشت... گوشواره هاتو به رقیه ی سه ساله نشون ندیاااا... کوچولوی نازم🥺😭💔 @Neveshtehaidel
عکس واقعی ریحانه دختر کاپشن صورتی با گوشواره‌ی قلبی...😭😭 •┈┈••✾••┈┈• @Neveshtehaidel
☘خبر داشتن سید احمد از نذرهای مردم ☘ یکی از اهالی روستای نساز نذر می کند در صورت حل مشکلش یک گاو نر به سید احمد بدهد. مشکل آن شخص حل شد ولی نذرش را ادا نکرد. سید احمد روزی به روستای نساز آمده بود به او گفت چرا نذرت را ادا نمی کنی؟ آن شخص انکار کرده بود. سید احمد به او گفت : فلانی برای تو فلان مشکل پیش آمد و نذر کردی که گاو نرت را به من بدهی؟ مرد باز انکار کرد. سید احمد گفت باشد ما منتظر گله گاوها می مانیم. گله گاوها که آمد سید احمد برگشت و با نشان دادن آن گاو نذر شده به مرد گفت که این گاو را برای من نذر کردی و الان گاو پیش من می آید و سرش را روی زانویم قرار می دهد. بعد اینکه گاو به سوی سید احمد آمد و سرش را روی زانوان سید احمد قرار داد سید احمد برگشت و گفت : هر وقت می خواهید نذر کنید از چیزی نذر کنید که توان دادن آن را دارید. ☺️👌 @Neveshtehaidel
بسم الله الرحمن الرحیم ☘
سرباز نتانیاهو😏😏😏 @Neveshtehaidel
. کسی که نان سگان میخورد چه میفهمد غذا و شربت نذری نشانه ی شرف است!
امروز روزای سخت امتحان شروع شد🥲
همیشه گفتم بازم میگم😒 امتحان توهین به شعور دانشجوعه😐ینی ما شک داریم تو اصلا چیزی فهمیدی یا نه😐😂 چرا به ما توهین میکنید آخه😔😂
☘سید احمد می گوید: زیارت من نیا، راه خراب است☘ خانواده ای بعد 9 سال صاحب پسری شد که آن پسر دارای تومور بود و امیدی به زنده بودن آن پسر نبود. پدر آن پسر از افرادی تعریف سید احمد و کراماتش را می شنود. در دل خود سید احمد را صدا می زند و می گوید من شما را نمی شناسم ولی اگر فرزندم نجات یافت یک گوسفند سر خاکت می اورم و برایت قربانی می کنم. بعد چند روز که پسر را آزمایش می برند و نتیجه آزمایش مشخص می شود معلوم می شود که دیگر توموری وجود ندارد. پدر تصمیم می گیرد نذرش را ادا کند. شب در خواب می بیند که سید احمد به او می گوید: سر خاک من نیا، راه خراب است. آن مرد به خوابش اعتنا نمی کند و با ماشین خانواده اش را برمی دارد و به ایسبو می رود. در بین راه به خاطر بدی راه ماشین به سمت دره سقوط می کند ولی به شکل معجزه آسایی در میان راه می ایستد و به کسی آسیبی نمی رسد. مرد می رود و چند نفر می آورد تا ماشین را از دره بیرون بیاورند. بعد آنکه به ایسبو بر سر خاک سید احمد می رسد قربانی خود را ادا می کند و شب در ایسبو می ماند. شب در رویا سید احمد را می بیند که خیلی خسته است و دستهایش به شدت او را اذیت می کنند. می گوید یا سید احمد چه شده؟ چرا دستهایت را گرفتی؟ سید احمد می گوید: من به شما گفتم راه خراب است نیایید ولی گوش نکردید. ماشین شما که از دره داشت سقوط می کرد من رفتم و با دستام آن را نگه داشتم. الان هم دستهام به شدت درد می کند. ☺️👌 @Neveshtehaidel
. بارها تاکید کردم این کرامات رو بخونید و واقعا لذت ببرید... بازم تاکید میکنم اگه تاحالا نخوندید حتما بخونید🙃
بسم الله الرحمن الرحیم ☘
ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم.... گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است❤️ @Neveshtehaidel
من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی گیرِ لحنِ بمِ مردانه یِ محکم نشود!😅😉♥︎ @Neveshtehaidel
تا حسن(ع) هست نباید به کسی دل را داد😍 @Neveshtehaidel
او صبر خواهد از من، بختی که من ندارم من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد @Neveshtehaidel
شعر قشنگ برام بفرستید🥲 دلم شعر خوندن میخاد🥲
بگیر از لشکر صهیون تقاص خون ایران را...🍃 @Neveshtehaidel
ودِلم‌خواست‌بیــٰایـم‌، بِنشیـنَم‌یہ‌ڪنج‌ازحࢪم‌ وبِگویَم‌بـا‌اشك: مَن‌بےاَرزش‌را‌بــٰاضرر‌هَم‌ڪِہ‌‌شُده، جــٰان‌زهـرابِخـَرم💔 @Neveshtehaidel
اجازه گرفت این چند روز برای تبلیغ در مسیر گلزار ملبس شود... حتی خودش عمامه نداشت.... عمامه ای ازدوستش گرفت واما اولین تجربه ملبس شدنش مصادف شد با ردای زیبای شهادت 😭 چندروز قبل استاد ازش میپرسه علیرضا بچه نداری؟ میگه توراهی دارم اسمشو گذاشتم زینب😭 @Neveshtehaidel
. خانمش چهار ماهه بارداره🥲💔
☘سید احمد در سجده پایش را ناگهان دراز می کند☘ شخصی می گفت که به خانه سید احمد رفته بودم. موقعی که در حال سجده بود به ناگاه یکی از پاهایش را دراز کرد و گفت: یا جَدّی. من تعجب کردم. بعد نماز به سید احمد گفتم این چه کار بود که کردی؟ سید احمد گفت: کسی با اسبش داشت از صخره ای عبور می کرد. پای اسبش از صخره لیز خورد و داشت می افتاد. مرا صدا زد. منم پایم را دراز کردم تا نگذارم اسب بیفتد. سید احمد به همسرش گفت:غذا آماده کند برای اینکه آن مرد به خانه او خواهد آمد. بعد مدتی آن مرد به خانه سید احمد رسید و بعد تشکر از سید احمد گفت که این آذوقه ای که بار اسب کردم را نذر شما کرده ام. سید احمد گفت: تو در مشکل گیر کرده بودی و وظیفه من کمک به تو بود. از تو هیچ توقعی ندارم. 👌☺️ @Neveshtehaidel
خدا بند بزند دل هایی را که هیچ کس جز خودش، از شکسته بودنشان خبر ندارد..!💔🙂 @Neveshtehaidel
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
هفته سوم از دوره سوم قرائت سوره یس به نیت شهید سید مجتبی صالحی خوانساری 🍀
☘تلاوت سوره ی یس☘ هدیه به روح شهید سید مجتبی صالحی خوانساری🌱 به نیت ظهور امام زمان و برآورده شدن حوائج همگی🌷 🪴تلاوت کنید🪴 @Neveshtehaidel