شبِ یلدا پریشب بود
شبِ حرکت به منزلگاه پسفردا
پریشب بود...
▫️حاج محمود کریمی
#روایت_جمهور
سه ساعت زودتر رفتیم تا جای خوب پیدا کنیم برای وداع. اما....هفت هشت بار از جامون بلند شدیم و دست آخر وقتی دیدیم دیر شده و وداع قمی ها طول کشیده و بچه همراه مون خوابش میاد و گرسنه و خسته اس؛ برگشتیم خونه. تو مسیر تا به ایستگاه مترو برسیم؛ همنوا با حاج محمود که صداش از بلندگوهای مصلی پخش می شد، ذکر گفتیم و سینه زدیم. دم در خروجی؛ کیک و آبمیوه خنک صلواتی می دادن. از همون مائده های بهشتی که شهدا روزی مون می کنن و نمک گیرشون می شیم. همون مائده هایی که نامردجماعتا و انسان نماها بهش میگن؛ کیک و ساندیس! به مترو رسیدیم و رو اولین راه پله برقی؛ زنگ زدن و گفتن شهدا رو آوردن. دیگه نمی شد برگشت و قسمت مون نبود وداع کنیم. از همون جا کبوتر دلمون پر زد و رفت و نشست رو تابوت شهدا و گفتیم؛ شهیدجمهور ما؛ سید خادمان؛ خادم الرضا، شما و همراهان تون؛ شفیع ما باشین تو اون دنیا و تو این دنیا؛ نگاه آسمونی تو رو از ما دریغ نکنین. الحمدلله که همینم قسمت مون شد.
🖋محدثه روشن/تهران
#روایت_جمهور
📝 @nevisandegi_mabna
پدرم در همهی سالهای عمرش و در همهی سالهای عمر جمهوری اسلامی نه بر سر سفره انقلاب اسلامی نشسته است و نه حتی کامی از آن برگرفته است.
او در همهی این سالها، جمعهها که میشد سجادهاش را توی ساک دستیاش میگذاشت و میرفت تا به نماز جمعه برسد. کرونا اما همتش را در هم شکست.
چند روزی است بابا که حالا دیگر موهای سپیدش بر سیاهش میچربد، چنان بیحال روی تخت افتاده که حتی نای غصه خوردن را هم ندارد.
آقای رئیسی امروز به نیابت از بابا آمدم که بگویم او همیشه دعاگویت بود.
سفرت به سلامت...
🖋منصوره جاسبی
#روایت_جمهور
| @mabnaschoole |
انگار خوشی به ما ایرانیها نیامده. تا آمدیم یک ذره با آن شب بیاد ماندنی وعدهٔ صادق کیف کنیم، این بلا آمد سرمان. هرچه آن شب تا صبح بیدار ماندیم و دلمان غنج رفت برای پهپادها، پهپادها اینبار قلبمان را آوردند توی دهانمان. یکشنبهشب هم مثل همان شب ولکن دعا نبودیم. چهکاری ازِمان بر میآمد جز دعا؟
کم پیش آمده بخواهم برای کسی یا چیزی یا کاری تا صبح بیدار بمانم...
#قسمت_اول
#روایت_جمهور
| @mabnaschoole |
🔖
شبهای احیا حسابش جدا؛ ولی حتی شبهای انتخابات هم هیچوقت بیدار نماندهام. شگفتیِ بیخبری در صبحِ رأیشماری شیرینترین ناشتایی من است؛ وقتی یک نامزد بیهوا از رقبا پیشی میگیرد، دل توی دلم نمیماند. معرکهای میشود تماشایی. ولی رئیسی هم مرد شگفتیهای بیهوا نبود. از همان اول که شناختمش تکلیفش با همه روشن بود؛ ساده و روراست، مثل کف دست. چه توی انتخابات، چه آن شب.
از همان سر شب، که خبر سقوط سخت را دادند، چشمم مات ماند به زیرنویس شبکهٔ خبر تا گرگومیش صبح. زبانم بیمکث و نشمرده میچرخید، به هر ذکری که بلد بودم. انتظار شگفتانهای نبود. هر چقدر دوست داشتم صحیح و سالم برگردد، عقلم زیر بار نمیرفت. آخر در آن جنگل سنگلاخیِ پوشیده از انبوه درختان سوزنی، فرود سخت چه معنی داشت؟
#قسمت_دوم
#روایت_جمهور
| @mabnaschoole |
🔖
آفتاب که زد، همه چیز روشن شد:
«انا لله و انا الیه راجعون. رئیسجمهور ایران به همراه وزیر امور خارجه، امامجمعهٔ تبریز و استاندار و چند تن از تیم حفاظت ایشان و تیم پروازی در سانحهٔ سقوط بالگرد به درجهٔ رفیع شهادت رسیدند.»
کنترل را برداشتم. بهسختی دکمهٔ خاموش را از دکمهٔ بیصدا تشخیص دادم. دلم را گرم کردم به اینکه خادمالرضا در روز عید دعوت شده به جشن آقایش. او که به آرزویش رسیده. دیگر چرا منِ داغتر از آش غمبرک بزنم؟ این همنشینی عجیب ولی معنادار «تبریک و تسلیت» را هم فکر کنم فقط ما ایرانیها داریم؛ انگار غموشادی، تلخیوشیرینی، گریهوخنده را با هم زندگی میکنیم. حالا باید با خودم تمرین کنم، تا خوشی بعدی رگبهرگ نشوم.
🖋آقای حمیدرضا نوری
#قسمت_آخر
#روایت_جمهور
| @mabnaschoole |
با خودم زمزمه میکردم، نکند سید از ما خسته شده و مثل مولایش از پروردگار خواسته تا او را از ما بگیرد تا مجازاتمان زندگی کردن در دنیای بدون او باشد، غافل از اینکه کودکان غزه در بهشت برای رسیدن سید محرومان و مظلومان سر از پای نمیشناختند. آنان قدرش را بیشتر از ما میدانند.
🖋 سید محمدجواد قریشی
#روایت_جمهور
| @mabnaschoole |
✨خیلی منتظرت ماندیم تا بیایی ولی وقتی با کامیون نزدیک ما شدی بدون هیچ مکثی گذشتی. نشد دست روی تابوتت بکشیم تا دلمان آرام بگیرد ولی در کنار شادی و نامردی دشمن بعضی غمها دلم را آرام می کند. غم کسی که چند سال است رای نداده ولی برای تشییع تو با قدمهای محکم میآید. میگویم: چه خوب آمدی، فکر نمیکردم تو هم بیایی. توی چشمانم نگاه میکند و آرام می گوید: چرا نیام؟ از روز اول نرفت پشت میز بشینه وسط مردم بود وقتی اومد مردم وسط کرونا بودن، از نبود واکسن زار میزدن اومد و واکسن آورد. برای مملکتش، مردمش هر کاری میتونست کرد..."
وقتی حرف می زند انگار خیلی وقت است رئیسجمهور بودی ولی تا حساب میکنم سه سال هم نمی شود ...
🖋خانم نرگس زنجانی
#روایت_جمهور
📝@nevisandegi_mabna
پیرمرد، درگیر "چرا" های زیادی بود، پاراگراف اول را که نوشت، قاب کوچکش پر شد.
زیر لب گفت، او مرد این دنیای کوچک نبود. جوابش را پیدا کرد...
#روایت_جمهور
| @mabnaschoole |
تاریخ بنویسد که خدمت،
بدون میز هم،
امکانپذیر است...
🔻محمد رسولی
#روایت_جمهور
📝@nevisandegi_mabna
پسر كو ندارد نشان از پدر
تو بيگانه خوانش مخوانش پسر
🖋 ابوالحسن فراهانی
#شهید_خدمت
| @mabnaschoole |
مدرسه نویسندگی مبنا
در حلقه نهم، همراه منصور ضابطیان به کوبا سفر خواهیم کرد؛ کشوری که بر دیوارههای آن بیش از آنکه عکس چ
.
این پیام را خاطرتان هست؟
ما برنامهریزی کرده بودیم تا ثبتنام حلقه کتاب را از اول خرداد آغاز کنیم.
اما سانحه تلخ سقوط بالگرد آقای رئیسجمهور، برنامهریزیهای ما را تغییر داد.
تا یکبار دیگر به همه ثابت شود که برنامهریز اصلی خداست که
خدا را در به هم شکستهشدن تصمیمها شناختیم.
#حلقه_کتاب
#مثبت_حلقه
#روایت_جمهور
📝@nevisandegi_mabna