صدها اینفلوئنسر، در زمین رسانهای امام
امام حسین از مدینه که بیرون آمد، چرا به سمت مکه رفت؟ هزار انتخاب دیگر پیش پای امام بود. اباعبدالله میتوانست بیاید سمت ایران و از مرکز خلافت یزید دور بشود. میتوانست برود سمت شمال آفریقا، چرا مکه را انتخاب کرد.
راستش را بخواهید، روی کاغذ خطرناکترین انتخاب، مکه است. فکرش را بکنید، امام حسین از دست نیروهای حکومتی یزید فرار میکند و میرود جایی که قطعا زیر ذرهبین یزید است. جایی که تویش راهی برای مخفی شدن نیست.
حتما این طور نیست که امام از مدینه بیاید بیرون و بگوید خب، حالا چه کار کنیم، بیایید از فرصت استفاده کنیم و برویم یک حجی به جا بیاوریم.
زمان و مکان را به شکلی دقیق انتخاب میکند، امام میداند حج، فرصت جمع شدن مسلمانهاست، بزرگترین رویداد مسلمانان جهان است و بهترین جا برای انتشار پیام امام. حج یک فرصت رسانهای است برای امام.
اباعبدالله دو عملیات رسانهای جدی در حج انجام میدهد:
(ادامه دارد ...)
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
مدرسه نویسندگی مبنا
صدها اینفلوئنسر، در زمین رسانهای امام امام حسین از مدینه که بیرون آمد، چرا به سمت مکه رفت؟ هزار ان
.
یک. در سرزمین منا، که برای حدود دو روز همه حاجیها در مکانی محدود دور هم جمع میشوند، یک نشست خبری بر پا میکند. نشستی که آدمهایش گزینش شدهاند.
حضرت ۲۰۰ نفر از صحابه پیغمبر را که در حج هستند دعوت میکند. این ۲۰۰ نفر همه خودشان به چشم، پیغمبر را دیدهاند و طبیعتا حسین بن علی را میشناسند و توجه پیامبر را به اباعبدالله به یاد دارند. این ۲۰۰ نفر از محترمترین آدمهای دوران خودشان هستند. اینها در بین مسلمانها جایگاه ویژهای دارند. ۸۰۰ نفر دیگر را هم امام دعوت میکند، ۸۰۰ نفری که در شهر و قبیله خودشان چهره هستند و حرفشان اعتبار دارد و آدم بزرگی به حساب میآیند.
در منا، جلسهای تشکیل میشود با ۱۰۰۰ نفر آدم ویژه. خود این اتفاق توی چشم است، همه میبینندش، دربارهاش حرف میزنند و دنبال فهمیدن ماجرایی هستند که در آنجا رخ میدهد.
امام توی جلسه خودشان را معرفی میکنند، مساله مخالفت با یزید را مطرح میکنند، هدفشان از قیام را میگویند، به همه حاضرین اعلام خطر میکنند و هشدار میدهند که دین پیغمبر در خطر است.
#یادداشت
📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
. یک. در سرزمین منا، که برای حدود دو روز همه حاجیها در مکانی محدود دور هم جمع میشوند، یک نشست خبری
.
امام با طراحی یک جلسه ویژه، صدایش را به گوشه گوشه سرزمین پهناور اسلامی رساند.
این آدمها وقتی برمیگردند، وقتی به شهر و محلهشان میرسند، وقتی از خاطرات سفر تعریف میکنند، حتما حرفهای امام را به اطرافیانشان میرسانند، از این جلسه میگویند و دغدغههای امام را توضیح میدهند.
دو. امام در ایام حج اتفاقی را رقم میزنند که توجه همه دوربینها و رسانهها را به خودش جلب میکند.
حج آدابی دارد، زمانبندی و ترتیبی دارد.امام در میانههای موسم حج، بعد از انجام عمره، اعمال حج واجب را انجام نمیدهند و بارشان را جمع میکنند و کاروان را راه میاندازند و از مراسم خارج میشوند.
این اتفاق بیسابقه بوده و کسی انتظارش را نداشته، برای همین همه دربارهاش حرف میزنند. این اتفاق تبدیل میشود به خبر یک روزنامهها و مساله اول حاجیان.
امام رفتنشان را همراه میکنند با یک جمله: امر به معروف و احیای دین پیغمبر. همه حاجیهای سال ۶۰ هجری، فهمیدند که این حج، مثل سالهای گذشته نبوده، همه فهمیدند در حج آن سال، حسین بن علی، محور همه چیز بوده.
امام در حج سال ۶۰ هجری صدها اینفلوئنسر کوچک و بزرگ را با انگیزه و هدف قیامش آشنا کرد. اینفلوئنسرهایی که بعدها پژواک صدای قیام امام شدند.
.
🖋«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
📝@nevisandegi_mabna
🔖 مردکی را چشم درد خاست. پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی.
مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان بخفت رای منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن راى
به فرومایه کارهاى خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر
📚 گلستان سعدی
#کهن_داستان
📝@nevisandegi_mabna
📝 "ما شدن"
هنوز خوب حرفزدن بلد نبودیم که پایمان به مجالس روضه باز شد. آفتاب بالا نیامده با مامان و بابا و خواهرها و پدربزرگ و مادربزرگ سوار ماشین میشدیم و از قلهک می رفتیم خیابان خیام، مسجد بزازها. مسجد که نبود، حتی حسینبهای هم در کار نبود. با چادر و پارچههای مشکی، مجلس عزای اباعبدالله به پا کردهبودند.
چای سیاه لببهلب توی استکانها که تا کمر پر از شکر بود و سرریز کردهبود توی نعلبکی با نان و پنیرمان را که میخوردیم، انگار زنده میشدیم. بعد راه میافتادیم توی حیاط خاکی و تا میتوانستیم از رمپی که لابد قرار بود روزی پلههای این حسینیه شود سر میخوردیم و سرتا پایمان را خاک و خل میکردیم.
وسط صحبتهای شیخ حسین انصاریان سری به مادربزرگ میزدیم و کیسهی آب نبات و نقلش را خالی میکردیم. نوبت به حاج ناظم و علامه که میرسید، سر جایمان میخکوب می شدیم، چادر روی صورت میکشیدیم و تمام روضهها را بند به بند برای خودمان و خانوادهمان مجسم میکردیم و اشک میریختیم.
🔻ادامه در پیام بعد...
📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
📝 "ما شدن" هنوز خوب حرفزدن بلد نبودیم که پایمان به مجالس روضه باز شد. آفتاب بالا نیامده با مامان
.
مردها که دم میگرفتند، دلمان میخواست توی مردانه بودیم و «سقای حسین سید و سالار نیامد، علمدار نیامد علمدار نیامد» را بلندتر از گروه دیگر در جواب دم «امشب به حرم میر و علمدار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد» فریاد می زدیم. توی دستهایی که از دیواره ی پارچهای مشکی بین مردها و خانمها بالاتر میامد، دنبال دستان بابا میگشتیم و احساس میکردیم اگر وسط آنها بودیم، حتما موج دریا غرقمان میکرد. خیلی طول میکشید تا امواج آرام شود، و ما این دریای طوفانی را دوست داشتیم. پر از شکوه و جلال بود برایم. فکر میکردیم علمدار چقدر آدم مهمی است که مردها اینطور بر سر و سینه میزنند از نیامدنش! دستها و سینهها که از تک و تا میافتاد، نوبت گعده بود، هر هشت تا ده نفر باید دور هم حلقه میشدیم. باید یک جمع میساختیم، تا مجمع غذای نذری را می گذاشتند وسطمان. خوشمزهترین، خوشبوترین و زیباترین غذای دنیا. پلو و خورشت قیمه و زرشک و بادام با سیب زمینب خلال کنارش.
همه با هم از توی یک سینی غذا میخوردیم. همهی آنهایی که از صبح باهم برای حسین گریه کردهبودیم.
ما، "ما شدن" را توی حسینیهها یاد گرفتیم.
#روایت_روضه
#پویش_نگار_آشنا
📝 @nevisandegi_mabna
یک نمایش میدانی علیه حضرت عباس
در کربلا یک بار اتاق فکر سپاه عمر سعد به ایدهای رسید که نتیجهاش شرمندگی عباس شد.
ایده، اجرای یک نمایش میدانی بود در روز تاسوعا. نمایشی که هدفش شکستن اعتبار اباالفضل بود و رقم زدن رگههایی از نگرانی در دل سپاه امام.
روز تاسوعا، همه ۳۰ هزار نفری که قرار بود با امام بجنگند، به کربلا رسیده بودند. صفبندیها انجام شده بود، میدان حالت جنگی به خودش گرفته بود و چشمها همه به تحرکات میدانی حریف بود.
امام اصحاب را توی خیمهای جمع کرده بودند، چند نفری بیرون مراقب اوضاع بودند و باقی همه در خیمه فرماندهی مشغول گفتگو با امام.
توی لشکر عمرسعد هم همه چیز طبق نظام جنگی بود. در تقسیم کاری که عمر سعد انجام داده بود، شمر فرمانده جناح چپ لشکر شده بود. شمر را تقریبا همه میشناختند. چهره آشنایی برای اهل کوفه بود و سمت فرماندهی که در میدان داشت او را باز برای همه مطرحتر کرده بود.
(ادامه دارد ...)
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh