کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_نود_و_هفت گفتم: +الو سلام.. بفر
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
@kheymegahevelayat
#قسمت_صد_و_نود_و_هشت
گوشی رو قطع کردم... رفتم کل فرودگاه رو گشتم.. در دو مرحله موقع گشتن، من و عاصف به هم رسیدیم، اما به هم دیگه توجه نمیکردیم.. شاید 10 دقیقه رو عین جت دنبال نسترن گشتم اما خبری نبود. به نفس نفس زدن افتادم. درد پاهام داشت منو میکشت.. به شدت پای سمت راستم بعد از گاز گرفتن اون سگ اذیتم میکرد.. وسط اون گیر و دار، مجددا خون ریزی کرد.. دلم میخواست با سر میرفتم توی شیشه فرودگاه تا دلم خالی بشه.. فقط خدا خدا میکردم نسترن و پیداش کنم.
یه چیزی به ذهنم رسید... زنگ زدم به عاصف.. جواب که داد نشستم روی زمین تا نفسی تازه کنم.. بهش گفتم:
+عاصف جان میشنوی؟
_آره عاکف جان.. بگو.
+عاصف من شک دارم... احتمال داره طبق اون خبری که حاج هادی از ایران بهمون داد، کفتارها میخوان ما رو با سناریوی دنبال نسترن بودن بکِشونن جای خلوت، ترتیبمون و بدن.. هرکسی اومد سمتت بزنش، بعدشم فورا از مهلکه فرار کن !
_چشم حاجی. حتما.. شما هم مواظب خودتون باشید.
هیچ عاملی نداشتیم در فرودگاه ! واقعا دستم بسته بود. یه چیزی به ذهنم رسید ! تصمیم گرفتم برم سمت یکی از مسئولین فرودگاه وَ به بهانه اینکه دخترم گم شده من و ببرن اتاق دوربین تا بهشون نشون بدم مثلا دخترم کی بوده، اما در فیلم ها دنبال نسترن بگردم !
خلاصه به هر نحوی بود وارد اتاق دوربین شدم و یکی از مسئولین امنیتی فرودگاه دستور داد تا فورا دوربین های مورد نظر منو چک کنن... یکی از مسئولین اتاق دوربین، فیلم اون دقایقی که مورد نظرم بوده رو آورد روی سیستم ! هر چندلحظه فیلم اون دقایقی که دختر بچه های خردسال رویت میشدن نشونم میداد میگفت «این هست؟ منم میگفتم نه !»
اون دنبال پیدا کردن دختر بچه ای بود که اصلا وجود نداشت ! منم دنبال پیدا کردن حقیقت ماجرا بودم، یعنی نسترن توسلی !
خلاصه بعد از دقایقی که فیلمهارو بررسی کردیم، دیدم نسترن در اون تایمی که یک لحظه من مشغول خروج افشین عزتی شدم و داشتم به عاصف پیام میدادم، بلند میشه میره سمت سرویس بهداشتی بعدشم میاد بیرون. بعد از اینکه از سرویس میاد بیرون با عجله میره بیرون از فرودگاه به سمت پارکینگ.
فورا به عاصف زنگ زدم.. چندتا بوق خورد جواب داد:
_جانم حاجی.
+عاصف فورا برو سمت پارکینگ فرودگاه.. الان دوربین پارکینگ و دارم میبینم اما نسترن روئیت نمیشه.. برو بگرد دنبالش ببین کدوم گوری هست اون سلیته.
_حاجی یه خبر مهم برات دارم !
+عاصف با روان من بازی نکن ! بدون این که مقدمه بچینی، صاف برو سر اصل مطلب خبرت و بگو!
_حاجی ......
+عاصف صدات قطع و وصل میشه.. اتفاقی افتاده؟
_عاکف جان صدای من و..........
+الووو... عاصف ... لامصب یه جا بایست دیگه ! اه !
_الو حاجی..
+حرف بزن... فورا بگو..
_نسترن....
تپش قلب گرفته بودم... عرق سردی روی پیشونیم نشست... گفتم:
+عاصف صدای من و داری؟
_آره آقا عاکف.. الان صدات و دارم.
+جون بکن ببینم چی میگی لامصب.
_حاجی نگران نباش.. نسترن پیش منه.
+چییییی؟ یه بار دیگه بگو ببینم درست شنیدم!
_نسترن پیش منه. خواستم الآن بهت زنگ بزنم که خودت زنگ زدی !
نفس راحتی کشیدم، گفتم:
+شیرمادرت حلالت.
_بخدا گفتم الان بهم میگی چادر سرت کن برو سمت محل رفت و آمدهای زنونه، منه بدبخت هم گفتم چادر از کجا برم گیر بیارم.. بهتره تا قبل از رسیدن این دستورت، خودم برم مثل یه بچه ی آدم پیداش کنم.
خندیدم گفتم:
+لعنتی.. تو خیلی خوبی پسر.. خیلییییی.
_نمیای؟
+دارم میام. کجاست؟
_پشت فرمون نشسته، منم صندلی عقب نشستم.. منتظرم یه غلط اضافی بکنه تا بزنم سوراخ سوراخش کنم.
+عاصف حواست به دستاش باشه.
_دستاش و محکم با دستبند پلاستیکی بستم.. دست راستش و به فرمون ، دست چپشم به دستگیره بالای سرش. خیالت جمع.. هیچ غلطی نمیتونه انجام بده. فقط لطفا فوری بیا دست تنهام!
+خطر احساس نمیکنی دوروبر خودت؟
_نه آقاعاکف.
+عاصف به صلاح نیست زیاد داخل فرودگاه بمونیم.. من دارم میام سمتت تا فورا بزنیم بیرون. هوای من و داشته باش. جی پی اس ساعتتم روشن کن تا دقیق پیدات کنم.
جی پی اسی که روی ساعت عاصف بود مخصوص ساعت امنیتی بود که برای همین طور عملیات ها تهیه شده بود و در دست ما نیروها بود تا موقعیت هم و پیدا کنیم و به هم برسیم.
از اتاق دوربین رفتم بیرون، موقعیت دقیق عاصف و تونستم پیدا کنم.. فورا عین موشک خودم و رسوندم سمت پارکینگ فرودگاه.. وسط کار بخاطر اختلال شبکه، موقعیت عاصف و از دست دادم.. زنگ زدم بهش گفتم:
+کجایی؟
_دارم میبینمت.. همین و بیا جلو.. یه لندکوروز "جی ایکس آر" مشکی میبینی.
+وایسا بزار پیدات کنم !! نمیدونم چرا این لعنتی قطع شده! آها دیدمت.
#عاکف_سلیمانی
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar