eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
4.5هزار دنبال‌کننده
45.1هزار عکس
13.3هزار ویدیو
178 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
@kheymegahevelayat خانوم ایزدی گفت: «بدنش داغ شده، استرسش رفته بالا... ضربان قلبش تند شده.. ممکنه به دلیل بیماری اعصاب و روان هر لحظه واکنش نشون بده. به نظرم ازش فاصله بگیرید.» همینطور که با روح و روان اسماعیل عظیمی بازی میکردم، به زور و با لرزش صدا فقط یک کلمه گفت: «آقا غلط کردم.. میخوای چیکار کنی؟ تورو جون عزیزت رحم کن بهم.. من دارم پدر میشم.. رحم کن به من و زنم.» همزمان بهزاد درب اتاق باجویی رو باز کرد اومد داخل. لب تاپ و گذاشت روی میز گفتم بره بیرون. بهزاد رفت، به اسماعیل گفتم: « نترس.. تو مالِ زدن نیستی.. چون دوتا چک بخوری، تا آخر عمرت دور خودت میچرخی.. اونم چکی که من بهت بزنم.. چون هرکی خورده تا یک ماه شبا کابوس دیده... حالا هم این دکمه رو ( اینتر ) بزن.» کلیدِ اینتر و زد، اون فیلمی که حدود نیم ساعت قبل بچه ها از حراست و امنیت فرودگاه گرفته بودن، همون فیلم و گذاشتیم تا اسماعیل ببینه ! توی اون فیلم دقیقا اسماعیل و نشون میداد. وقتی دید هنگ کرد.. استپ زدم بعدش لب تاپ و بستم.. بهش گفتم: +دیدی؟ سرش و انداخت پایین. بهش گفتم: +اسماعیل، من چیکارت کنم که انقدر دروغ میگی؟ چرا ساعت 20 روز قبل، برای ملک جاسم ماشین شاسی بلند بردی گذاشتی داخل فرودگاه؟ _آقا اشتباه کردم. قول میدم دروغ نگم. بهم رحم کن.. میشه یه سیگار بکشم؟ یه لحظه چشام و بستم و یه دونه محکم زدم به صورتش ... دیدم کبود شد... بهش گفتم: +دیگه دروغ نمیگی. دیگه هم جون مادرت و الکی قسم نمیخوری. دیگه چرت و پرت تحویل من نمیدی. دیگه زررر نمیزنی. تموم کارهایی که انجام دادی داخل این پرونده ثبت و ضبط و مکتوب شده. به بچه ها گفتم بیارنت اینجا که فقط از زبون خودت بشنویم. فقط وحشت زده نگام میکرد.. گفتم: +حالا هم اینجا هستی تا از زبون خودت بشنوم، بعدش پرونده رو تکمیل کنم بفرستم بری دادسرا.. به همون خدایی که شاهد هست، فقط یکبار دیگه بخوای دروغ بگی، دارم تاکید میکنم اسماعیل عظیمی، فقط یکبار دیگه یک کلمه دروغ ازت بشنوم، به ولای علی یک جوری میزنمت که بری و با برف سال دیگه بیای پایین وقتی هم اومدی پایین کاری میکنم که تا آخر عمرت همه جا رو سینه خیز بری! حتی توالت خونت و! حالا ببین من این کارو میکنم یا نه _آقا ببخشید.. من از شما میترسم. نمیدونم چیکار کنم. میشه سیگار بکشم؟ +نه... اول حرف میزنیم، بعدش میگم برات سیگار و صبحونه بیارن! فقط امیدوارم دیگه دروغ تحویل من ندی. چون بد میبینی. مخاطبان محترم ، راستش من دلم به حال اسماعیل میسوخت. شاید باورتون نشه. نمیدونم چرا گاهی دلم به حال متهمان زیر دستم میسوخت. برای اسماعیل یه لیوان آب ریختم دادم دستش، وقتی خورد بهش با دلسوزی و آروم گفتم: + اسماعیل تو اگر مرد بودی و در این بازجویی همکاری میکردی، به شرافتم قسم بهت کمک میکردم. اما مرد نیستی شجاعت و بزرگی مرد در قد و هیکل و لاس زدن با این زن و اون دختر و خلاف کردن نیست ! شجاعتش در صداقتش هست که تو نداری دلم برای اون بچه ای که قرار هست تو پدرش بشی میسوزه.. خودت و جمع کن زودتر. حیفه! تو جوون هستی... دیگه خوددانی مخاطبان محترم ، اسماعیل عظیمی در جلسه اول بازجویی وَ همچنین در طول مدت بازداشتش در خانه امن ۴۴۱۲ یه سری مسائل دیگه ای رو هم اعتراف کرد که من دیگه بهش نمیپردازم چون موضوعات مهم تری هست که باید در ادامه براتون نقل کنم متهم و برای تکمیل پرونده تحویل بهزاد دادم و خودم رفتم بالا پیش عاصف که داخل اتاق من بود.. باید کمی استراحت میکردم.. چون حدود دو روز میشد که چشم روی هم نگذاشته بودم.. به عاصف گفتم دوساعت استراحت میکنم، خبر جدیدی اومد بیدارم کن. «ساعت ۹ صبح همان روز/خانه امن ۴۴۱۲» بعد از اینکه کمی استراحت کردم، بلند شدم دست و روم و شستم.. یه چای بسیار پر رنگ ریختم خوردم.. همینطور که نشسته بودم فکر میکردم، روم و کردم سمت عاصف عبدالزهراء که داشت امور مربوط به پرونده رو رسیدگی میکرد، گفتم: +از مشهد خبر جدید چی داریم؟ _ملک جاسم فعلا زیر چتر ۱۰۰۰ هست ۱۰۰۰ هم که از بچه های مشهد هست و همه ی سوراخ سنبه ها رو خوب میشناسه.. خداروشکر هر ۲۰ دقیقه ارتباط میگیره باهامون +وضعیت ارتباطات چطوره؟ _همه چیز عالیه داریم لحظه به لحظه همه چیز و رصد میکنیم +با مرز هماهنگید؟ _بله +اگر ۱۰۰۰ نتونه تا آخر همراه سوژه پیش بره چه اقدامی کردی؟ _ حاج رسول و یکی دوتا ازعواملش سمت مرز مستقر هستن. باهاشون هماهنگ کردم. +عاصف! تا الآن ۱۰بار بهت گفتم وقتی داری با من حرف میزنی و گزارش کار میدی، از این لغت مسخره مجهول «یکی دوتا» استفاده نکن !! بزار من تکلیفم و بدونم که الآن یک نفر با رسول هست یا دوتا؟ _چشم. ماساژ نمیخوای؟عصبی هستیا میخوای نوازشت کنم؟ +لا اله الا الله خندید، گفت: _دوتا نیروی مشتی و تازه نفس با حاج رسول هستن.