eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
5هزار دنبال‌کننده
47.9هزار عکس
14.4هزار ویدیو
179 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_هفتاد_و_پنجم بعد از حرفای من حاج هادی سکوت ک
@kheymegahevelayat ادامه دادم گفتم: +دیروز دکترعزتی یک سری اسناد طبقه بندی شده که مربوط به پروژه های اتمی کشور بوده رو داشته منتقلش میکرده به جایی نامعلوم که ما مجبور شدیم قبل از اینکه به دست شخص دوم برسه، با یک دزدی از پیش طراحی شده اون کیف و به دست بیاریم. اسناد و فایل هایی هم که به بیرون از سازمان داشته منتقل میکرده، بعد از کشف متوجه شدیم از طبقه بندی های محرمانه و فوق محرمانه و سری و فوق سری برخوردار بودن. _یاحسین مظلوم. الآن اون اسناد کجا هستند؟ +لطفا آروم باشید. خداروشکر نتونست کاری از پیش ببره. _پس عزتی رو شما زدید ناکارش کردید!؟ +من؟؟ بنظرتون به قیافم میاد یکی رو بزنم ازش چیزی بگیرم؟ _نمیدونم والله. چی بگم. +بگذریم.. صحبت های مهم تری داریم. _یعنی چی؟ +یعنی اینکه آقای افشین عزتی جاسوس هستند، اما اینکه جاسوس کدوم سرویس اطلاعاتی دشمن هستند هنوز برامون محرز نشده. تیم های ما شبانه روزی دارن ایشون و ارتباطات ایشون رو کنترل میکنن. _خب الآن باید چیکار کنیم؟ +الان میرید بالا ملاقات افشین عزتی.. لطفا خیلی عادی برخورد کنید. طوری که شک نکنه. ضمنا، درمورد کیفی که دزدیده شده حرفی نزنید. هرچند خودش گفته، اما شما به روش نیارید. بگذارید خودش سرحرف رو باز کنه. اگر خودش گفت که کیفم و دزدیدن، بگید حالا عیبی نداره، پول و زدن فدای سرت. مدارک شخصیت و کارت ملیت و نزدن که. خلاصه جوری بازیش بدید که بو نبره از چیزی. _باشه. متوجه شدم. برم بالا؟ +نه. باید اعلام وضعیت بگیرم. ضمنا بعد از اینجا میریم اداره ما جهت توجیه و توضیح یه سری مسائل. _بله حتما. بی سیم زدم به مرتضی: +مرتضی/ عاکف. _حاجی مهموناتون میتونن تشریف بیارن. وضعیت مثبت هست. به معاون سازمان اتمی گفتم: +تشریف ببرید بالا. _شما نمیاید؟ +نه ! من برای چی؟ _همینطوری. +نه بفرمایید. _ آخه من تنهایی برم پیش یه جاسوس !! +برادر محترم، هیچ خطری شمارو تهدید نمیکنه. بچه های ما همون دوروبر هستند. شما بفرمایید برید بالا. نگران نباشید. پیاده شد رفت. منم زنگ زدم به آرمین که مسئول اقدامات فنی در ۴۴۱۲ بود.. بعد از اینکه ارتباط برقرار شد گفتم: «شماره این سیم کارت منو که مربوط به همین پرونده میشه وصل کنید به سرور مرکز تا فیلمی که از اتاق بستری عزتی داره ثبت میشه آنلاین بتونم ببینم. بفرست روی این خط.» آرمین اقدامات فنی رو انجام داد، من هم آماده شدم برای دیدن ملاقات دکتر، با یک دانشمند هسته ای که جاسوس بود. بزارید هر چی دیدم تعریف کنم. تشریح مشاهدات عینی: «درون اتاقی که عزتی بستری شده بود کسی نبود. دوربین مخفی و دوربین حرارتی وَ تراشه ریزی که بچه های ما کار گذاشته بودن از قبل، همه چیزا رو واضح نشون میداد. هم صدا، هم تصویر. عزتی با دیدن معاون سازمانشون کمی تعجب کرد. فکر نمیکرد بره ملاقاتش.» در همی حین بیسیمم صداش در اومد... _عاکف/حدید.. + حدید میشنوم صداتو.. زود کارت و بگو. _حاجی، فرمودید برم موقعیت ۳۲۰۰ و تحویل بگیرم اجرا شد. اما مطلب مهم اینه که سوژه مورد نظر ما داره درون خیابونا بطور نامعلوم میچرخه. +کجایید؟ _فکر کنم داره میاد سمت ملاصدرا. وقتی گفت ملاصدرا یه لحظه تکونی خوردم، منو راننده همدیگرو نگاه کردیم...به حدید گفتم: +دوباره بگو. _میگم سوژه ای که تحت تعقیب هست داره میاد سمت ملاصدرا. همین الان وارد شد. منم الان پشت سرش قرار دارم. دریافت شد؟ +بله حدید جان، دریافت شد... ببین حدید، بهم بگو که دختره با کی داره میاد سمت ملاصدارا؟ تنهاست؟ _نه. تنها نيست! با یه مرده دارن میگردن. همونی که ظاهرا این یکی دو روز با هم دیگه بودن.. +بسیار عالی.. پس جمعمون جمع میشه. _چی شد؟ +هیچچی. بعدا میفهمی. خوب گوش کن چی میخوام بهت بگم. به احتمال قوی اینا دارن میان بیمارستان. تا چند دقیقه دیگه میرسید به ما. شک ندارم اینا دارن میان بیمارستان بقیة الله.. وقتی رسیدی یه پرادو مشکی داخل حیاط بیمارستان پارک شده. بیا داخل ماشین ما. _اوه اوه.. پس شما اونجایید؟ +بیا منتظرم. تمام. نگاه به گوشیم کردم دیدم معاون سازمان اتمی هنوز داخل اتاق هست. بیسیم زدم به بچه های خونه امن 4412 که فیلم و بفرستن روی لب تاپم.  به راننده گفتم لب تاپم و از کیفم در بیاره. فوری آورد بیرون و وصل شدیم. گوشیم و از برنامه آنلاین خارج کردم و پیام دادم برای معاون رییس سازمان اتمی. «متن پیام» «دکترفورا اتاق و ترک کن. بیا داخل ماشین... ما همون جای قبلی منتظرتیم.» نگاه به صفحه لب تاپ کردم، داشتم آنلاین همه چیزو میدیدم. اما معاون سازمان اتمی اصلا حواسش نبود و به موبایلش توجه نمی‌کرد. استرس شدیدی گرفتم که نکنه... هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar