::
سلام به همه دوستان
خیلی خوشحالم از اینکه فرزندانم پیگیر ادامه داستان زندگی پیامبر صلوات الله علیه وآله هستند.
ان شاءلله از هفته آینده ادامه این
داستان زیبا را تقدیمتون خواهم کرد.
💌کانال فرزندان خودتان را با این بنر به دوستانتون معرفی کنید 😍👇👇👇
::
🪁اینجا کانال قصه های مفهومی،
مذهبی و اخلاقی است...🎈
من معین الدینی مادر ۴فرشته با هدف
ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام
برای بچه های این سرزمین با عشق
قصه میگویم
💌شما دعوتید به کانال داستان شب
👇👇👇👇👇👇👇
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
::
InShot_۲۰۲۳۰۸۰۹_۱۸۰۴۰۴۰۷۵_۰۹۰۸۲۰۲۳.mp3
7.2M
#مرد_فقیر👴🏾
༺◍⃟😊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت امام حسین علیهالسلام 😍
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۷_۱۲سال
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
همه دور تا دور امام حسین علیه السلام جمع شده بودند.
این سؤال میکرد آن سؤال کرد امام حسین علیه السلام به سؤالها جواب داد.
مرد فقیر خواست حرف دلش را بزند اما خجالت کشید و چیزی نگفت باز این سؤال کرد آن سؤال کرد امام حسین علیه السلام به سؤالها جواب داد. مرد فقیر این بار خواست حرف دلش را بزند؛ ولی باز هم خجالت کشید و چیزی بر زبان نیاورد،باز این سؤال کرد آن سؤال کرد امام حسین علیه السلام به سؤالها جواب داد.مرد فقیر این بار تصمیم گرفت هر جور شده تقاضایش را بگوید.دهان باز کرد ولی باز صورتش سرخ و سفید شد و خجالت کشید باز هم چیزی نگفت.
امام حسین علیه السلام از رفتار او فهمید که کمک میخواهد اما خجالت میکشد آن را بر زبان بیاورد. با مهربانی رو به او کرد و گفت: «ای برادر تقاضای خود را بنویس مرد فقیر از حرف امام حسین خوشحال شد آن وقت روی کاغذی نوشت: کسی پانصد دینار💰 از من طلب دارد و هر روز به سراغ طلبش می آید اگر
می شود با او صحبت کنید که چند روز دیگر به من مهلت بدهد تا بتوانم پولش را تهیه کنم. امام حسین علیه السلام کاغذ را از مرد فقیر گرفت و خواند بعد از جا بلند شد و به اتاق دیگر رفت وقتی برگشت با خود دو کیسه ی کوچک دینار💰💰 آورد و جلوی مرد فقیر گذاشت و گفت در هر کیسه پانصد دینار است.» مرد فقیر خیلی تعجب کرد با خودش گفت: «آیا واقعاً درست شنیدم؟ او گفت در هر کیسه پانصد دینار پس دو کیسه میشود هزار دینار نکند اشتباه شنیده ام آقا فدایت شوم من که از شما نخواستم زحمت بکشید و بدهکاری ام را بدهید تازه من گفتم پانصد دینار بدهکاری دارم ولی این که... أمام لبخندی زد و گفت «دوست من پانصد دیتار به طلبکارت بده و بقیه را در زندگی خود مصرف کن؛ اما هیچ وقت غیر از این سه شخص که نام میبرم از دیگران کمک نخواه» مرد فقیر که خیلی خوشحال بود و چشمهایش مثل دو تیله ی سبز برق میزد گفت: «پند آدم بزرگ و مهمی مثل شما خیلی ارزشمند است همیشه دوست داشتم کسی مثل شما مرا نصیحت کند. امام حسین علی السلام گفت آن سه شخص اینها هستند ۱ انسان دین دار ۲ آدم بخشنده و جوان مرد ۳ انسان پاک دل💚✨ آدمی که دین دارد دین و ایمانش باعث میشود تا آبرویت را حفظ کند. جوان مرد به خاطر جوان مردی و بخشندگی حیا میکند و خجالت میکشد نا امیدت سازد و انسان پاکدل صفا و مهربانی دلش اجازه نمی دهد تو را دست خالی رد کند.»
مرد فقیر کیسه های دینار را زیر عبای کهنه اش پنهان کرد. آن وقت از جایش بلند شد. آغوش گشود و پیشانی امام حسین علیه اسلام را بوسید. بعد او را دعا کرد و گفت:(( تو خوش سخنترین و مهربان ترین بنده ی خداوندی💚 خداوند تو را از ما فقیران نگیرد!))
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
InShot_۲۰۲۳۰۸۱۰_۱۹۰۹۲۴۵۶۱_۱۰۰۸۲۰۲۳.mp3
19.56M
#منِ_غرغروو 🧒🏻
༺◍⃟👀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: دنیا رو قشنگ ببینیم 😍
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۷_۱۲سال
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
منِ غر غروووو
اون روز مادربزرگم 👵🏻خونه ی ما بود. اومده بود تا چند روزی پیش ما بمونه اون خیلی مهربونه و ما همه خیلی دوستش داریم و بهش احترام می گذاریم. اون روز با اومدن مادر بزرگ متوجه یکی از اخلاقای بدم شده بودم. شاید بپرسید کدوم اخلاق پس بذارید براتون تعریف کنم
من از مدرسه اومدم :گفتم وای هوا خیلی گرمه 🌅 آدم کلافه میشه . بعد رفتم سر یخچال یک نوشیدنی می خواستم🧋 اماچیزی پیدا نکردم حسابی کلافه شدم و گفتم وای من چقدر بدشانسم دارم از گرما می میرم
بعد که کمی خنک شدم گفتم امروز کلی تکلیف دارم اصلاً حوصله شو ندارم
تازه باید کلاس تقویتی ریاضی هم برم حوصله ی اونو که اصلاً ندارم.
مامان چرا غذایی که درست کردی اینقدر بی نمکه؟ چرا ماست و خیار درست نکردی؟
مامان مامان من هفته ی بعد باید برم جشن تولد اصلاً این لباسام رو دوست ندارم🥿
بابا چرا خونه ی ما انقدر قدیمیه؟ من اونو دوست ندارم میشه عوضش کنی.
خلاصه شب شد و میخواستم بخوابم مادربزرگم👵🏻 به اتاقم اومد و گفت: نوه ی عزیزم میشه یک کم با هم صحبت کنیم گفتم آره مادرجون چی شده؟ گفت من امروز خیلی به کارات دقت کردم دیدم تو برای هر چیز کوچکی نق می زنی و بهانه گیری در صورتی که میتونستی به چیزای بهتر فکر کنی و یا خیلی از چیزایی که به نظرت خوب نمی اومدند تغییر بدی
ولی تو فقط به نقاط منفی همه چیز نگاه کردی و فقط نق زدی به نظرم بهتره به جای فقط حرف زدن و بد گفتن به راه حلها فکر بکنی و کمی راضی تر باشی
اون شب کمی کمتر خوابیدم و به حرفهای
مادربزرگم بیشتر فکر کردم و دیدم راست میگه پس با خودم یک تصمیم مهم گرفتم
صبح که برای صبحانه بیدار شدم مادرم سفره ی صبحانه رو چیده بود من کره و مربا دوست نداشتم ولی نون سنگک رو که دیدم گفتم حالا امروز با این نون سنگک خوشمزه کره و مربا رو هم امتحان می کنم🧈🥖
مادربزرگم زیر چشمی آروم آروم بهم خندید ☺️
InShot_۲۰۲۳۰۸۱۲_۱۹۲۳۲۹۹۰۶_۱۲۰۸۲۰۲۳.mp3
19.56M
#معلم_
༺◍⃟😊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت امام حسین علیهالسلام 😍
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۷_۱۲سال
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
داستان شب
گوینده معین الدینی
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به بچه های عزیز و نازنینم
امیدوارم که حالتون خوب خوب باشه🤲.
امشب هم با یه داستان قشنگ مهمون خونه هاتون شدم.
اسم داستان امشب هست
"معلم"👨🏻🏫
صدای پاهای مرد، توی کوچه پیچیده بود. تند و تند و تند راه میرفت🏃♂🏃♂ و نمیدونست چیکار کنه. خیلی خوشحال بود. از خوشحالی توی پوست خودش نمیگنجید. دلش میخواست زودتر به خونه برسه. توی راه چشمش به یک دوره گرد خرما فروش🌴 افتاد. یک مقدار خرما خرید و دوباره به راه افتاد. وقتی به خونه رسید تند تند در میزد، انگار که تمام وجودش شده بود خوشحالی. همسرش در رو باز کرد و گفت: چه خبره؟ و نگاه کرد به چهره خندان عبدالرحمان و در حالی که خرما رو از عبد الرحمان میگرفت به بقچه🎁 زیر بغلش اشاره کرد و گفت: چی شده خوشحالی؟؟ لباس خریدی؟؟ عبد الرحمان با خوشحالی به درون خونه رفت, بقچه لباس رو گوشه اتاقش گذاشت. زن بقچه رو باز کرد. سه تا پیراهن بلند🧥 و دو تا عبای تازه. زن یکی یکی اونها رو جلوی چشمش گرفت. باز یه نگاه به همسرش کرد و با تعجب گفت: این همه لباس تازه؟!!! پولش رو از کجا اوردی؟ راستی به من بگو ببینم امام حسین علیهالسلام باهات چیکار داشت؟؟ نگرانت بودم. وقتی خدمتکار امام گفت اقا با شما کار داره دلم هزار تا راه رفت. گفتم نکنه با بچش بد رفتاری کردی؟!! عبدالرحمان خندید و گفت:, نه امام من رو خواسته بود تا ازم تشکر کنه.
زن گفت: وای راست میگی؟ برای چی؟؟ مرد گفت: بزار برات تعریف کنم.وقتی بهم خبر دادن امام حسین علیهالسلام باهام کار داره نمیدونی چه حالی شدم . خیلی نگران بودم نمیدونم چه جوری خودم رو به خونه امام حسین علیهالسلام رسوندم. وقتی وارد خونه امام شدم به فرزندش که دانش آموز منه گفت: بخون.
و او سوره «حمد» رو درست و با صدای شیرین خوند.
نمیدونی امام چقدر خوشحال شد. بعدش از من پذیرایی کرد و تشکر کرد که سوره حمد رو به فرزندش یاد دادم.
زن گفت: راست میگی نکنه اینا...
مرد گفت: بله این لباسها رو امام به من هدیه داد
زن گفت: واقعا؟؟
مرد گفت: آره. تنها اینا نیست.
زن زل زد به چشمای عبدالرحمان و گفت: نه! مگه چیز دیگه هم بهت داده؟؟
عبدالرحمان از توی شال کمرش دو تا کیسه کوچیک بیرون آورد و رو زمین گذاشت و گفت: میدونی توی اینا چیه؟
زن گفت: چی؟
مرد گفت: هزار دینار🪙
زن گفت: واقعا این همه پول؟؟
زن تندتند گره کیسه 💰رو باز کرد. سکه های دینار رو روی زمین ریخت . باورش نمیشد. گفت: وای! یعنی یاد دادن یه سوره کوچیک این همه ارزش داشت؟؟
عبدالرحمان در حالی که سکه ها 🪙رو توی کیسه میریخت گفت: قدر علم و دانش رو فقط آدمای بزرگ و دانشمندی مثل امام حسین علیهالسلام میدونن. اتفاقا کسی پیش امام بود که مثل تو فکر میکرد. دیدم آهسته یه چیزی به امام گفت. فکر کنم اعتراض کرد که چرا به خاطر یاد دادن یه سوره این همه لباس و پول بهش دادی.؟!! میدونی امام چه جوابی بهش داد؟
زن گفت: نه. امام چی گفت؟؟
مرد گفت: برگشت بهش گفت: «این دینارها چگونه می تواند کار خوب یک معلم رو جبران کنه؟»
و بعد این شعر رو خوند :
وقتی که دنیا به تو مال و ثروت بخشید تو هم به مردم ببخش پیش از آن که از دستت برود، زیرا مال و ثروت با بخشیدن به دیگران از بین نمی رود، و وقتی از بین رفتنی باشد با بخل و خسیسی نمی توان آن را نگه داشت.
امام حسین علیهالسلام ارزش دانش و علم رو میدونه. امام حسین علیهالسلام ارزش کار بزرگ رو میدونه. اون به خاطر اینکه من به فرزندش یک سوره کوچیک رو یاد دادم و اون رو با دانش آشنا کردم این گونه از من تشکر کرد.
زن همین جور که مات و مبهوت به دینارها نگاه میکرد با خودش گفت: چه امام خوبی داریم ما. چه امام دانایی داریم ما . چقدر ارزش کار خوب رو میدونه.
بله بچه های من، امام حسین علیهالسلام همچون امامان دیگر، ارزش کار خوب رو میدونستن و برای کار خوب ارزش قائل بودن. ایشون از افرادی که کار خوب انجام میدادن اینجوری تقدیر میکردن. مثل خدای مهربون که بابت کارهای خوب ما این همه نوید خوبی به ما داده. این همه امید به خوشبختی به ما داده. هم توی این دنیا هم توی اون دنیا باید تلاش کنیم اونقدر خوب و خوش اخلاق و خوش برخورد باشیم تا از نعمت های این دنیا به بهترین شکل ممکن استفاده کنیم و از نعمت اون دنیا که بهشت زیبا هست به بهترین شکل ممکن بهره مند بشیم
✨ امیدوارم از داستان امشب خوشتون اومده باشه با هم بخونیم:
سر میزارم بر این زمین
بر این زمین نازنین
هیچ کس بالای سرم نیاد
غیر از امیرالمومنین
شبتون بخیر. خدانگهدار.🌾
InShot_۲۰۲۳۰۵۲۷_۲۰۳۱۱۰۳۹۷_۲۷۰۵۲۰۲۳.mp3
14.07M
#کلوچههای_خدا
༺◍⃟🍪჻ᭂ࿐❁❥༅••┅
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲سال
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄