@nightstory57(2).mp3
10.82M
#داستانزندگیحضرتزهراسلاماللهعلیها
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
شناخــت شـخـصـیـت
حضرتزهراسلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستانزندگیحضرتزهراسلاماللهعلیها_قسمت_۵
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
1.59M
اسامی بچه های گلم ❤️👆
#داستان_شب
#اسامی_بچهها
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
اقا اهورای۶ساله وسایدا خانم۸ساله از مسجدسلیمان😍
فاطمه وعلی سبحانی ازاستان گلستان😍
مهدیس تامرادی ۵ ساله و مهدیا تامرادی ۳ ساله از رامهرمز😍
فاطمه حدیث نیک سخن و علی نیک سخن از تهران😍
رقیه سادات موسوی 5 ساله
سید حسین موسوی 11 ماهه😍
محمدطاها و محیا هدیه ۹ ساله و ۱۳ ساله 😍
سبحان ستاری سادات ۱۱ ساله
فاطمه ستاری سادات ۷ ساله از اردبیل😍
آقا الیاس نودهی مقدم ۱۰ساله و ومحمدمهدی نودهی مقدم ۷ساله ازمشهدمقدس😍
علی اصغر و امیرعباس قاسمی😍
زهرا وعلی وریحانه محمد زاده از خراسان جنوبی شهرستان نهبندان 😍
امیر مهدی برخورداری کلاس اول
و فاطمه برخورداری😍
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
1.74M
اسامی بچه های گلم ❤️👆
#داستان_شب
#اسامی_بچهها
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تولدتون مبارک ❤️
طنین کریمی۴ساله😍
محمدحسن کنعانی۱۱ساله ازاهواز😍
محمدحسن رمضان پور و
محمدمحسن رمضان پور7ساله ازاسفراین😍
تسنیم شفائی ۷ ساله از بابلسر😍
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
کیانمهر خادملو از شهرستان گلوگاه 😍
کیانا نظری تیله نوی😍
آریا صفایی ۳.۵ساله😍
بنیامین طاهری و ملیکاطاهری😍
محمدطاهاشریفیفر و حلماشریفیفر😍
ریحانه شجاعی۵.۵ساله و حنانه شجاعی ۱.۵ ساله از شیراز😍
یسنا زارع از شهریار 😍
محمدحسین و محمدحسن و
محمدعلی اسدی نور😍
علی نصرتی😍
محیا😍
فاطمه حسنا دین محمدی و
محمد صالح دین محمدی 😍
بنیامین شهبازی😍
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57(2).mp3
11.77M
#خرگوش_عصبانی 🐰
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
زود ناراحت و عصبانی نشیم و به
حرفهایدرستدیگرانگوشکنیم❤️
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۴_۱۱
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((قصه خرگوش عصبانی))
یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود.
روزی روزگاری خرگوشی از لانه اش بیرون آمد تا برای بچه هایش هویج پیدا کند. هویج که غذای خرگوش است کجاست؟ این غذای خرگوش ها زیر زمین هست یعنی ریشه هویج که زیرخاک بزرگ می شود.
بله. خرگوش همین جور که داشت می رفت به یک درخت گردو رسید. کلاغی روی درخت گردو بود و از این شاخه به آن شاخه می پرید. خرگوش دوان دوان از کنار درخت گردو رد می شد که یک دفعه گردویی از آن بالا آمد و بر سرش خورد. خرگوش جیغ کشید و ایستاد. بعد بالای سرش را نگاه کرد و گفت : «آن بالا چه کار می کنی؟ چرا گردو به سر من می زنی؟»
کلاغ که بالای درخت بود گفت : «گردو به سر تو خورد؟»
خرگوش گفت : «اگر به سر من نمی خورد که جیغ نمی کشیدم. چرا از آن بالا گردو پایین میندازی؟»
کلاغ گفت : «نمی خواستم گردو را به سر تو بزنم…من ... من…»
خرگوش که خیلی ناراحت شده بود گفت : «می خواهی بگویی که اگر بازهم از زیر درخت گردو رد بشم ، گردو به سر من می زنی؟»
کلاغ گفت : «نه ، من می خواستم بگویم که…»
خرگوش گفت : «دیگر نمی خواد چیزی بگیی. هر حرفی داری به کلاغ ها بگو ، ما خرگوش ها کاری به شما کلاغ ها نداریم…»
خرگوش این را گفت و به طرف لانه اش دوید.
بله… فردا دوباره خرگوش برای پیدا کردن هویج از لانه اش بیرون آمد. او بازهم رفت و رفت و رفت تا به درخت گردو رسید. زیر درخت گردو با خودش گفت : «اگر کلاغ را صدا بزنم و چیزی بگویم ، بازهم از آن بالا گردو به سر من می زند. حالا خیلی یواش ازاینجا رد می شم تا کلاغ با من کاری نداشته باشه.»
بله. خرگوش با این فکر و خیال از زیر درخت گردو رد می شد که دوباره یک گردو از آن بالا آمد و به سر او خورد. خرگوش بازهم جیغ کشید و کلاغ هم از آن بالا گفت : «چی شد؟ بازم گردو به سر تو خورد؟»
خرگوش گفت : «نمی بینی که گردو به سر من خورد؟ مگر ما خرگوش ها با کلاغ ها چه کار کرده ایم که ما را با گردو می زنید؟»
کلاغ از شاخه های بالا روی شاخه های پایین تر آمد و گفت : «چرا به حرف من گوش نمی کنی؟»
خرگوش گفت : «چرا باید به حرف تو گوش کنم؟ مگر تو بابای من هستی؟»
کلاغ خندید و قارقار کرد و گفت : «من بابای تو نیستم؛ ولی اگر دیروز به حرف من گوش کرده بودی امروز دوباره گردو به سر تو نمی خورد.»
خرگوش گفت : «دیروز چه می خواستی بگویی؟»
کلاغ گفت : «دیروز می خواستم بگویم ما کلاغ ها وقتی می خواهیم گردو را بخوریم آن را به سنگ می زنیم که پوست آن بشکند و بتوانیم مغز آن را بخوریم. دیروز از آن بالا یک گردو را پایین انداختم که به آن سنگ بخورد.»
خرگوش گفت : «کدام سنگ؟»
کلاغ گفت : «همان سنگ که جلوی پای توست.»
خرگوش گفت : «ولی به جای آن سنگ ، گردو را به سر من زدی. چرا این کار را کردی؟»
در حال کلاغ گفت : «نمی خواستم این کار را بکنم. دیروز خواستم بگویم ببخشید. من می خواستم پوست گردو را بشکنم. وقتی از زیر درخت گردو رد می شوی مواظب باش ، ولی تو حرف منو گوش نکردی و رفتی. امروز هم اگر از این پایین من را صدا می زدی ، مواظب بودم که گردو دوباره بهت نخوره
خرگوش که حالا فهمیده بود چه شده خندید و گوش هایش را تکان داد.
کلاغ گفت : «حالا چرا می خندی؟»
خرگوش گفت : «به خودم می خندم که با این گوش های بزرگم چرا به حرف تو گوش نکردم.»
کلاغ هم خندید و گفت : «من هم دیگر از این کارها نمی کنم. از این بالا پایین را خوب نگاه می کنم.بعد گردو میندازم پایین»
خرگوش هم همان طور که می رفت خندید و گفت : «من هم از امروز یاد گرفتم که زود ناراحت و عصبانی نشم و به حرف های دیگران گوش کنم که دوباره گردو به سرم نخوره.»
بله گل من ، خرگوش این را گفت و از کنار درخت گردو و کلاغ رفت و رفت و رفت تا به لانه اش رسید. کلاغ هم دوباره گردویی را از بالای درخت انداخت تا به سنگ خورد. کلاغ که سرگرم خوردن گردو شد ، قصه ما هم به سر رسید. بالا که بود ، برف بود؛ پایین که آمد ، آب شد؛ دیگر وقت خواب شد.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
13.27M
#داستانزندگیحضرتزهراسلاماللهعلیها
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
شناخــت شـخـصـیـت
حضرتزهراسلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستانزندگیحضرتزهراسلاماللهعلیها_قسمت_۶
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄