eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
519 عکس
161 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
13.98M
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: شناخــت‌ شـخـصـیـت حضرت‌زهراسلام‌الله‌علیها ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🆔@nightstory57 ༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57(2).mp3
1.61M
اسامی بچه های گلم ❤️👆   ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تولدتون مبارک ❤️ نیکاذوالفقار۸ساله ازتهران کلاس دوم😍 دلآرام پیری ۵ساله از بجنورد😍 محمدهادی آبکار ۵ ساله از صفاشهر😍 ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ محمدمهدی ۹ساله ومحمدجواد۲ سال و۴ماهه ومحمدصالح آبکار ۷ ماهه از صفاشهر😍 نازنیین‌زینب و علی‌حسین و امیر رضا براری😍 آقا مهدیار ۹ ساله آقا امیر مهدی ۷ سال ونیمه از بابل😍 ایلیا ولیانا کریم‌زاده😍 رقیه بانو ۵ ساله محمدصادق ۱ ساله😍 مهدی یار و مهزیار و معصومه و محمدامین شعبانی😍 ریحانه شهمیرزادی ۷ساله😍 آریساواحمدرضاکاظمی ازاصفهان😍 علی کوهی ۸ساله و خواهرش زینب کوهی ۴ساله ازقم😍 عسل جلالیان کلاس دوم😍 سلاله اوشلی 😍 پرنیا زارع ۷ ساله ارشیا زارع ۱۳ ساله😍 سید نوید حسینی۶ساله‌ سیدعرفان حسینی۴ساله😍 ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
به دلیل مشغله های مادرانه و شغل اداریم خیلی اوقات به سختی تونستم قصه ها رو بگم ولی لطف اهل بیت علیهم السلام همیشه بهم وسعت نیرو و زمان داده تا کنارتون باشم. 😊 بچه هامون با این خانواده آشنا کنیم تا عاقبت بخیر بشن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57(2).mp3
1.74M
اسامی بچه های گلم ❤️👆   ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ تولدتون مبارک ❤️ لیانا روزبهانی ۴ساله 😍 لاله رامشگر😍 آقاعلیرضا ۴ ساله 😍 فاطمه عبدالهی از نجف‌آباد اصفهان😍 اقاعلیرضاجهرودی۴ساله‌ازتهران😍 ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ امیرحسین روزبهانی ۷ ساله 😍 صدراجان ۷ ساله و بردیاجان۳ساله😍 سیده‌فاطمه‌زهراموسویان ۹ساله‌ازاهواز 😍 صابر احمدی شش ساله 😍 فاطمه و محمد علی لشکری 😍 علی شجاعی ۹ ساله از قم😍 زهرا سادات حقیقی از گناباد😍 نازنین زهرا 8ساله از ازنا😍 هانیه نویدیان ۱۱ ساله و محمدامین ۵ ساله از ماهشهر😍 نرگس زمانیان یک ساله از شهرستان دزفول😍 محمد حسین نیمه وری ۱۲ ساله محمد جواد نیمه وری ۸ساله از استان مرکزی شهر خمین😍 آقا محمد کاظم ۱۰ساله و علی آقا ۵ساله از روستای چاه سالم استان خوزستان😍 ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
13.68M
🦁 ༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: مراقب دندونامون باشیم❤️ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((قصه بچه شیر دندون پنبه ای)) قصه امروز ما در مورد یه بچه شیر کوچیکه که توی یه جنگل پراز درخت باپدرومادرش زندگی میکرد. دوستاش اونوشیرک صدامیزدن.فصل بهاربودو برگها وگلهای قشنگ روی سر درختها سبز شده بودن.این روزها به بچه‌های جنگل‌سبز، خیلی خیلی خوش می‌گذشت. اگه گفتید چرا؟ بله، چون سال جدید از راه می‌رسید، لباس‌های نو ومهمونی‌ها شروع میشد. بعد از یه زمستون سرد، با گرم شدن هوا، سر و کله بچه‌ها توی کوچه و بیرون از خونه پیدا میشد. اگه گفتیدازهمه مهمتربرای بچه‌ها چی بود؟آفرین عیددیدنی وعیدی گرفتن.شیرک هم خیلی فصل بهار رو دوست داشت، امانه برای عید‌‌ دیدنی و عیدی‌هایی که می‌گرفت، بلکه برای اینکه توی فصل بهارشیرینی و شکلات خیلی زیادی توی خونه‌ها و مهمونی‌ها بود. آخه، شیرک خیلی شیرینی و شکلات و آبنبات دوست داشت. اون هر‌جا می‌رفت، شیرینی و شکلات زیادی می‌خورد، دوست‌هاش بهش می‌گفتن: شیرک مواظب دندونهات باش، نکنه یک وقت دندون‌های سفید و صدفیت خراب بشه. شیرک می‌خندیدو میگفت: نمی‌خواد غصه بخورید، مگه دندون‌های من پنبه‌ای هستن که با این چیزا خراب بشن؟من با این دندونها چیزهایی رو خرد کردم که از سنگ هم محکمتر بودن. یک کم شکلات و آب نبات و شیرینی‌ مگه میخ وچکش دارن که دندونهای تیزمنو بشکنن وخراب کنن؟خلاصه شیرک حرف هیچ کسی رو قبول نمی‌کرد و کار اشتباه خودش رو ادامه می‌داد. شاید بگیدخوب شیرک قبل از خواب دندون‌هاش رو مسواک می‌کرده و همه چیزهایی که چندین روز به دندون‌هاش چسبیده بوده و فاسد شده بود رو می‌شسته و بیرون می‌ریخته.اما نه! شیرک با اینکه بچه زرنگی بود، برای مسواک زدن تنبلی می‌کرد. اون نمیدونست کرمها و میکروبهایی که داخل دندون‌ها هستن باشکلات وشیرینی قدرت بیشتری پیدا میکنن. وقتی مسواک نزنیم اون‌ها می‌تونن دندون‌های ما رو زودتر سوراخ و خراب کنن.این حرف پیش خودمون بمونه، بچه‌ها شیرک هیچوقت دندون‌هاش رو مسواک نمی‌زد. یکروز عصر که شیرک کلی کیک و شیرینی خورده بود، رفت توی رختخوابش دراز کشید تا بخوابه. چشماش ‌رو روی هم گذاشت تا خوابش ببره، کمی بعد، خرسی اومد درخونه شون و بهش گفت: زودتر بیا که ما برای تو یک جشن تولد گرفتیم. شیرک باتعجب گفت: ولی تولد من که هفته آینده است! خرسی: من و ببری هفته آینده می‌خواهیم بریم سفر، به خاطرهمین زودتر برات جشن گرفتیم، تا ما هم بتونیم تو جشن تولد تو، باشیم. شیرک خیلی خوشحال شد. اون توی دلش گفت: کاش دوست‌هام برای جشن تولدم کلی شکلات و آبنبات و شیرینی خریده باشن، چون من هیچ کادوی دیگه‌ای دوست ندارم. شیرک وقتی دید دوست‌هاش برای جشن تولدش کلی کاکائو و آب‌نبات خریدن، از خوشحالی فریاد کشید و گفت: آخ جون همونی که می‌خواستم.وقتی مراسم جشن تموم شد، دوست‌های شیرک زود رفتن تا دندون‎هاشون رو با مسواک  بشورن. شیرک هم داشت به اون‌ها می‌خندید و اون‌ها رو مسخره می‌کرد که درد شدیدی احساس کرد. بله همه دندون‌هاش درد گرفته بود. یه مرتبه همه دندون‌های شیرک با هم درد گرفت.باباشیره پسرش روپیش دندون‌پزشک جنگل یعنی آقا بزی برد. اون دندون‌های شیرک رو معاینه کرد و گفت: کرم‌ها و میکروب‌های داخل دندون شیرک، از باقی‌مونده غذا و شیرینی‌ و شکلاتی که به دندون‌هاش چسبیده بوده خوردن و روز به روز بیشتر و بزرگ‌تر شدن. حالا همه دندون‌هاش خراب شده. من باید همه اون‌ها رو بکشم. آقا بزی هرکدوم از دندون‌های شیرک رو که می‌کشید، یک تکه پنبه سفید بزرگ به جاش می‌گذاشت. شیرک خیلی ناراحت بود، چون دیگه از اون دندون‌های سفید و قشنگ خبری نبود. اون حالا یه شیر دندون پنبه‌ای بود که نمی‌تونست غذا بخوره، حرف بزنه و یا حتی بخنده. برای همین از ناراحتی شروع کرد به گریه کردن. اون داشت بلند بلند گریه می‌کرد که ناگهان صدای مادرش رو شنید. مادر داشت پسرش رو صدا می‌کرد: پسرم پسرم! پاشو انگار داری خواب بد می‌بینی. شیرک یه مرتبه از خواب پرید و سر جاش نشست. اون خدا رو شکر کرد که همه این‌ها یه خواب بوده. زود مسواکش رو برداشت و شروع کرد به شستن دندون‌هاش، اون به مامان و باباش هم قول داد که دیگه تنبلی نکنه و هر شب مسواک بزنه. بچه‌های عزیزم اگه شما هم می‎خواهید دندون‌های سالمی داشته باشید، باید چند تا کار رو انجام بدید. اول اینکه: هر شب مسواک بزنید. دوم اینکه تا می‌تونید ورزش کنید. سوم اینکه: خوردن شیر گرم و عسل رو فراموش نکنید. امید وارم همیشه وقتی می‌خندید، دندون‌های قشنگتون از تمیزی و سفیدی برق بزنن. خوب دیگه اگه گفتید وقت چیه؟ بله وقت خداحافظیه. شما گل پسرها و گل دخترها رو به خدای بزرگ و مهربون می‌سپارم و مطمئنم که خدا یار و نگهدار شماست.  به امید فردایی قشنگ‌تر از امروز، به همه شما میگم: شب به خیر فرشته‌های مهربون. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۹۱۲_۱۷۵۷۱۰۱۱۷_۱۲۰۹۲۰۲۳.mp3
14.47M
༺◍⃟ 🐛჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ :معین‌الدینی ༺◍⃟🍀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: (( حشرات مفیدن )) گلنار 👩‍🦱کوچولو داشت آروم و با حوصله توی باغ سبزیجات🌾 پدربزرگش👨‍🦳 قدم میزد که ناگهان چیزی دید و شروع کرد به داد زدن!! گلنار 👩‍🦱داد میزد: واااای! حشرات! حشرات چندش‌آور و کثیف توی همه ی باغ هستن!! پدربزرگ گلنار با عجله از خونه بیرون اومد و گفت: گلنار!!👩‍🦱 این همه داد و فریاد برای چیه؟؟ گلنار👩‍🦱 جواب داد: اه اه!! یک عالمه موجود چندش آور روی سبزیجات نشستن!! من اصلا دلم نمیاد که از این سبزیجات برای شام بچینم!! بابابزرگ👨‍🦳 بیا زود همه‌ی این حشرات رو له کنیم!! اه اه!!! کاش این حشرات از من دور میشدن!! پدربزرگ👨‍🦳 گلنار با عجله گفت: نه نه!! گلنار👩‍🦱 جون صبر کن!! اون یک ملخه🦗 و حشره‌ی خیلی خوبیه!! نباید به اون آسیب برسونی!! پدربزرگ این رو گفت و به آرامی دستشو تکون داد تا ملخ🦗 از روی دست گلنار👩‍🦱 بره!! گلنار با تعجب پرسید: بابابزرگ 👨‍🦳منظورت چیه که اون حشره‌ی خوبیه؟! بابابزرگ گلنار جواب داد: فقط به خاطر این که او یک حشره هستش و ما از ظاهرش خوشمون نمیاد یا نمیدونیم فایده‌اش چیه، دلیل نمیشه که موجود بدی باشه!! پدربزرگ 👨‍🦳ادامه داد: بعضی از حشرات بد هستن و محصولات و سبزیجات ما رو میخورن!! اون حشرات، حشرات بدی هستن!! بعضی از حشرات هم هستن که حشرات بد رو میخورن! اونا حشرات خوبی هستن!! من خودم این حشرات خوب رو توی باغ رها کردم تا مجبور نباشم برای از بین بردن حشرات بد، از سم‌های شیمیایی استفاده بکنم! به نظرم اگر با هم به یک گردش بریم، حتما بهتر منظور منو متوجه میشی!! گلنار👩‍🦱 با هیجان گفت: یه گردش؟ این عالیه!! بابابزرگ👩‍🦱 توضیح داد: ولی این سفر یک شرط داره، و اون اینه که تو باید ازقدرت تخیلت استفاده کنی و تصور کنی که به اندازه‌ی یک بند انگشت کوچکی!! فقط اینطوری من و تو میتونیم به دنیای حشرات سفر کنیم!! گلنار پرسید خوب الان چکار کنم بابابزرگ👨‍🦳 گفت بیا اینجا بشینیم وقتی ودوتایی نشستن ب گلنار👩‍🦱 گفت باید چشمهات رو ببندی گلنار چشم‌هاش رو بست و خیلی سریع خودش رو تصور کرد که به اندازه‌ی یک بند انگشت کوچک شده! گلنار با صدای آروم پرسید: حالا باید چیکار کنیم پدربزرگ؟ بابابزرگ👨‍🦳 جواب داد: من و تو باید توی باغ قدم بزنیم تا من راجع به تموم حشرات خوبی که توی باغ رها کردم برات توضیح بدم!! پدربزرگ 👨‍🦳به سمتی اشاره کرد و توضیح داد: اون جا، همون ملخی🦗 رو میبینی که روی دست تو نشسته بود!! اون برخی از پشه‌ها🪰 و سوسک‌های🪳 بد رو میخوره. ولی چون یکم بزرگه، وقتی روی دستت میشینه حس میکنی که نیشگونت گرفته و نیشت زده! کفشدوزک‌ها🐞 هم شته‌ها🕷 و کنه‌ها 🪲و همینطور تخم‌های اونا رو میخورن!! اونا حشراتی ک اونجا هست رو میبینی اونا حشرات بدبویی هستن!! اونا تقریبا همه‌ی حشرات بد رو میخورن!! اما باید حسابی حواست رو جمع کنی!! اگر اتفاقی روی یکی از اونا پا بذاری، بوی خیلی بدی راه میوفته!! خیلی حشرات مفید دیگه هم هستن، ولی الان دیگه داره دیر میشه! ما باید بریم و برای شام، سبزیجات 🌾خوشمزه از باغ بچینیم. فردا دوباره میتونیم برگردیم و به گردش بریم!! گلنار👩‍🦱 با خوشحالی گفت: این گردش خیی عالی بود پدربزرگ! من الان میدونم که منظورت از حشره‌های خوب چیه! و تازه فهمیدم که با این که اونا حشرات خوبی هستن، ولی بازم ممکنه منو نیش بزنن. برای همین باید حسابی مراقب باشم! گلنار 👩‍🦱با هیجان ادامه داد: اصلا نمیتونم صبر کنم تا دوباره با هم به سفر بریم!! پدربزرگ 👨‍🦳لبخندی زد و گفت فعلا بریم شام رو اماده کنیم تا ی روز دیگه بیایم و بقیه حشرات رو بهت معرفی کنم . گلنار 👩‍🦱هوراااااا کشید و پدربزرگ👨‍🦳 رو بوسید ک انقدر امروز بهش چیزای خوب گفته ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا