eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
25.2هزار دنبال‌کننده
529 عکس
166 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
@nightstory57.mp3
1.75M
اسامی بچه های گلم ❤️👆   ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ زهرا صالح‌فر ۴ساله از مشهد 😍 تولدت مبارک😍👆 ارشان۶ساله وارغوان احمدی زاده ۱۰ ساله از شیراز😍 سارانورایی۸ساله وخواهرش باران ۱۱ماهه از شیراز😍 حلما اشرفی ۵ساله از مشهد😍 محمدحسن علوی پیام۷ساله ازقم😍 ملینا خلیلی ۱۰ ساله از شهرستان نکا😍 محمد کاظم ۱۰ساله و علی آقا ۵ساله از روستای چاه سالم استان خوزستان😍 مجتبی بومحسن ۸ ساله از خرمشهر😍 حسین شکری ۸ ساله زینب شکری ۴ ساله زهرا شکری ۱.۵ساله از شاهرود😍 هانیه خانم حاجیوند ۵ ساله و آقا ماهان حاجیوند ۲ ساله 😍 ترنم حیدری۸ساله وترانه ۵.۵ساله از تهران 😍 محمدحسین‌وزینب‌خانم‌ومحمدرضا‌ زارع‌ازیزد😍 نیلیا حمیدیان 😍 فاطمه و محمدمهدی مقیم😍 اهورا ملکی۶ساله و سایداملکی۸ساله ازمسجدسلیمان😍 محمد مهراد ۶ساله از تفرش😍 ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
یلدای بدون مادربزرگ.mp3
2.84M
🔅قصه ی شب یلدا از دینا شاهچراغی کلاس سوم 🔆از هنرآموزان خانم‌معین‌الدینی ༺◍⃟ ჻@nightstory57⚘❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_20231223_173130313_23122023.mp3
24.26M
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: شناخــت‌ شـخـصـیـت حضرت‌زهراسلام‌الله‌علیها ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🆔@nightstory57 ༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
1.75M
اسامی بچه های گلم ❤️👆   ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ معصومه۱۲ وفاطمه ۸و نرگس سلجوقی۳ساله 😍 مهدی و ریحانه رضایی از اصفهان😍 مهدیه امینی ۸ساله و محیا امینی ۳ونیم ساله از استان فارس😍 مریم و مینا عرب انصاری از شاهرود😍 امیرمحمد و امیر علی آبشوری ۷ساله کلاس دوم از خوزستان شوشتر😍 فاطمه مقیم(بهار خانم) ۱۰ ساله محمدمهدی مقیم ۶ ساله از شیراز😍 فاطمه زهرافاتحی کلاس دوم ومحمد آرمین فاتحی کلاس سوم😍 فاطمه ثنا ومحمد جواداُستوی😍 زینب خانم قهرمانی ۱۰ ساله آوینا خانم قهرمانی ۳ ساله😍 آقا پارسا صالحی😍 سارا نورایی ۸ساله و خواهرش باران یک ساله از استهبان😍 ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_20231224_193047333_24122023.mp3
14.47M
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: چغلی نکنیم ❤️ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((چغلی نکن چغلی بده)) حسنی عادت خیلی بدی داشت همه ش چغلی میکردآنقدرچغلی میکرد که همه اونو«حسنی خبرچین» صدا می کردند.وقتی دوستش نوبت را توی صف رعایت نکردوازاون یکی جلو زدحسنی فوراًرفت وبه ناظم چغلیشوکرد.سرکلاس اون یکی دوستش مدادجدیدحسنی رو برداشت وبه او پس ندادحسنی هم به آقای معلم خبرداد.وقتی یکی از دوستاش نوبت راتوی صف رعایت نکرد واز اون یکی جلوزد،حسنی فوراً رفت وبه آقای ناظم چغلیشوکرد. حسنی آنقدر چغلی میکرد که هیچ کس دوست نداشت زنگ ناهار کنار ش بشینه.برای همین مجبوربود گوشه میزبشینه وتنهایی غذابخورد. زنگ تفریح یکی از بچه هااسباب بازیشوبه اون یکی نمیدادحسنی فوراً به خانم ناظم خبردادهیچ کس دوست نداشت باحسنی بازی کنه برای همین هم او مجبور شد تمام زنگ تفریح را هم تنها یک گوشه بایستد.وقتی هپلی برادر ،حسنی کنترل تلویزیون را از دست کشیدحسنی فوراً به مامانش خبر داد مامانش باعصبانیت گفت: «حسنی دیگر از چغلی هایت خسته شده م! اگر دست از این کار برنداری زبانت مریضی چغلی می گیرد.چغلی نکن چغلی بده چون حالتو بد میکنه يهو زبونت میشه زردهیچ کاریشم نمیشه کردبعد زبونت میخاره ودیگر نداره چاره وهی میخاره دوباره ودراز میشه میاد جلو میخاره آی می خاره دوباره و سه باره بیچاره ای بیچاره بهت بگم چغلی چشه؟وقتی زبونت همه جاش دون دونای بنفش بشه خودت قشنگ میفهمی که چغلی چه کار بدیه مامان گفت: در ضمن هر بار چغلی کنی زبان زرد دون دونیت درازودرازترمیشه حتی ممکن است آنقدردرازبشه که دیگرتوی دهنت جانشه!حسنی دوید توی دستشویی جلوی آیینه ایستادو زبانش را بیرون آورد. زبانش زرد نبود دانه های بنفش هم نداشت. درست میدید؟سرش را جلو برد تا بهتر توی آیینه ببینه زبانش واقعا دراز نشده؟ خیلی هم خوب توی دهانش جا گرفته بود. اماحسنی مطمئن نبود روز بعدحسنی بازم شنید که دوست قلدرش را شنیدمیخوادبعدمدرسه یکی از بچه هاروکتک بزنه.حسنی به طرف آقای معلم دوید تا چغلی اونو را بکنه.اما تا دهانش را باز کرد یاد حرفهای مامانش افتادمیخاره آی میخاره دوباره و سه باره چاره داره؟ نداره بیچاره ای، بیچاره!آقای معلم گفت: «حسنی چیزی میخواستی بگی؟»حسنی گفت: «آخ ... حرفم یادم رفت و آروم برگشت سر جای خودش حسنی بعد از مدرسه دوست قلدرشودید که به طرف اون یکی می رفت حسنی میدونست که دوست قلدرش میخواهد چکار کند. باید به کسی خبر میداد فوراً رفت سراغ آقای مدیر که گوشه ی پیاده رو ایستاده بود.آقای مدیر گفت: سلام حسنی چیزی میخواهی بگی؟حسنی دهنشو باز کرد که بگه امایکدفعه یاد حرفهای مامانش افتاد میخاره آی میخاره دوباره و سه باره چاره داره؟ نداره بیچاره ای بیچاره حسنی گفت: «آخ حرفم یادم رفت بعدبرگشت و به طرف خانه رفت.آن شب وقتی حسنی خواب بود شاهزاده ی سرزمین چغلی به خوابش آمد.و گفت: « حسنی این طور که پیداست تومشکل چغلی کردن داری حسنی به شاهزاده ی سرزمین چغلی نگاه کردو او به دهن حسنی زل زده بود. همان موقع زبان حسنی شروع به خارش کرد میخاره، آی میخاره دوباره و سه باره چاره داره؟ نداره بیچاره ای بیچاره!حسنی بلند شد توی آیینه نگاه کرد و زبانش را بیرون آورد. نفسش بند آمد! زبانش مریضی چغلی گرفته بود زرد شده بود و یک عالمه دانه های بنفش زده بودخیلی هم دراز شده بودجوری که وقتی دهنشو میبست نوک زبونش بیرون می ماند حسنی درحالیکه سعی میکرد زبان درازش را حرکت بده گفت: «اما من که دیگر چغلی نکردم می خواستم بگم که اون دوست قلدرم یکی از بچه هارواذیت میکنه اما نگفتم!»شاهزاده ی سرزمین چغلی گفت: حسنی امااون کار اسمش چغلی نبود خبر کردن و جلوگیری از یک درگیری خطرناک بودچون ممکن بود دوستت آسیب ببیند. جاش پرسید: «خبر» کردن چغلی کردن .... اینها با هم چه فرقی دارند؟ شاهزاده جواب داد: ببین مگه اون دوستت اونموقع تو خطر نبود؟حسنی گفت بود.شاهزاده گفت پس بایدکسی راخبردارمیکردی چند روزپیش اون دوستت نوبتش را توی صف رعایت نکرد ایابرای کسی خطری داشت؟حسنی گفت: «نه.» پس دوست من آن کار چغلی بود برای همین هم الان زبانت پر از دانه های بنفش شده!معلومه که قوانین چغلی رانمیدانی حسنی پرسیدمگه چغلی هم قانون داره؟ شاهزاده جواب داد: تقریباً همه چیز برای خودش قوانینی دارد. و اگر میخواهی از شر این زبان خنده دار راحت شوی باید قوانین چغلی را یاد بگیری شاهزاده از توی جیبش کاغذ لوله شده بلندی بیرون آورد. که قوانینی روی ان نوشته شده بود که چه موقع باید خبری را به دیگران داد. قانون شماره ی ۱ خطر را خبر بده قانون شماره ی ۲ مشکل را حل کن قانون شماره ی ۳فوری است یا نه؟قانون شماره ی ۴فضولی نکن ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
1.75M
اسامی بچه های گلم ❤️👆   ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ محمد امیر ۴ ساله و حسین گل محمدی ۷ ساله😍 حسنا احمدی تبار ۵ ساله از چالوس😍 اسما نجف زاده ۹ ساله از مشهد😍 مهدی خالق پناه 5سال و برادرش حسین خالق پناه😍 محمدرضا نقی پور ۶ساله😍 حسین دیناری😍 فاطمه ترابی۵ ساله از مشهد مقدس😍 یسنااحکان۹ساله واسرا۷ساله 😍 النا زهراخانم😍 ایلیا صفاری ۱۱ ساله والینا ۷ ساله الیاس۵ساله😍 روشا کربلایی دو و نیم ساله ازقم😍 ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_20231225_202309542_25122023.mp3
14.47M
🐰 ༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: زود عصبانی نشویم ❤️ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((قصه خرگوش عصبانی)) یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری خرگوشی از لانه اش بیرون آمد تا برای بچه هایش هویج پیدا کند. هویج که غذای خرگوش است کجاست؟ این غذای خرگوش ها زیر زمین هست یعنی ریشه هویج که زیرخاک بزرگ می شود. بله. خرگوش همین جور که داشت می رفت به یک درخت گردو رسید. کلاغی روی درخت گردو بود و از این شاخه به آن شاخه می پرید. خرگوش دوان دوان از کنار درخت گردو رد می شد که یک دفعه گردویی از آن بالا آمد و بر سرش خورد. خرگوش جیغ کشید و ایستاد. بعد بالای سرش را نگاه کرد و گفت : «آن بالا چه کار می کنی؟ چرا گردو به سر من می زنی؟» کلاغ که بالای درخت بود گفت : «گردو به سر تو خورد؟» خرگوش گفت : «اگر به سر من نمی خورد که جیغ نمی کشیدم. چرا از آن بالا گردو پایین میندازی؟» کلاغ گفت : «نمی خواستم گردو را به سر تو بزنم…من ... من…» خرگوش که خیلی ناراحت شده بود گفت : «می خواهی بگویی که اگر بازهم از زیر درخت گردو رد بشم ، گردو به سر من می زنی؟» کلاغ گفت : «نه ، من می خواستم بگویم که…» خرگوش گفت : «دیگر نمی خواد چیزی بگیی. هر حرفی داری به کلاغ ها بگو ، ما خرگوش ها کاری به شما کلاغ ها نداریم…» خرگوش این را گفت و به طرف لانه اش دوید. بله… فردا دوباره خرگوش برای پیدا کردن هویج از لانه اش بیرون آمد. او بازهم رفت و رفت و رفت تا به درخت گردو رسید. زیر درخت گردو با خودش گفت : «اگر کلاغ را صدا بزنم و چیزی بگویم ، بازهم از آن بالا گردو به سر من می زند. حالا خیلی یواش ازاینجا رد می شم تا کلاغ با من کاری نداشته باشه.» بله. خرگوش با این فکر و خیال از زیر درخت گردو رد می شد که دوباره یک گردو از آن بالا آمد و به سر او خورد. خرگوش بازهم جیغ کشید و کلاغ هم از آن بالا گفت : «چی شد؟ بازم گردو به سر تو خورد؟» خرگوش گفت : «نمی بینی که گردو به سر من خورد؟ مگر ما خرگوش ها با کلاغ ها چه کار کرده ایم که ما را با گردو می زنید؟» کلاغ از شاخه های بالا روی شاخه های پایین تر آمد و گفت : «چرا به حرف من گوش نمی کنی؟» خرگوش گفت : «چرا باید به حرف تو گوش کنم؟ مگر تو بابای من هستی؟» کلاغ خندید و قارقار کرد و گفت : «من بابای تو نیستم؛ ولی اگر دیروز به حرف من گوش کرده بودی امروز دوباره گردو به سر تو نمی خورد.» خرگوش گفت : «دیروز چه می خواستی بگویی؟» کلاغ گفت : «دیروز می خواستم بگویم ما کلاغ ها وقتی می خواهیم گردو را بخوریم آن را به سنگ می زنیم که پوست آن بشکند و بتوانیم مغز آن را بخوریم. دیروز از آن بالا یک گردو را پایین انداختم که به آن سنگ بخورد.» خرگوش گفت : «کدام سنگ؟» کلاغ گفت : «همان سنگ که جلوی پای توست.» خرگوش گفت : «ولی به جای آن سنگ ، گردو را به سر من زدی. چرا این کار را کردی؟» در حال کلاغ گفت : «نمی خواستم این کار را بکنم. دیروز خواستم بگویم ببخشید. من می خواستم پوست گردو را بشکنم. وقتی از زیر درخت گردو رد می شوی مواظب باش ، ولی تو حرف منو گوش نکردی و رفتی. امروز هم اگر از این پایین من را صدا می زدی ، مواظب بودم که گردو دوباره بهت نخوره خرگوش که حالا فهمیده بود چه شده خندید و گوش هایش را تکان داد. کلاغ گفت : «حالا چرا می خندی؟» خرگوش گفت : «به خودم می خندم که با این گوش های بزرگم چرا به حرف تو گوش نکردم.» کلاغ هم خندید و گفت : «من هم دیگر از این کارها نمی کنم. از این بالا پایین را خوب نگاه می کنم.بعد گردو میندازم پایین» خرگوش هم همان طور که می رفت خندید و گفت : «من هم از امروز یاد گرفتم که زود ناراحت و عصبانی نشم و به حرف های دیگران گوش کنم که دوباره گردو به سرم نخوره.» بله گل من ، خرگوش این را گفت و از کنار درخت گردو و کلاغ رفت و رفت و رفت تا به لانه اش رسید. کلاغ هم دوباره گردویی را از بالای درخت انداخت تا به سنگ خورد. کلاغ که سرگرم خوردن گردو شد ، قصه ما هم به سر رسید. بالا که بود ، برف بود؛ پایین که آمد ، آب شد؛ دیگر وقت خواب شد. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄