این روزها اگه قصه نداریم
بخاطر اینه که خانم معین الدینی
کرمان هستن و اونجا دوره فن بیان
برای معلمین عزیز کرمانی دارن
.
تشکر و قدردانی از مهمان نوازی موسس نازنین مدارس هوشمند مهر و رازی و ثارالله که اینقدر به فکر توانمندی کادر و نیروهای فرهنگی هستند سرکار خانم تاج الدینی عزیز😊
.
اگر فــــــرزند شما به آرایـــــــش و تغییر دادن
ظاهرش علاقمنده و ظاهرش دوست نداره
داستان امشب رو گوش کنید 😊
✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی تربیتی مذهبی 👇
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
@nightstory57(2).mp3
8.82M
#بره_سفید
༺◍⃟🐑🐏჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
اگه میخوای فرزندت آرایش نکنه
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲سال
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((بره سفید))
((اگه میخوای فرزندت آرایش نکنه))
در یک روستای خوش آب و هوا بره کوچولویی زندگی می کرد. اسم این بره کوچولو "سفید" بود. سفید بره کوچولوی بامزه و خوشگلی بود. او مثل همه بره های دیگر روستا خیلی زیبا بود.
اما سفید بسیار بازیگوش و کنجکاو بود. او همیشه دوست داشت زیباتر به نظر برسد.برای همین همیشه فکر میکرد که چطور میتواند اینکار را انجام بده.
روزی سفید یک سطل رنگ دید او به یاد حرف پدرش افتاد که میگفت:" اگه دوس داری نقاشیتو قشنگترش کنی باید خوب اونو رنگ آمیزی کنی!". در ذهنش جرقه ای خوردوبا خودش گفت: آها فهمیدم اگه بخوام زیباتر از الانم باشم باید از رنگها کمک بگیرم. و بعد، سرشو داخل سطل رنگ کرد و بعد خودش را در آینه روی دیوار نگاه کرد او سعی کرد تا با دستهایش رنگهای مختلف را به صورتش بزند. او از دیدن خودش خیلی خوشحال شد سفید فکر میکرد شبیه یک موجود زیباتر شده است.
حالا سفید که فکر میکرداز همیشه زیباتر شده صداها راهم بهتر میشنید صدای آرام باد خنک و آواز گوش نواز گنجشکان را میشنید
وقتی سفید به سمت خانه برمی گشت یکی از دوستانش او را از پشت دید فریاد زد: آهای بره ناقلا (یکی دیگه از بره ها) توام بیا اینجا بیا پیش ما بیا همه باهم بازی کنیم سفید صداشو را شنید.
او فکر میکرد زیباتر شده است برای همین با خوشحالی به سمت دوستانش دوید و با خنده گفت من که بره ناقلا نیستم اما همینکه به آنها نزدیک شد آنها خیلی ترسیدند و بعد همه پا به فرار گذاشتند.
سفید خیلی ناراحت شد داد زد و گفت منم سفید کجا رفتین؟
بچه ها آرام و آرام و با کمی ترس برگشتند.یکی از بچه ها گفت: از کجا بدونیم راست میگی؟ تو شبیه گرگ شدی شاید تو یک گرگی!
سفید خندید و صورتشو شست
بچه ها فهمیدند که او همان بره سفیدکوچولوی زیباست.
همه برگشتند و با هم شروع به بازی کردند.
وقتی بازی تمام شد، یکی از بچه ها گفت تو چرا صورتتو رنگی کردی؟ تو که خیلی زیبا و قشنگی!
سفیدگفت:میخوام زیباتر باشم و بعد به سمت خانه راه افتاد.
روزبعد که سفید بیدار شد از مادرش اجازه گرفت تا بیرون بره
او بازم دنبال یک سطل رنگ دیگر بود او نمیتوانست زیبایی خودش را ببیند برای همین میخواست با رنگها خودش را زیبا کند. او خودش را یک نقاشی میدید که زیبا نیست و برای زیبا شدن به رنگهای مختلف نیاز دارد.
سفید عاشق رنگ ببرها بود میخواست خودش را مثل آنها خوشگل کند. او رفت و رفت تا سطل رنگی را پیدا کرد. دوباره صورتش را داخل سطل رنگ کرد و خودش را رنگ آمیزی کرد.
دوباره با خوشحالی سمت دوستانش دوید اما دوستانش فکر کردند او یک بچه ببر زیباست که لباس بره پوشیده برای همین دوباره پا به فرار گذاشتند. سفید از اینکه دوستانش او را نمیشناختند و فرار میکردند خیلی ناراحت شد فورا صورتش را شست و به دوستانش گفت:بیاین اینجا منم سفید!
دوباره بچه ها سفید را دیدند و برگشتند.
یکی از بچه هاگفت:سفید تو یک بره سفید و خوشکل هستی ماکه نقاشی نیستیم که بخوایم با رنگ خودمونو قشنگ کنیم. ماها رو نگاه کن همه ما بچه ها خیلی قشنگی هستیم نیازی هم به رنگ آمیزی و اینکه صورتمونو رنگ کنیم نداریم!"
سفید متوجه شد چون یک بره کوچک هست ب تنهایی زیباست
او قول داد که دیگرخودش را شبیه یک نقاشی نبیند که نیاز به رنگ داره و همش بخواد صورتشو رنگ کنه
سفید با بقیه دوستاش شروع ب بازی کرد و دست از رنگ امیزی خودش برداشت
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
12.02M
#ماهی_رنگینکمون🌈
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
دوستی❤️👏
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((ماهی رنگین کمان))
در جایی بسیار دور در دریای عمیق و آبی یک دسته ماهی شنا میکردند. بله ماهی؛ اما نه ماهیهای معمولی ماهیهایی که هر کدام پولک های درخشان و نقره ای روی پوست خود داشتند؛ پولکهایی که ماهی رنگین کمان🐠 به آنها بخشیده بود.
از وقتی که ماهی رنگین کمان🐠 پولکهای نقره ای اش را میان دوستانش تقسیم کرد آنها همیشه با هم بودند ، با هم شنا میکردند ، با هم بازی میکردند ،با هم غذا میخوردند و حتی با هم استراحت میکردند.
آنها در کنار هم بسیار شاد بودند و هیچ توجهی به ماهیهای دیگر نداشتند. برای همین وقتی یک روز درست وسط بازی سروکله ی یک ماهی کوچک راه راه 🐟پیدا شد هیچ کدام خوش حال نشدند و حتی چپ چپ هم نگاهش کردند.
عاقبت ماهی کوچک راه راه 🐟به حرف آمد و گفت میشود من را هم بازی بدهید؟ یکی از ماهی ها بلافاصله گفت نه نمیشود کسی میتواند با ما بازی کند که پولک نقره ای داشته باشد؛ یک پولک نقره ای درخشان
ماهی کوچک راه راه 🐟گفت حالا بدون پولک نقره ای نمیشه؟ ماهی باله دندانه ای 🐡جواب داد: معلوم است که نمیشود.» و رو به دیگران فریاد زد بیایید بازیمان را بکنیم بجنبید
ماهی ها چرخی زدند و برگشتند و دوباره مشغول بازی شدند؛
اما ماهی رنگین کمان🐠 دو دل بود هم میترسید دوستان تازه اش را از دست بدهد هم دلش نمیخواست ناراحتی ماهی کوچک را ببیند.
عاقبت او هم با ناراحتی ماهی کوچک را تنها گذاشت و به طرف دوستانش شنا کرد.
ماهی کوچک راه راه🐟 تنها ماند و از دور بازی ماهیها را تماشا کرد؛
ماهی هایی که پولک نقره ای داشتند همبازی داشتند و در عمق دریای آبی می پریدند و بازی میکردند.
ماهی کوچک راه راه با حسرت به آنها نگاه میکرد و غصه میخورد.
فقط ماهی رنگین کمان بود که ناراحتی او را میفهمید .
ماهی رنگین کمان یاد زمانی افتاده بود که خودش تنهای تنها بود و هیچ دوستی نداشت یاد آن وقتی که هنوز پولک های نقره ای اش را بین ماهیها تقسیم نکرده بود و به خاطر زیبایی اش مغرور و تنها بود.
آن وقتها ماهی ها دوست نداشتند با او بازی کنند؛ اما حالا بدون او بازی نمی کردند بالاخره ماهی رنگین کمان هم مشغول بازی شد و همه از خطری که به آنها نزدیک میشد غافل ماندند.
ناگهان کوسه ی 🐋وحشتناکی مثل یک تیر به دسته ی ماهیها حمله کرد. ماهی ها با سرعت پراکنده شدند و تلاش کردند جایی برای پنهان شدن پیدا کنند.
شکافی باریک میان یک تپه ی دریایی که کوسه🐋 نمیتوانست وارد آن شود جای امنی برای آنها بود.
ماهیها نفس راحتی کشیدند از این که توانسته بودند از دست کوسه فرار کنند خوش حال بودند.
اما ماهی رنگین کمان هنوز نگران و ناراحت بود ماهی لاغر نارنجی🦑 پرسید: «چیه؟ چی شده؟
ماهی رنگین کمان گفت ماهی کوچک راه راه آن بیرون تنهاست. هر طور شده باید کمکش کنیم.
ماهی رنگین کمان بی معطلی از پناهگاه بیرون آمد و فریاد زد: «همه بیایید بیرون!»
ماهی های دیگر با ترس و لرز دنبال ماهی رنگین کمان از شکاف بیرون آمدند.
بیرون پناهگاه کوسه 🐋را دیدند که دنبال ماهی کوچک راه راه بود و ماهی کوچک راه راه🐟 را دیدند که سعی میکرد از دندانهای تیز کوسه دور شود.
ماهی رنگین کمان🐠 میدید که ماهی کوچک لحظه به لحظه خسته تر میشود و دندانهای وحشتناک کوسه به او نزدیک تر
ماهی رنگین کمان فریاد کشید: «عجله کنیدا ماهیها از همه طرف به کوسه حمله کردند. کوسه حسابی گیج شده بود. ماهیهایی که همیشه از او فرار میکردند حالا به او حمله کرده بودند و خود را به چشم و بدن او می کوبیدند.
کوسه برای کنار زدن ماهیها از جلو چشمش آن قدر این طرف و آن طرف چرخید تا حسابی سرگیجه گرفت. چیزی نمانده بود که کوسه ماهی باله دندانه ای را بگیرد؛ اما ماهی باله دندانه ای که چند خراش کوچک برداشته بود توانست فرار کند.
ماهی رنگین کمان به سرعت ماهی کوچک راه راه را به طرف پناهگاه کشاند و ماهی های دیگر هم بلافاصله خود را به پناهگاه رساندند. ماهی کوچک راه راه گفت شما واقعاً شجاع هستید متشکرم که زندگی من
را نجات دادید. همه از توی پناهگاه کوسه را دیدند که خسته و ناامید از آنجا دور میشود.
زمانی که ماهی کوچک برای رفتن آماده میشد ماهی رنگین کمان🐠 گفت چرا پیش ما نمیمانی تا با هم بازی کنیم؟
ماهی کوچک راه راه🐟 گفت من که پولک نقره ای درخشان ندارم چه طور میتوانم با شما بازی کنم؟
ماهی باله دندانه ای گفت: «داشتن» پولک نقره ای مهم نیست ما میتوانیم بازی دیگری بکنیم که لازم نباشد حتماً پولک نقره ای داشته باشیم
ماهی کوچک راه راه و همه ی ماهیها این پیشنهاد را قبول کردند و شادمان به عمق دریای آبی رفتند تا با هم بازی کنند.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄