eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.2هزار دنبال‌کننده
507 عکس
148 ویدیو
21 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا چه دارد آنکه تو را ندارد :عارفه‌رضائیان ✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
داستان امشب 😍 داستانی برای بچه های وسواسی 😊 ✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
37.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دست نزن کثیف میشی رویکرد: اگر فرزندتون وسواس داره این داستان خیلی خوبه براش😊 گوینده:معین‌الدینی انیمیشن: عارفه رضائیان ، رضوانه مشیری ✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
InShot_۲۰۲۳۰۵۰۷_۱۸۳۲۲۱۶۴۸_۰۷۰۵۲۰۲۳.mp3
16.6M
😊🐢 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد:آموزش بخشش و همدلی به کودکان ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((فرانکلین میبخشد)) گاهی وقتها فرانکلین اشتباه هایی میکرد مثلاً یک بار فراموش کرد باغچه‌ی آقای موش کور را آب بدهد یا یادش رفت به آقای خرس چه قولی داده است.فرانکلین فهمیده بود که گفتن«ببخشید» همیشه هم راحت نیست. اما روزی متوجه شد که بخشیدن کسی حتی از گفتن «ببخشید» هم سخت تر است. در یک بعد از ظهر آفتابی مادر فرانکلین فکری به ذهنش رسید.گفت«خانه خیلی گرم است. بیایید عصرانه مان را ببریم کنار برکه بخوریم» فرانکلین و هریت خیلی خوشحال شدند فرانکلین دوید تا لوله ی تنفس و کفش غواصی اش را بیاورد. وقتی وارد اتاق شد چشمش به ماهی کوچولویش افتاد که داشت توی تنگ بلورش شنا می کرد. فرانکلین گفت «ماهی دوست داری به ماجراجویی برویم؟ می خواهی بدانی یک برکه ی بزرگ چه شکلی است؟» فرانکلین تنگ را محکم بین دستانش گرفت و تمام راه را تا برکه با احتیاط قدم برداشت. سپس یک جای عالی برای ماهی اش پیدا کرد که هم سایه بود و هم درست کنار آب بعد ته تنگ را با کمیشن روی زمین محکم کرد و برای ماهی کوچولو کمی غذای مخصوص ریخت فرانکلین گفت: «بفرما، ماهی کوچولو این هم عصرانه ی پیک نیک تو.» مادر گفت تا قبل از خوردن عصرانه میتوانند حسابی بازی کنند. هریت فریاد زد: «نمی توانی من را بگیری» و در امتداد برکه دوید. فرانکلین هم او را دنبال کرد. هریت میدوید و میدوید در آب سر میخورد و شلپ شلوپ می کرد. ناگهان تنگ ماهی را جلو پایش دید و با یک قدم بلند سعی کرد از روی آن بپرد.اما هریت خیلی کوچک بود و پاهایش هم خیلی کوتاه و تنگ وارونه شد و ماهی افتاد توی برکه فرانکلین داد زد: «نه!» فرانکلین پرید توی آب و هی آب را چنگ زد. داد زد: «ماهی کوچولو!ماهی کوچولو! پدر و مادر فرانکلین دوان دوان رسیدند. فرانکلین به آنها گفت که چه اتفاقی افتاده است. هریت گریه کنان گفت«نمی خواستم این طوری بشود ! ببخشید»مادرش او را محکم بغل کرد و گفت«می دانیم، هریت..»فرانکلین به حرفهای او توجهی نکرد و به جست وجوی ماهی اش ادامه داد. همه داشتند دنبال ماهی فرانکلین میگشتند تا این که هوا تقریباً تاریک شد. پدر فرانکلین گفت: «دیگر باید برویم خانه»فرانکلین بلند گفت«نه من ماهی ام را این جا رها نمیکنم»مادرش گفت «می توانی صبح دوباره بیایی و این جا را بگردی»هریت گفت«من هم با تو می آیم فرانکلین تا هر وقت که شده کمکت میکنم» ولی فرانکلین پشتش را به هریت کرد. هریت آن شب آن قدر گریه کرد تا خوابش برد.کمی بعد پدر و مادر پاورچین پاورچین به اتاق فرانکلین رفتند. پدر گفت«میدانیم چقدر ناراحت و عصبانی هستی اما این فقط یک اتفاق بود میتوانی هریت را ببخشی ؟» فرانکلین سرش را به علامت «نه»تکان داد. گفت: «اگر هریت را ببخشم یعنی ماهی ام را فراموش کرده ام» مادرش گفت«تو هیچ وقت ماهی ات را فراموش نخواهی کرد هریت هم مثل تو از گم شدن ماهی ات ناراحت است.» فرانکلین جوابی نداد صبح روز بعد وقتی فرانکلین چشم باز کرد اولین چیزی که دید، تنگ خالی ماهی بود. آن را برداشت و با عجله به آشپزخانه رفت. هریت هم آن جا بود. هریت گفت: «من شیرینی درست کردم از همانهایی که دوست داری...» فرانکلین گفت: «من گرسنه نیستم..» هریت آهسته گفت: «ببخشید فرانكلين، من واقعاً متأسفم»فرانکلین گفت« عذرخواهی تو کمکی به پیدا کردن ماهی من نمیکند» و دوید سمت برکه دوستان فرانکلین هم از ماجرا با خبر شده بودند. خرس و سنگ آبی آمدند. کنار برکه تا به فرانکلین کمک کنند ماهی را پیدا کند. سگ آبی گفت: «بیچاره هریت مطمئنم احساس خیلی بدی دارد. فرانکلین اخم کرد. خرس پرسید فرانکلین هریت از تو معذرت خواهی کرده؟ فرانکلین زیر لب گفت: «بله، اما چه فایده ؟ بعد با اخم از دوستانش فاصله گرفت. آن روز بعد از ظهر وقتی مادر دید فرانکلین تنها در اتاقش نشسته و به تنگ خالی ماهی خیره شده است. او را بغل کرد و بوسید و گذاشت در آغوشش حسابی گریه کند. فرانکلین هق هق کنان گفت نتوانستم ماهی ام را پیدا کنم مادرش او را محکم تر بغل کرد و گفت: هریت هم خیلی ناراحت است. اما فرانکلین نمیخواست این حرف ها را بشنود. بعد از شام پدر از فرانکلین خواست تا در شستن ظرف ها کمکش کند. به فرانکلین گفت: «پسرم، اصلاً چیزی نخوردی... فرانکلین زیر لب گفت: «گرسنه نبودم... پدر دستش را دورشانه های فرانکلین انداخت و گفت: «تو نمی توانی تا ابد از دست هریت عصبانی باشی فرانکلین آهی کشید و گفت: من دوست ندارم از دست هریت عصبانی باشم. بعد به اتاقش رفت و متوجه شد که تنگ ماهی سرجایش نیست. سریع به آشپزخانه برگشت. پرسید: «تنگ ماهی کجاست ؟ مادر هم درست همان موقع پرسید هریت را ندیده ای ؟ پدر داد زد: «هریت اهریت ! و همه دنبال هریت گشتند. فرانکلین هریت را روی پله ی در پشتی پیدا کرد تنگ ماهی هم کنارش بود. هریت گفت: «می خواهم ماهی کوچولو را برگردانم پیش تو»
فرانکلین دست هریت را گرفت و گفت: «می دانم هریت. اما نمی توانی تنهایی بروی برکه فردا صبح اول وقت با هم می رویم آن جا هریت آهسته گفت: «ماهی بیچاره توی برکه ی به آن بزرگی تنها مانده... فرانکلین لحظه ای فکر کرد و گفت: شاید دنبال ماجراجویی رفته .. فرانکلین و هریت تصمیم گرفتند نقاشی ماهی را بکشند. کمی بعد سنگ آبی از پشت پنجره برایشان دست تکان داد و شیشه ای را بالا گرفت بلند گفت: « فرانکلین ببین کی داشت کنار خانه ی من شنا می کرد فرانکلین با خوشحالی داد زد ماهی کوچولوی من. بعد سه تایی جشن گرفتند و با شیرینی و شیر و غذای مخصوص ماهی از خودشان پذیرایی کردند تا این که وقت خواب رسید. فرانکلین ماهی را به اتاقش برد. بعد رفت هریت را هم به اتاقش آورد. به هریت گفت میتوانی امشب پیش ما بخوابی شاید ماهی کوچولو داستان ماجراجویی هایش را برایمان تعریف کند. هریت به برادرش لبخند زد. فرانکلین هم به او لبخند زد. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
:: فردا آخرین مهلت فرستادن نقاشی مسابقه به ادمین قصه @Mojgan_5555 میباشد عجله کنید بچه ها ::
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
10.84M
🤴🏻🤴🏻 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄