eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.2هزار دنبال‌کننده
507 عکس
148 ویدیو
21 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((کبوتر آبی)) داستان برای رفع اضطراب از جدایی روزی روزگاری دریک باغ بزرگ کبوتر قشنگی زندگی میکرد.این کبوتر زیبا قراربود بزودی تخم بذاره. او خیلی دوست داشت مادربشه و بچه هاشو بزرگ کنه بهشون راه رفتن وغذا خوردن وپروازکردن یادبده. روزها گذشت تااینکه کبوترقشنگ تخم گذاشت.هم کبوتر و هم شوهرش خیلی خوشحال بودن اونا بخوبی ازتخمها مراقبت کردند. تا اینکه جوجه ها از تخم بیرون اومدن. الان مامان کبوترسه تا بچه خیلی خوشگل داره. بابا ومامان هرروز به بچه ها چیزهای جدیدیاد میدادند.اما « آبی» خیلی تلاش نمیکردتا یاد بگیره. او همیشه دوست داشت زیر پرهای مامانش باشه. آبی اززمانی که از تخم بیرون اومد زیر پرهای مامان زندگی میکرد. او فقط یک جا داشت واون یک جا،هم زیر پرهای مامان بود. خواهروبرادر آبی روزبه روز بهترو بهتر پروازمیکردندو دوستای جدیدی پیدا کردند.اماآبی فقط زیرپرهای مامان میموند.هرروزکه آبی بزرگتر میشد، موندن زیرپرهای مادرسختتر میشد. اخه آبی بزرگترمیشدوزیرپرهای مامان جا نمیگرفت.اوناهمدیگه روخیلی دوست داشتن اماهم مادرخیلی اذیت میشد وهم آبی.ولی بازهم آبی دوست داشت فقط زیرپرهای مامانش باشه گذشت وگذشت وگذشت تا آبی بزرگ و بزرگترشد.دیگرزیرپرهای مامان جا نمیشد.وبه زور خودشو زیر پرهای مامان جا میداد،اماپرهای مامان درد میکرد. مامان ازاینکه آبی بهش می چسبیدخیلی اذیت میشدبرای همین، آبی دیگه زیرپرهای مامان شادنبود. اون پرهای گرم دیگه اندازه آبی نبود. امشب آبی تصمیم گرفت پیش خواهروبرادرش بخوابه.دلش خیلی برای مامانش تنگ شد،برای پرهای گرم و آغوش نرم مامان. به پرهای گرم و نرم مامانش فکر میکردتا اینکه پتوراروی خودش کشیدپتوهم نرم بود وهم خیلی گرم.حتی پتواندازه آبی بود. او کاملا زیر پتو بودواصلا اذیت نشد.برای همین باخودش فکرکرد مامان که همیشه هست.پس،میتونم حتی منم باخواهروبرادرم برم دوست پیدا کنم وبازی کنم،شاید اونطوری بیشتر بهم خوش بگذره و مامان هم دیگه اذیت نشه صبح شد.آبی پرانرژی و شاداز خواب بیدار شد.پتوی نرم را کنار زد و خیلی دوست داشت سریعتر ازمادرش جدا بشه وبیرون بره تادوست پیدا کند ولی هنوزم میترسیدازمادرش جدابشه.امادیگه بزرگ شده بود، تصمیمشو گرفت وبیرون رفت. وقتی پیش بقیه کبوترا رفت کلی باهم بازی کردن. آبی خیلی خوشحال بود. او احساس میکردبزرگتر و قویتر شده حتی وقتی به لونه برگشت، مامانشم شادتر بود.آبی ازاینکه بزرگ شده بود و میتوانست پیش دوستانش بازی کنه خیلی خوشحال بود. بچه ها شما چطور آیا از جداشدن از مامانتون نگران هستید یا اینکه نه ؟شما اونقدر بچه های فهمیده و عاقلی هستید که ب مامانتون نمیچسبید و برای خودتون دوستای زیادی پیدا کردین چند روز دیگه که مدرسه ها شروع میشه مثل یک آقا پسر شاداب و یک دختر خانم خندان مامان رو ببوسید و ب مدرسه برید تا چیزهای جدید یاد بگیرید و دوستان زیادی برای خودتون پیدا کنید شماچطوری ازمادرتون جدا میشید؟با خنده یا با گریه وقتی از مادرتون جدا میشید، دلتون تنگ میشه؟ چکار میکنیدتادلتنگیتون کمتربشه؟ ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان شب|معین الدینی
🗣مســابقه ی کــــــــــودکانه اربــــــعین ارسال فیلم📹 یک دقیقه ای فقط با برنامه‌ی ضبط فیلم ایتا با
:: سلام و احترام خدمت عـــــزیزانی که تــــــــــازه به جمع ما پیـــــوستند از مسابقه نوای اربعین جانمونـــید حتما کارهای قشنگ گل پسرا و گل دخترامون بفرستید به آیدی 👇 @Mojgan_5555 تا در این مسابقه معنوی شرکت کنید ::
جناب آقای لایک دوباره اومدن محل کارم 🥴 خدابخیر کنه قندا رو قایم کنیم 🤭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشونم ی بخش دیگه مشغول تولید محتوا هستن 😄کلا زدن تو کار تولید محتوا برای کانال داستان شب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
9.94M
ا﷽ ༺◍⃟🍠🧄჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: همکاری خیلی خوبه :معین الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((شلغم غول پیکر)) یه کشاورز توی زمینش کلی شلغم کاشته بود. اون خیلی زود متوجه شد که یکی از شلغم‌ها زودتر و بیشتر از بقیه داره بزرگ میشه! کشاورز به همسرش گفت:این یه شلغم بزرگ و خوشمزه است! ما میتونیم باهاش یه جشن راه بندازیم! اون شلغم بزرگ‌تر و بزرگ‌تر شد و از هر شلغمی که اونا دیده بودن چاق ‌تر گنده تر شد! کشاورز نمیخواست که شلغم خراب بشه! پس همسرش رو صدا کرد تا با کمک هم شلغم رو از خاک در بیارن! ولی شلغم خیلی بزرگ و سنگین بود! اونا نتوستن اونو ازخاک بیرون بکشن همسر کشاورز دستشوبه کمر کشاورز گرفت ودوتایی با تمام نیرو کشیدن و کشیدن! همسرش صدا زد: اینجوری نمیشه! بچه‌ها رو صدا کن تا بیان و کمک کنن! نوه‌های کشاورز هم اومدن و کشیدن و کشیدن! اوضاع خنده‌دار شده بود! اونا میگفتن:چرا شلغم در نمیاد؟ نوه‌ها صدا زدن: آقا سگه رو صدا کنید تا بیاد و با ما بکشه! اما وقتی سگه هم اومد و با تموم زورش به اونا کمک کرد، شلغم از خاک بیرون نیومد که نیومد! گربه هم داشت این صحنه رو نگاه می‌کرد! اون هم رفت جلو تا کمک کنه! اما هر چی کشیدن و کشیدن شلغم غول پیکر بیرون نیومد که نیومد! یه موش کوچولو هم داشت این صحنه رو نگاه می‌کرد! موش کوچولو فکر کرد و فکر کرد! و آخرش اونم رفت که کمک کنه تا شلغم رو بکشن بیرون! باورتون میشه که اون موش خیلی کوچولو، یه تغییر خیلی خیلی بزرگ ایجاد کرد موش کوچولو ریشه های شلغم رو با دندونهاش چید و بالاخره، اون شلغم غول پیکر از توی زمین اومد بیرون! کشاورز صورت سرخش رو با دستمال پاک کرد و گفت: ممنون از همتون که کمک کردید! کی فکرش رو می‌کرد که یه موش کوچولو اینقدر تاثیر داشته باشه یکی از نوه‌های کشاورز گفت: حالا باید یه جشن بزرگ راه بندازیم! و یه مهمونی بزرگ راه افتاد! یه قابلمه‌ی بزرگ سوپ شلغم برای همه‌ی اونایی که کمک کردن! حتی موش کوچولو هم توی مهمونی بود! البته اون ترجیح میداد که یه تیکه پنیر بخوره! اما تصمیم گرفت که سوپ رو امتحان کنه و بعد با خودش گفت:چه سوپ خوشمزه‌ای! کاش یکمی نون بود که کنارش می‌خوردم! کشاورز هم یک تکه نون تازه کنار موش کوچولو گذاشت تا با سوپش بخوره همه از اون سوپ شلغم خوشمزه خوردن و سیر شدن خب بچه ها پس حالا می‌دونید که اگه همه به همدیگه کمک کنند و متحد باشند حتی کوچیکترین عضو میتونن خیلی از مشکلات رو حل کنند. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
13.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ی بخش جدید که به زودی به کانال ما اضافه میشه فعلا پشت صحنه اش رو ببینید تا دلتون شاد بشه 😊😍 ✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
:: 🔴دوستان عزیز جدیدی که به کانال پیوستندســــوال پرسیدن خانم معین الدینی کانال آموزشی هم دارن...... بله ایشون علاوه بر این کانالِ دلی 😍یک کانال آموزش هم دارن که آدرسش این پایین براتون میزارم 👇 https://eitaa.com/joinchat/1152123124Ccec61a6a2a ::
همسر و پسر بزرگم در سفر کربلا نائب الزیاره من و شما هستن عکس هایی که میفرستن من باهاشون فقط اشک میریزم که شیعیان عراقی فرزندانشون خادم الحسین (علیه السلام) بزرگ میکنن ما چکار میکنیم؟ این بچه درونش چه عشقی وجود داره که اینطور زانو زده و پذیرایی میکنه بی چشمداشت 😭 🌱خدایا کمک کن فرزندانمون عاشق و شیفته مرام اهل بیت علیهم السلام بزرگ بشن ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
تا حالا به فرزندتون نه گفتید؟ میزنه زیر گریه؟ داد میزنه؟ قهر میکنه؟ داستان تصویری امشب براش حتما بزارید 😊 ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57