eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
514 عکس
154 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
14.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با معرفی یک کتاب خوب در خدمت شما عزیزان هستم 📚بچه ها با غذای خوب رشد میکنند و با کتاب خوب درست فکر میکنند ؟ ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:: _آیا کودک شما دوست داره در کارهای بزرگتر از سن اش کمک کنه؟ پس قصه امشب رو از دست ندید و با داستان امشب همراه باشید😍 کانال تخصصی داستان و نکات تربیتی ༺◍⃟ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
55.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستـــــان تــــصــــویــــری 🎙قصه گو: معین الدینی 🎞انیماتور: عارفه رضائیان_رضوانه مشیری 😇رویکرد: بچه ها، در کارهای مناسب سن مون کمک کنیم .✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
داستان شب|معین الدینی
🎥داستـــــان تــــصــــویــــری 🎙قصه گو: معین الدینی 🎞انیماتور: عارفه رضائیان_رضوانه مشیری #من_م
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((من میخوام کمک کنم)) هر وقت آرسام کوچولو میخواد کمک کنه، تنها چیزی که میشنوه اینه:نه! وقتی مامانش مسواک رو برمیداره، آرسام میگه: مامان! میشه من خمیر دندون رو فشار بدم؟ اما مامانش میگه… نه عزیزم! تو خیلی کوچولویی! وقتی بابا داره دنبال سوییچ موتورش میگرده، آرسام میگه: بابا من میتونم موتورت رو برونم؟ اما بابا میگه… نه عزیزم! تو خیلی کوچولویی! مرغ‌های عمو دارن توی حیاط قدقد میکنن. آرسام میگه: عمو میشه من به مرغا غذا بدم؟ اما عمو میگه… نه عزیزم! تو هنوز خیلی کوچولویی! آرسام کوچولو مامانشو توی آشپزخونه میبینه! و به مامان میگه مامان من میتونم آب رو برای چایی بجوشونم؟ اما مامان میگه… نه عزیزم ! تو خیلی کوچولویی! آرسام کوچولو ناراحت و غمگین به طرف باغ سبزیجات خاله جون میدوه و میگه: خاله جون من میتونم به سبزی‌ها آب بدم؟ اما خاله میگه… نه عزیزم تو هنوز خیلی کوچولویی! آرسام کوچولو دوباره با ناراحتی ب داخل خونه برمیگرده و یک کتاب از روی میز برمیداره و میگه: مامان من میتونم برای خرسی کتاب بخونم؟ مامان میگه… بله! معلومه که میتونی عزیزم ! آرسام کوچولو لبخندی زد و دندونهای کوچولوش بالاخره پیدا شدن پس بچه ها هواسمون باشه که بزرگترا مراقب ما هستن و نمیذارن ما کارهای خطرناک انجام بدیم باید به حرف بزرگترا گوش بدیم و اصلا هم ناراحت نشیم ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
243.5K
اسامی بچه های گلم امیرحسین بندک سامان جمشیدی محمدرضا پاکباز علی اکبر مست علی ابالفضل جمشیدی امیر مهدی ارس ساری نیکو سادات۴سال ونیم ونیلا سادات میرحسینی۱ساله از اصفهان آقا محمد روستا از زرقان شیراز محیاهمایونی۹ساله ازشهرکرد محمد یاسین دلیری ۱۰ ساله از پاکدشت تهران حنانه سادات پورهاشمی۶ساله و ریحانه سادات۲ونیم ساله سیدسجادطباطبایی منش۴سال و نیمه از اصفهان محمد عباسی ۶ساله از میبد گندم سادات هاشمی دانا۴ساله از تهران ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاییزتون پر از آرامش 😍 ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
:: آیا کودکتون توی مدرسه نمیتونه از حق خودش دفاع کنه 😢 قصه امشب رو از دست نده ((تو باید از حقت دفاع کنی)) با داستان امشب همراه باشید در کانال👇 ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ ::
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از حقت دفاع کن،معین الدینی.mp3
13.59M
ا﷽ ༺◍⃟🤓჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: رفتار مناسب با فرد زورگو :معین الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب:(توبایدازحقت دفاع کنی)) در یک جنگل زیبا، موش کوچولویی به نام "سبزک" زندگی میکرد. او عاشق ساز دهنی بود خیلی خوب میتونست با هر چیزی یک صدای قشنگ ایجاد کنه سبزک خیلی قشنگ آهنگ میزد. او عاشق این کار بود برای همین مامان یک ساز دهنی براش خریده بود. سبزک همیشه ساز دهنی همراهش بود و هرجا که بیکارمیشد، شروع میکرد به آهنگ زدن و بقیه حیوانات از صدای آهنگی که سبزک میزد کیف میکردند. سبزک انقدر عاشق ساز دهنی بود که حتی اونو به مدرسه هم میبرد. یه روزکه سبزک زنگ تفریح مشغول ساز زدن بود، دید که چندتا از دانش اموزا دارن یکی از دوستاشونو اذیت میکنند. سبزک اول خیلی ناراحت شد بعد ساز دهنی رو از دهنش بیرون آورد و با خودش فکر کرد وای اگه یکی بخواد منو اذیت کنه چکار باید بکنم؟من هم خیلی ازبقیه کوچولوترم هم حتی قدم به زانوی اون شیرهم نمیرسه چطوری باید از خودم دفاع کنم؟ سبزک توی همین فکرا بود که خیییلی ناراحت شد. ساز دهنیشو برداشت و یه آهنگ غمگین زد. وقتی مدرسه تعطیل شد سبزک توی راه مدرسه به این موضوع فکر میکرد که چطور میتونه از خودش دفاع کنه او داشت باخودش فکرمیکرد که یهو دید پشت در خونشونه سبزک هنوز ناراحت بود.تااینکه مامانش گفت:سلام سبزکم حالت خوبه؟ مدرسه چطور بود امروز؟سبزک با ناراحتی به مامانش گفت:خیلی ناراحتم امروز بچه هاداشتم یکیو اذیت کردن و اون طفلكم خیلی ناراحت بودو گریه میگرد منم خیلی ناراحت شدم! مامان گفت: خب اون بچه چکار کرد؟سبزک سرشو پایین انداخت و گفت:هیچی هیچ کاری نکرد.حتی سرشو هم بالا نگرفت. فقط به زمین نگاه میکردو گریه میکرد. مامان از شنیدن اینکه یک بچه اذیت شده ناراحت شد،بعد گفت:چقدر بد. واقعا ناراحت شدم پسرم اما حتی سرشم بالا نگرفته. به نظرت چرا؟ سبزک دستشو زیر چونش گذاشت و فکر کرد وگفت:خوب معلومه دیگه چون خیلی کوچولو و لاغر بود. واسه همین هیچکاری نتونست بکنه. سبزک ادامه داد و گفت: مثل من منم خیلی کوچولوئم!مامان کنار سبزک نشست و گفت: هیچ بچه ای توی مدرسه تنها نیست. مدیر و ناظم ها و معلم ها همه مراقب بچه ها هستن پس تو تنها نیستی! سبزک گفت:یعنی چی مامان؟ مامان لبخندی زد و گفت :یعنی اگه کسی خواست اذیتت کنه یا نوبت رو رعایت نکنه میتونی از مدیر و ناظم و یا معلمتون کمک بگیری سبزک کمی خوشحال شد و گفت: چطوری باید این کارو بکنم؟ مامان گفت:عزیزم!من قبول دارم که تو از بقیه کوچولوتری اما خیلی خوب ساز میزنی همه عاشق سازهای تو هستن همیشه یادت باشه که چقدر توی ساز زدن قوی هستی تو این کارو عالی انجام میدی کافیه خودتو همینطور که هستی قبول داشته باشی بعد اگه یه نفر خواست اذیتت کنه،سرتو بالا بگیر به چشماش خوب نگاه کن وبعدبلندبهش بگواگه بخوای اذیتم کنی یا نوبتمورعایت نکنی میرم و به مدیرمیگم تابه مامان بابات زنگ بزنن سبزک خوشحالتر شدو با لبخند گفت:اوه چه راه حل خوبی آره من توی مدرسه تنها نیستم مدیر و ناظم و معلما هم هستن!اما یکم بعددوباره ناراحت شد و پرسید خب اگه بیرون از مدرسه دعوام کنن چی؟مامان گفت:اگه توی مدرسه همونطور که گفتم باشی و بهشون جواب بدی نمیتونن کاری بکنن فقط یادت باشه دوستای خوبی انتخاب کنی!سبزک پرسید دوستای خوب؟مامان گفت:آره سبزکم!یعنی باکسایی دوست شو که مودبن و وقتی کنارشون هستی خیلی حالت خوبه! سبزک از مادرش تشکر کرد و دوباره ساز دهنیشوگرفت وشروع کرد به ساز زدن حالا او آهنگ شاد میزد. روز بعد وقتی مدرسه رفت سبزک بچه ها رو خوب نگاه کرد و تا بتونه دوستای خوبی انتخاب کنه او داشت با دقت نگاه میکرد که یک خرگوش تپلی اومدوگفت:سازتو بده من اونو دوست دارم مال من! سبزک باخودش فکرکرد من میتونم از خودم دفاع کنم و بعد سرشو بالا گرفت و خیلی جدی به چشمای خرگوش تپل نگاه کرد و گفت :این ساز ماله منه اگه همین الان از اینجا نری، مجبور میشم به مدیر بگم تا زنگ بزنه مامان بابات بیان بعد اونوقت ممكنه دعوات کنن پس زود برو خرگوش تپل با شنیدن حرفای سبزک ترسید و رفت ودوباره سبزک شروع کرد به ساز زدن صدای ساز شاد سبزک همه ی مدرسه رو پر کرده بود. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
156.5K
شنوندگان هر شب داستان های شب😍 حسین ذوالفقاری ۹ ساله از قم معصومه وعلی محمدی از رشت محمدصدرا حیدر زاده از رشت فاطمه بانشی ۹ساله از شیراز محمدرضا یساولی محمد صدرا مجنون۸ساله و هلنا مجنون پیش دبستانی سید مانی و سیداروین مکی از کیش ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا