eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.6هزار دنبال‌کننده
550 عکس
180 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:: کودک شما هم نسبت به خواهر و برادرش ((حسادت )) میکنه 🤔 همیشه بهت میگه تو اونو بیشتر دوست داری؟؟؟؟😔 قصه امشب رو از دست نده ((چقدر خوبه تنها نیستم))👭 با داستان امشب همراه باشید در کانال👇 ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ ::
۲۷ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۷ مهر ۱۴۰۳
87.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستـــــان تــــصــــویــــری 🎙قصه گو: معین الدینی 🎞انیماتور: عارفه رضائیان 📚قصه ی : | چقدر خوبه تنها نیستم| ༺◍⃟ ✨჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: |به همدیگه حسودی نکنیم| ༺◍⃟🐤჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐤჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
۲۷ مهر ۱۴۰۳
داستان شب|معین الدینی
🎥داستـــــان تــــصــــویــــری 🎙قصه گو: معین الدینی 🎞انیماتور: عارفه رضائیان 📚قصه ی : | چقد
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((چقدر خوبه تنها نیستم)) رویکرد :به همدیگه حسودی نکنیم روزی روزگاری در یک ده زیبا مرغ قشنگی یه تخم گذاشت. خانم مرغی هر روز روی تخم مینشست و از او مراقبت میکرد. چون میخواست به جوجه قشنگش آسیبی وارد نشه و به خوبی به دنیا بیاد. روزها گذشت تا اینکه بلاخره جوجه کوچولو با نوک کوچیکش به تخم ضربه زد و در یه چشم بهم زدن تخم شکست. جوجه کوچولو برای اولین بار نور خورشید رو دید او خیلی هیجان زده بود. فورا از تخم بیرون پرید و بعد مامانش رو دید جوجه کوچولو جیک جیک کنان زیر پرهای گرم و نرم مامانش رفت و خوابید جوجه کوچولو خیلی خوشحال بود او زیر پرهای مامانش خیلی کیف میکرد و وقتی پرهای براق و درخشان باباش رو میدید از خوشحالی بالا پایین میپرید و فورا روی پشت باباش می نشست وبا او جاهای مختلفی میرفت جوجه کوچولو هر وقت که گرسنه می ی شد با نوک کوچیکش سریع به دونه های روی زمین ضربه میزد و هر چقدر که میخواست دونه میخورد. تا اینکه یه روز مامان مرغی دوباره تخم گذاشت. مامان مرغی برای اینکه بتونه از جوجه کوچیکش مراقبت کنه مجبور بود بیشتر وقتا روی تخم بشینه جوجه کوچولو از اینکه دیگه مثل قبل نمیتونست با مامانش باشه و زیر پرهای گرم و نرمش بمونه خیلی ناراحت بود به همین خاطر بیشتر وقتا پیش باباش میرفت و یا مشغول دونه خوردن و گشتن در ده می شد. یه روز وقتی جوجه کوچولو چشمای بزرگش رو باز کرد دید که تخم شکسته و یه جوجه دیگه به دنیا اومده حالا جوجه کوچولو یه خواهر کوچیکتر داشت. او دیگه نمیتونست همیشه زیر پرهای گرم و نرم مامانش باشه هر وقت میخواست دونه بخوره خواهرش هم میومد و نمیتونست مثل قبل راحت دونه بخوره جوجه کوچولو به خواهرش حسودیش می شد. چون انگار او همیشه مزاحمش بود. خواهرش نیاز به مراقبت داشت اما از اینکه جوجه کوچولو میدید مامانش بیشتر وقتا کنار اونه خیلی حسودیش میشد جوجه کوچولو ناراحت بود و در ده قدم میزد تا اینکه یه جوجه مهربون گفت ببخشید، میشه بیای باهم بازی کنیم؟من خیلی تنهام! جوجه کوچولو که حوصله ش سر رفته بود و ناراحت بود تصمیم گرفت بازی کنه او از بازی کردن با دوستش خیلی لذت برد. اما کم کم داشت غروب میشد و باید به لونه خودشون برمیگشت.وقتی به لونه رسید مامانش او رو بغل کرد و گفت: دلمون برات خیلی تنگ شده بود. کجا بودی؟!اما جوجه کوچولو هنوز به خواهرش حسودی میکرد به مامانش گفت :شما خواهرمو بیشتر دوس دارین منم لونه نموندم و بعد رفت و یه گوشه خوابید. فردا که شد دوباره جوجه کوچولو بیرون رفت. او جای جدیدی قدم زد. اما باز هم یه جوجه خوشگل دید جوجه خوشگل گفت:" من تنهام کسی باهام بازی نمیکنه میای بازی کنیم؟". جوجه کوچولو که خیلی باهوش بود با خودش گفت چقد خوبه که من تنها نیستم! خیلی خوبه که یه خواهر دارم که هر وقت خواستم میتونم باهاش بازی کنم میتونم باهاش حرف بزنم و بعد کمی با جوجه خوشگل بازی کرد و بعد فورا به لونه برگشت وقتی نزدیک لونه رسید، از دور دید که مامان و باباش رفتن که غذا بیارن و خواهرش تنها کنار در لونه واستاده. جوجه کوچولو حالا کمی بزرگتر شده بود او با پاهای قوی ای که داشت راه میرفت تا به لونه برسه ناگهان یه گربه بدجنس آروم آروم به خواهر نزدیک میشد وقتی جوجه کوچولو متوجه گربه شد با پاهای قدرتمندش سریع دوید و با ناخنهای تیزش به پشت گربه ضربه زد گربه ترسید و فورا پا به فرار گذاشت. جوجه کوچولو خواهرش رو بغل کرد و گفت:خوبه که تو رو داریم. تو هستی یعنی من تنها نیستم میتونیم با هم بازی کنیم! حتی خوشحالم که خواهر بزرگترم! خواهر لبخند زد و گفت:آره تو ازم مراقبت میکنی و باهام بازی میکنی! و بعد جوجه کوچولو خواهرش رو بغل کرد و بابا و مامان هم از دیدن اینکه بچه هاشون انقدر مهربونن و باهم دوستن بهشون بیشتر افتخار کردند ༺◍⃟🐣჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐣჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
۲۷ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه خدا قبول کنه تولده 😁 بخشی از تولدهای خنده دار و پر از اختلاف در خانواده ما ..... اصلا معلوم نیست تولد کدومه 😂😂😂😂😂😂😍 🎙🌙@nightstory57
۲۷ مهر ۱۴۰۳
18.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمیدونم چقدر خانم کلر ژوبرت را می‌شناسید 😊 تنها زن فرانسوی مسلمان است که در حیطه کودک می‌نویسد و تصویرگری می‌کند 😊😍 داستان امشب رو از این نویسنده بی نظیر از دست ندید 🎈 🎙🌙@nightstory57
۲۸ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۸ مهر ۱۴۰۳
InShot_۲۰۲۳۰۵۱۹_۱۷۱۱۰۰۷۶۲_۱۹۰۵۲۰۲۳.mp3
13.63M
🦘 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: کنار اومدن با فرزند جدید 😍 ‌‌ :خانم کلر ژوبرت :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
۲۸ مهر ۱۴۰۳
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((خواهر اضافی)) یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیج کس نبود بعدالظهر بود و صدای خروپف مامان کانگرو 🦘میومد پوپو گوشاشو از کیسه مامانش بیرون اورد خوب گوش کردوباخودش گفت حالا وقتشه . ته کیسه خواهر کوچولوشم خواب بود. پوپو یواش اونو بغل کردو برای اولین بار از کیسه بیرون پرید. پوپو از دست خواهر کوچولوش عصبانی بوددلش میخواست تو کیسه مامان کانگرو تنها باشه مثل قبلناااااا دلش میخواست که مامانش فقط مال خودش باشه پوپو ب این طرف و اونطرف نگا کرد هیچ کس رو ندیداز خودش پرسید حالا من این خواهر کوچولوی نق نقو رو به کی بدم پوپو توی دشت پرید و پرید و پرید تا ب یک خرگوش 🐇رسیدازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونونمیخوای ؟ خرگوش🐇 با اخم گف نه که نمیخوام برو زود ببرش پیش مامان خودش چه کار زشتی میکنی تو پوپو شونه ای بالا انداخت و به راهش ادامه داد دوباره پرید و پرید تا به یک کوالا🦥 رسید ازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونو نمیخوای کوالا 🦥با تندی گف نه ک نمیخوام بدو زود ببرش پیش مامان خودش پوپو اه کشید خسته شده بود خواهر کوچولو بیدار شده بود و نق نق میکرد. پوپو روی ی سنگی نشست و توی گوش خواهر کوچولوش گفت: هیسسسسس اگه شلوغ کنی هیچ کس تورو نمیخوادااااا ولی خواهر کوچولو یک ذره هم ساکت نشد پوپو حالا کلافه بود دوباره ایستاد و باز پرید و پرید یک دفعه ب بچه کانگروی بزرگتر از خودش رسید ازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونو نمیخوای بچه کانگرو خندید و گفت: اره من میخوام و دستاشو ب طرف خواهر کوچولو دراز کرد پوپو با خوشحالی خواهرشو داد و نفس راحتی کشید بچه کانگرو برای خواهر کوچولو لالای خوند و ساکتش کرد ولی پوپو ترسیدکه بچه کانگرو پشیمون بشه و خواهر کوچولو رو بهش پس بده زود دستی تکون داد و پرید که پیش مامانش برگرده بچه کانگرو صدا کرد پوپو نرو صبر کن پوپو یک دفعه ایستادبه عقب برگشت و با تعجب پرسیداسم منو از کجا میدونی ؟؟؟؟ بچه کانگرو خندید و گفت: ببین چقدر تو کیسه مامان موندی که خواهر بزرگ خودتو نمیشناسی پوپو با تعحب بهش نگاه کرد و هیچی نگفت خواهر بزرگ ادامه داد میدونی وقتی بدنیا اومدی منم با تو همین کارو کردم پوپو چشماشو گرد کرد و با ناراحتی پرسید با من !!!من!!!!! خواهر بزرگ محکم سرشو تکون داد و گفت تو هم برای من اضافی بودی خیلی جاها بردمت ولی هیچ کس ترو نخواست دهن پوپو از تعجب باز مونده بود خواهر بزرگ گف توهم خیلی ونگ ونگ میکردی داداشی منو کلافه میکردی بعد برای پوپو شکلک دراورد و هر دوتایی زدن زبر خنده پوپو با خوشحالی دستشو توی دست خواهر بزرگش جا داد و گفت میای بریم پیش مامان؟؟ مامان کانگرو هنوز خواب خواب بود پوپو خواهر کوچولو رو از بغل خواهر بزرگتر گرفت و یواش توی کیسه مامان گذاشت خواهر بزرگ با ناراحتی پرسید تو هم میخوای برگردی این تو پوپو خندید و گفت نه دیگه این تو برای من خیلی کوچیکه و بعد برای خواهر کوچولو دست تکون داد و دست خواهر بزرگ رو گرفت وکشید و با شادی پرسید حالا چه بازی بکنیم ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
۲۸ مهر ۱۴۰۳
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موقع مشق نوشتن دومی، برای اینکه ته تغاریه کاری به دفترش نداشته باشه دفتر و مداد میدم مشق بنویسه 😄 🎙🌙@nightstory57
۳۰ مهر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۰ مهر ۱۴۰۳
InShot_20241021_185757004.mp3
15.04M
قصه ی خاله سوسکه کجا میری؟🤗 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: بالاخره هر راهی، رسیدنی داره✨🌝 ‌‌ ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
۳۰ مهر ۱۴۰۳