InShot_20241102_205635214.mp3
13.05M
قصه ی | بوی بهار ۱۳ آبان🌼
༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: روز دانش آموز ✨
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲سال
#قصه
#گوینده_معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((بوی بهار۱۳آبان))
به یاد شهدای روز دانشآموز
از خواب بیدار شدم بوی خوبی میومد انگار بوی حلواست.
بلند شدم و به آشپزخانه رفتم مامان داشت حلوا میپخت.
یادم میاد امروز روز سیزدهم آبانه
و مامان هرسال، سیزدهم آبان به یاد «خاله بهار» حلوا میپزه و به همسایهها میده
من هیچوقت خاله بهارمو ندیدم مامان، عکسشو بهم نشون داده توی عکس، خاله بهار روپوش مدرسه پوشیده بود و روسری سرش کرده بود توی دستش هم عکس امام خمینی (ره) بود
مامان بهم گفته بود که او شهید شده
مامان از روز سیزدهم آبان سال ۱۳۵۷ تعریف کرد. که در اون روز، خاله بهار و دوستاش مدرسه را تعطیل کردن و به دانشگاه رفتند تا با علیه رژیم شاه اعتراض کنند.
اونا همراه دانشجوها اللهاکبر میگفتن. سربازان شاه به اونها تیراندازی کردن. خاله بهار و چند نفر از دوستاش شهید شدند.
هر وقت مامان از خاله برام حرف میزنه، چشماش پر از اشک میشه
روز بعد من عکس خاله را به مدرسه بردم و به خانم معلم نشون دادم. خانم معلم گفت: «تو باید به خالهات افتخار کنی. اگر ما امروز راحت و آزادیم، به خاطر کار بزرگ خالهی تو و بقیهی شهیدان اون روزهاست .»
بچهها دور من جمع شدند. عکس را تماشا میکردند و میگفتند «خوش به حالت!»
میخواستم از خوشحالی بال دربیارم و پرواز کنم. زنگ تفریح خورد. همه توی حیاط مدرسه جمع شدیم. مشتهایمان را بالا بردیم و شعار اللهاکبر را فریاد زدیم . چند نفر از بچهها سرود خواندند چند نفر دیگه هم برای ما نمایش اجرا کردند.
خانم مدیر به هر نفر از بچه ها یک شاخه گل هدیه داد. بعد هم روز دانشآموز را ب ما تبریک گفت
من اونروز گل را به خانه بردم و به مامان هدیه دادم.
چشمهای مامان، قرمز و پفکرده بود. حتماً بازم به یاد خاله بهار افتاده و گریه کرده. مامان گل رو گرفت و منو بغل کرد وگفت: «تو بوی خاله بهار را میدهی. او هم مثل تو مهربون بود.»
دل من پر از شادی شد. دستهای مامان رو بوسیدم و قول دادم که بهار او باشم
༺◍⃟✨჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟✨჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
260.5K
::
اسامی بچه های گلم😍
امیرکیان۷ساله وامیرشایان مولوی ۵ساله از قم
امیرعلی ۶ ساله و امیرحسین سعیدی۸ ساله
محمدمالکی از مبارکه اصفهان
ریحانه فارسی۸ساله از اقلید
ترمه تابش ۱۰ ساله وسامیار۲سال ونیمه ازشهرستان استهبان
نازنین زهرا زین العابدین(پیش دبستانی)
کیانمهر خادملو از شهرستان گلوگاه کلاس دوم
حسین دامیار
امیر علی امیر خانلو
امیر حسین کلبادی
امیر علی موجولو
امیرحسین شایان
سالار عظیمی کیان کردی
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
امروز میزبان دختران گل مدرسه خوارزمی بودیم😍
در کارگاه قصه گویی
و پخت نان شیرینی 🥐
جای همتون خالی 🌱
🎙🌙@nightstory57
امروز اومد سر کارم صدام شنید
شروع میکنه بی قراری که بیاد رو
صحنه پیشم.... اصلا من کارم
بخاطر بچه هام اینجا اوردم که
همش ببینمشون.... صدای جیغ
ذوقش شنیدم، ولی باباش بردش
مهدش که منو اذیت نکنه مربیش
میگفت کلی بی قرارت بود و گریه
تا برنامه تمام شد اوردنش پیشم گرفتمش تو بغلم..... خدایا.... من
ی مادرم مگه شیرین تر از شغل
مادری هم شغلی داریم؟
🎙🌙@nightstory57
InShot_20241103_181804271.mp3
19.08M
قصه ی | ماجرای گل قالی و گل بنفشه🌸✨
༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: قدر همدیگر رو بدونیم هر کسی ی ارزشی داره☺️
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۳_۱۲سال
#قصه
#گوینده_معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان شب|معین الدینی
قصه ی | ماجرای گل قالی و گل بنفشه🌸✨ ༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: قدر همدیگر رو بدونیم هر کسی ی ارزشی داره☺️
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((ماجرای گل قالی و گل بنفشه))
توی یک خانهی کوچیک یک اتاق کوچیک بود.
توی این اتاق کوچیک یک قالی کوچیک بود. روی این قالی کوچک یک گل کوچک بود.
گلی که بهش میگفتن"گل قالی"
گل قالی از وقتیکه یادش میومد، تنهای تنها بود و اون هیچ گلی روتا حالا از نزدیک ندیده بود. آرزو داشت یک روز یک گل مثل خودش ببینه و باهاش دوست بشه و حرف بزنه.
بله گُلهای قشنگم… یک روز گل قالی به آرزوش رسید.
صاحبخونه یک شاخه گل با خودش آورد و اونو توی یک گلدان چینی روی میز کوچک گوشه اتاق گذاشت.
گل قالی از دیدن اون گل خیلی خوشحال شد وبهش گفت: «سلام گل قشنگ، چطور شد که اینجا اومدی؟»
گلِ توی گلدان که یک بنفشهی زرد بود، نگاهی به گل قالی انداخت و گفت: «تو دیگه چجور گلی هستی؟ هیچ رنگ و بویی هم نداری…»
گل قالی گفت: «به من میگن گل قالی… گلهای قالی، روی قالیها زندگی میکنند. آدمها قالیها را میبافند تا اونها رو به دیوار بزنند یا توی اتاقهایشون روی زمین پهن کنند.»
گل بنفشه زرد گفت: «میخواهی بگویی که آدمها شما را هم خیلی دوست دارند؟»
گل قالی گفت: «بله، قالی بافتن کار سختیه. برای همین آدما ماهارو خیلی هم دوست دارن… حالا میآیی باهم دوست بشیم؟»
گل بنفشه زرد گفت: «چقدر از خودت تعریف میکنی… ببینم، اگر تو گل قالی باشی، من چی هستم؟حتما گل خالی؟»
گل قالی گفت: «خوب میشه اسم تو را توی این اتاق گذاشت گل خالی…»
گل بنفشه زرد گفت: «اسم بدی روی من گذاشتی… حالا که اینطور شد من میگم که تو گل نیستی. گلی که روی اون راه برون که گل نیست. اگه یک آدم از روی من راه بره. دیگر زنده نمیمونم.»
گل قالی گفت: «ولی روی گل قالی هرچه راه بروند، بهتر میشود. برای همین، قالیهای قدیمی که قالیبافها اونا را بافتن،بهتر و شیک تر هستن.»
گل بنفشه زرد گفت: «باشه، ولی من با تو
یکدفعه یک صدایی گفت: «گل بنفشه زرد، منم باتو دوست نمیشم.» گل بنفشه ی زرد نگاهی به اینطرف و اونطرف انداخت و گفت: «کی بود این حرفو زد؟»
گلدون گفت: «من بودم ...من که تو را نگه داشتم… تو خیال میکنی بهتر ازگل قالی هستی؟ هر گلی هر جا که هست، قشنگه، یا گل قالی یا گل توی گلدان. هیچ گلی بهتر از گل دیگه ای نیست. شاید یک روز برگهای تو زرد بشن و ازاینجا بری؛ ولی گل قالی همیشه هست.»
گل بنفشه ی زرد گفت: «حالا برای چی ناراحت شدی؟»
گلدون گفت: «من ناراحت شدم؛ برای اینکه تو نمیدونی تنهایی یعنی چی؟ من یک گلدون تنهام؛ چون اینجا هیچ دوستی ندارم… میخوای یک گل تنها باشی؟»
که یکدفعه صاحبخونه وارد اتاق شدو قالی کوچک رو جمع کرد و با خودش برد.
گل بنفشه زرد از گلدون پرسید: «چی شد؟ چرا قالی رو بردن؟»
گلدون گفت: «ها؟چی شد؟ناراحت شدی؟ دیدی ؟ حالا فهمیدی شاید تو هم ممکنه توی این اتاق تنها بشی؟»
گل بنفشه زرد با ناراحتی گفت: «نه نه ، من دوست ندارم تنها باشم. من گل قالی رو دوست دارم. او مهربان بود… دیدی چه قدر قشنگ با من حرف میزد؟»
گلدون گفت: «خوب حالا که اینقدر خوب و مهربون شدی، برات تعریف میکنم…..قالیها هر چند سال یکبار کثیف و خاکی میشن… برای همین اونا رو میبرن و میشورن تا تمیز بشن قالیِ این اتاق هم کثیف شده بود، بعد از شسته شدن، میبینی که دوست تو گل قالی چه قدر قشنگ شده…؟»
گل بنفشه ی زرد آهی کشید و گفت: «کاش هر چه زودتر دوباره گل قالی رو ببینم.» بعد به درِ اتاق را نگاه کرد تا دوباره گل قالی بیاد و اونو ببیند.
چند روز بعد وقتی اقای صاحب خونه قالی را وسط اتاق پهن کرد
اولین اتفاق لبخند گل قالی به گل بنفشه ی زرد بود
گل بنفشه ی زرد با خوشحالی به گل قالی گفت از این به بعد تو گل قالی هستی و من گل خالی
بعد هردو در حالیکه میخندیدن گل قالی ماجرای شتشوی قالیهارو براش تعریف میکرد و گل بنفشه ی زرد با اشتیاق به حرفهای گل قالی گوش میداد
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
340.8K
اسامی بچه های گلم😍
سلاله۷ساله ونیلا۴ساله و فاطمه زهرا قربانی یک سال و نیمه
مهدی و مهدیس سلیمانی ۱۱ ساله و ۵ سال از خمینی شهر اصفهان
زهرا و زینب مسیحا ۹ و ۴ ساله
پارمیس ومهدیس لطفی ازشهربابک
یلدا۱۲ساله ومحمدمهدی بهرامسری ۸ساله ازالیگودرز
محمدحسین هابطی۱۰ساله محمدمهدی۶ساله وفاطمه زهرا۵ ساله از قم
زینب سادات موسوی۸ساله ازاصفهان
دل آرا فلاحتی ۵ساله و پریناز۷ساله و آبجی کوچولوی۷ماهه
محیازاهدی۱۱ساله وحلمازاهدی۶ساله
سارینا۹ساله ومحمدامین آورند۸ساله ازشهر برازجان
محمد صالح نوری ۷ساله از کرج
آیلین راهپیما ۹ساله از فسا
17.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔴مامان هایی که دنبال کتاب خلاق
پایه دوم هستن من این کتاب ها
رو برای پسرم خریدم عاااااالی هستند
حتما تهیه کنید و لذت ببرید از این
کتاب های آموزشی 👆😊
آیدی ثبت سفارش 👇
@A_shahlaie
@A_shahlaie
.