@nightstory57.mp3
10.54M
#تقصیر_من_بود
༺◍⃟🐭჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
نباید چیزی از خانواده مخفی کنیم😊
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۷_۱۲سال
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((تقصیر من بود))
موشی میدونست که نباید توی خونه توپ بازی کنه اما اون وبرادر کوچکش موش موشی می خواستن بدونند آیا توپ پلاستیکی جدیدشون میتونه اونقدر از زمین بالا بپره که به سقف برسه یا نه
موشی به موش موشی گفت : « باید حتما اینو امتحان کنیم ! البته فقط یک بار ؛ سه ، دو ، یک ، جانمی ... ! توپِ کوچولو هوا رفت و به سقف هم رسید ! اما وقتی به زمین خورد دوباره هوا رفت و اینبار درست بطرف گلدون نازنین مامان موشی رفت ؛ همان گلدون زردی که خالهای قرمز داشت. جرینگ !
رنگ از روی موشی پرید و فریاد زد: وای ، نه ! »
موشی به موش موشی گفت : « زود باش ! باید قبل از برگشتن مامان شیشه خرده ها را جمع کنیم. » اما موش موشی نمیتونست از جاش تکون بخوره. چون توی حوضچه بزرگی از آب گیر کرده بود. موشی دستشو دراز کرد و موش موشی را از آب بیرون کشید. زیر لب غر میزد : من هم عجب شانسی دارم ! چرا همه بلاها سر من میاد ؟ »
موشی حوله آورد و موش موشی را خوب خشک کرد. بعد گل ها را توی پارچ گذاشت و شروع کرد به جمع کردن خرده شیشه ها
موشی خاک انداز پر از شیشه خرده را زیر تختش مخفی کرد.
وقتی مامان بفهمه خیلی عصبانی می شه ! شاید دیگه به ما پنیر خوشمزه نده. اگه اجازه نده تلویزیون تماشا کنیم چی ؟و ولی فکرای دیگه »
اما تنبیهی سخت تر از این هرگز به فکر موشی نمی رسید. با خودش گفت : « اصلا به مامان نمیگیم ! اما اگه از ما پرسید گلدون کجاست چی بگیم ؟ » هر دو به فکر فرو رفتن. ناگهان موشی گفت : « فهمیدم ! به مامان میگیم دزد اومد و گلدون رو باخودش برد ! » اما تا حرف از دزد و دزدی زد موهای تن هر دوتا از ترس سیخ شد. موشی گفت : « به نظرم این هم راه حل خوبی نیست باید کلک بهتری بزنیم »
مامان موشی داشت چیزهایی را که خریده بود جابجا میکرد که درِ آشپزخونه باز شد موش موشی یواشکی وارد آشپزخونه شد و با صدای نازکش گفت :«مامان میخوام یک خبر بدی بهت بدم اما باید به من قول بدهی که خیلی از دستم عصبانی نشی. »
مامان موشی گفت : تو خیلی کوچک تر از اون هستی که من از دستت عصبانی بشم. »
موش موشی ماجرا رو تعریف کرد اما پای موشی را وسط نکشید. یعنی نگفت موشی توپ رو ب گلدون زده مامان موشی گفت : « خیلی بد شد. گلدان نازنینم فقط ترک خورده یا کاملا شکسته ؟ »
موش موشی گفت : « الان میرم میارمش » و ناپدید شد.
چیزی نگذشت که موشی و موش موشی با تکه های شکسته گلدون برگشتن.
موشی که از اینکار موش موشی خیلی تعجب کرده و ناراحت بود به مامان موشی گفت : « موش موشی همه چیزو کامل به شما نگفته ! من اون توپ رو به گلدان زدم. بعد با ناراحتی و سرشو پایین انداخت و گفت :از دست من خیلی عصبانی هستی ؟ » مامان موشی جواب داد : « نه فقط از شما ناراحتم چون بهتر بود از اول خودت ماجرا رو میگفتی. من اون گلدون رو دوست داشتم. »
موشی گفت :« شاید بتونیم با چسب تکه های اونو به هم بچسبونیم. »
بعد همگی باهم تکه های گلدون را به هم چسباندند اما گلدون مثل اولش نشد.
موشی با ناامیدی گفت : « دیگر نمی تونیم توی گلدون گل بگذاریم چون آب داخلش نمیمونه اما شاید بتونیم برای کار دیگری ازش استفاده کنیم. » موشی رفت و با کلی شکلات برگشت و گفت : «این میتونه از این به بعد شکلات خوری نازنینت بشه ! »
مامان موشی هم خندید و گفت : « فکر بسیار خوبیه ! »
همگی باهم خندیدن و موش کوچولوها فهمیدن نباید چیزی از خانواده شون مخفی کنن و بهترین راه این هست که حقیقت ماجرا رو تعریف کنن
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
287.2K
.
اسامی بچه های گلم 😍
زهرا همتی ۵ ساله از شیراز
سلما برومند ۸ ساله از بوشهر
فرهام طاهری ۹ساله ازشهریار
فاطمه پیرنظر از قم ۸ساله
دوقلوهای دوست داشتنی یسنا و یاسین جعفری از قم
محمدعلی۹ساله ومحمدحسن روحانی ۴ ساله از قیامدشت
مرسانا اکبری۱۰ساله از تکاب
ضحی خلیلیان۶ساله از اصفهان
علی اصغر و امیرعباس قاسمی ۹و۷ ساله از شیراز
فاطمه صلاتی ۷ساله از قم
محمد حسین صلاتی ۵ساله از قم
تیدا جمالی از تهران ۹ساله
زهرا مهدیون۹ساله وحلما۷ساله از کرج
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
@nightstory57.mp3
8.45M
ا﷽
#کنترل_خشم
༺◍😌჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــکـــــرد:
سعی کنیم خشممون را کنترل کنیم😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((کنترل خشم))
با خواهرم ماشین بازی میکردیم او ماشینی که دوست داشتمو پرت کرد من هم خیلی عصبانی شدم یهو خشمم از جیبم اومد بیرون و موهای خواهرمو کشید.
خواهرم خیلی گریه کرد.
رفتم تو اتاق خودم هنوز از دست خواهرم عصبانی بودم. که ناگهان خشمم و دیدم.
خشم و ناراحتیم روی دستم نشست و بهم گفت:"از من نترس من شکلهای زیادی دارم. من بهت کمک میکنم هر وقت کسی اذیتت کرد، بتونی اونو بزنی. من میخوام ازت دفاع کنم.
روز بعدخواهرم نقاشی قشنگم و پاره کرد. دوباره عصبانی شدم. خشمم از جیبم بیرون اومد و موهاشو کشید. خواهرم خیلی گریه کرد.
من خواهرم و خیلی دوست دارم اما ،خشمم، موهاشو کشید.
اون هر وقت از جیبم بیرون میاد خواهرم و اذیت میکنه
از دست خشمم خیلی اذیت میشدم چون هر وقت از جیبم بیرون میومد موهای بقیه رو میکشید.
من میخواستم از دست خشمم فرار کنم اما همیشه تو جیبم بود؛کنار دستم ؛ برای همین یه راهی به ذهنم رسید جیبم كجاست؟"
هر وقت میخواست از جیبم بیرون بیاد، دستم و تو جیبم میکردم اینطوری نمیذاشتم بیرون بیاد و موهای بقیه رو بکشه
چندروز پیش دوستم حرف بدی بهم زد خیلی عصبانی شدم.
اما اول به خودم گفتم جیبم کجاست؟"بعد دستم و تو جیبم کردم واسه همین خشمم نتونست بیرون بیاد و موهای دوستم و بکشه.
یه روز هم پسرخالم سرم داد زد خیلی عصبانی شدم فورا با خودم گفتم: جیبم کجاست؟ و دستام و تو جیبم کردم. برای همین موهاش و نکشیدم بعد بهش گفتم: " ما نباید داد بزنیم! داد بده!".
تو پارک بازی میکردم یه بچه اومد به ماشینم لگد زد و بهم خندید. عصبانی شدم با خودم گفتم: " جیبم کجاست؟" اما جیبمو پیدا نکردم ، چون جیب نداشتم دویدم پیش مامانم بهش گفتم " اون پسره ماشینمو لگد زد.و خیلی عصبانی شدم.
مامانم بهم کمک کرد تا خشمم از جیبم بیرون نیاد.
حالا با خشمم دوست شدم اون دیگه نمیتونه از جیبم بیرون بیاد به اون اجازه نمیدم موهای بقیه رو بکشه
هر وقت میخواد بیرون بیاد به خودم میگم: " جیبم کجاست؟". بعد دستامو میکنم توی جیبم.وقتی جیب ندارم از مامان و بابام کمک میگیرم. من خشمم رو تو جیبم نگه میدارم تا به بقیه اسیب نزنم !
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
258.2K
اسامی بچه های گلم
محمدآرتین۷ساله وآیلین قیاسوند ۵ ساله از نهاوند
ابوالفضل منصوری ۳سال ونیم از نوش آباد کاشان
رادمهر علیزاده ۵ ساله از شیراز
رها و علی کوشش از اصفهان
رها ۸ ساله و آویسا و آویناخیری ۶ ساله از شیراز
امیرعلی دائی از یزد
محمدامین،رستا کوچولو وسارا بهروز از کازرون
علی حفیطی ۵ساله از تهران
محمدجواد۹ساله ،محمدحسن ۶ساله،راحیل۱۰ساله ومحمد میکائیل قاسمی۲سال ونیمه ازبروجرد
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و نور صــــــــبحتون به زیبایی
امروز در مجـــــــــــــموعه آموزشیمون
برای دختران کلاس ششم کـــــــارگاه
نان شیرمال داریم از زیبایی کــــــــار
مجموعه ما اینه که اتفاقات قشنگی
هر روز اینجا میوفته که نشون دادنش
خالی از لطف نیست 😊☝️
🔴https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
@nightstory57.mp3
7.79M
ا﷽
#جشن_تولد_پروانه
༺◍🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــکـــــرد:
مـــراقــــب طــبیعـــــت باشـــیـم 😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((جشن تولدپروانه))
رویکرد:مراقب طبیعت باشیم
گوشه ی یک باغچه ی زیبا، مراسم جشن تولد به پا شده بود. نازنازیها جمع شده بودند
گل سرخ، گل یاس ، شاپرک، زنبور عسل و سنجاقک و خیلیهای دیگه مهمون های این جشن تولد بودند.
جشن تولد برای یک پروانه ی کوچولو بود که یک ساعت پیش از پیله ی خودش بیرون آمده بود.
پروانه تازه چشماشو باز کرده بود و داشت دنیای زیبا را تماشا میکرد. و با دوستاش آشنا می شد.
دنیای پروانه از همان اول پر از کادو های قشنگ شده بود.
گل سرخ برای پروانه کوچولو یک گلبرگ زیبا هدیه آورده بود. تا پروانه هروقت دوست داشت روی اون بخوابد.
گل یاس هم یک شیشه عطر یاس آورده بود.
شاپرک یک لاک طلایی برای رنگ کردن دایره های زیبای روی بالهای پروانه تهیه کرده بود.
زنبور عسل هم با بهترین عسلش از پروانه و همه ی مهمانها پذیرایی می کرد.
سنجاقک هم برای پروانه بهترین آوازش را میخواند.
خلاصه جشن تولد پروانه خیلی قشنگ وزیبا بود. تا اینکه ...
یک دفعه دود غلیظی همه چیز را خراب کرد.
همه شروع به سرفه کردند. پروانه حالش بد شد.گل سرخ نفسش گرفته بود.
سنجاقک رفت تا ببیند چه خبر شده. اما زود سرش گیج رفت وروی زمین افتاد.
زنبور عسل فقط تونست پروانه کوچولو را کمی از وسط دودها به کناری ببرد...
جشن تولد حسابی به هم ریخت و همه چیز خراب شد. دل نازنازی ها، پر از ترس و نگرانی شده بود.
اما بعد از نیم ساعت دود کم شد. و مهمانها تونستن نفس راحتی بکشن.
اما چه کسی مسئول این همه خراب کاری بود. واقعا چه کسی میتوانست این همه بی انصاف باشد و شادی بقیه رو اینطوری خراب کنه؟
گلها و حشرات بعدا متوجه شدند که این همه خراب کاری فقط به خاطر یک ته سیگار بوده که کاملا خاموش نشده بود توسط یک انسان نزدیک آنها روی زمین انداخته بودند.
باور کنید این نازنازی ها، نه تنها هیچ حرف بدی نزدند و آرزوی بدی برای آن شخص سیگاری بی انصاف نکردند، بلکه خیلی هم خدا را شکر کردند . آنها خدا را شکر کردند که این ته سیگار روی سر کسی نیفتاد و باعث سوختن کسی نشد.
آخه گلها، پروانه ها و شاپرکها دلهای مهربانی دارند. اما بعضی ها که فکر می کنند از همه بزرگتر و مهمترند چقدر میتونند کارهای بد کنند و به دیگران صدمه بزنند
عزیزانم یادمون باشه به طبیعت و درختان صدمه نزنیم و هرکسی هم خواست صدمه بزنه حتما بهش تذکر بدیم و ممانعت کنیم از اینکه حشرات و گل و گیاه اسیب ببیند
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄