212.6K
اسامی بچه های گلم😍:
نازنین فاطمه وامیرعلی بیانی۹و۶ساله از تهران
محمدحسین زرکش ۷ ساله از قم
مهدیارومطهره خان احمدی۷و۳ساله ازخمینی شهر اصفهان
سوفیا و امیرحسین آرین۱۰و۴ ساله
از نایین
نورا غفاری ۵ ساله از تهران
زینب ومحمدجواد فرزام۱۰و۸ساله
از قم
فاطمه سادات وزهرا سادات۹و۶ساله
وسِدناسادات مسعودی۳ساله از تهران سه تا خواهر مهربون
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
InShot_۲۰۲۴۰۱۱۵_۲۰۳۹۲۸۶۲۲_۱۵۰۱۲۰۲۴.mp3
12.93M
#آواز_بزغاله🐐
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــــــکرد:
درست فکر کردن راه نجات از مشکلاته✌️
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۶_۱۱
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🐐჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🐺ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((آواز بزغاله))
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. گرگی بود که در بیابانی زندگی می کرد. او هر وقت که گرسنه اش میشد. راه می افتاد. این طرف می گشت. آن طرف می گشت تا شکاری پیدا کند و آن را بگیره و بخوره.
بعد دوباره به خانه اش بر می گشت. روزی از روزها گرگ مثل همیشه گرسنه اش شد. شکمش به قار و قور افتاد. گرگ گرسنه به راه افتاد رفت و رفت تا به چمنزاری رسید. روی تپه ای ایستاد و اطرافش را نگاه کرد. از دور گله ای را دید که مشغول علف خوردن بودند. گرگ با خوشحالی زبانش را دور دهانش کشید و گفت: «به به این همه گوسفند خوشمزه حتماً یکی از آنها به من میرسد که او را بگیرم و این شکم گرسنه ام راسیر کنم. گرگ این را گفت و به طرف گوسفندها دوید؛ اما وقتی نزدیک گله رسید. دید ای داد بیداد چند تا سگ بزرگ و قوی هیکل دور گله گوسفندها را گرفته اند و از آنها مواظبت می کنند.
گرگ خیلی گرسنه اش بود. از دیدن آن همه گوسفند هم حسابی دهانش آب افتاده بود. زد توی سر خودش و گفت: چه بدشانسی ای آوردم حالا نمی شد این سگها اطراف این گله نباشند؟ و من یکی از این گوسفندها را بگیرم و بخورم گرگ رفت و پشت تپه ها مخفی شد؛ اما هر چه کرد. دلش نیامد از گله دور شود.
تا غروب همان دور و بر بود. از دور گوسفندها را نگاه میکرد و دلش ضعف می رفت. غروب که شد. چوپان گوسفندها را به طرف روستا برگرداند. بزغاله کوچکی در میان گله بود. او خیلی خسته شده بود لابه لای علف ها دراز کشید و همانجا خوابش برد. وقتی بزغاله از خواب بیدار شد. دید از بزها و گوسفندها خبری نیست
و او تنهای تنهاست.
بزغاله کوچولو بالای تخته سنگی دوید تا گله را پیدا کند؛ اما از بخت بد. گرگ او را دید. به طرفش دوید و بزغاله کوچولو را گرفت. بزغاله کوچولو خیلی ترسیده بود؛ اما از مادرش شنیده بود که این طور وقت هاباید فکرش را به کار بیندازد. سعی کند نترسد و دستپاچه نشود. پس به جای اینکه گریه کند خندید و گفت: «جناب گرگ، خوشحالم که مراپیدا کردی
گرگ با تعجب پرسید: برای چه؟
بزغاله کوچولو گفت: برای اینکه چوپان مرا فرستاده تا غذای شما باشم
گرگ بیشتر تعجب کرد و پرسید: «چوپان تو را فرستاده؟
بزغاله کوچولو گفت: بله آخر میدانی؟ تو امروز گرگ خیلی خوبی بودی اصلاً به گله گوسفندها و بزها حمله نکردی چوپان هم خوشش آمد و مرا فرستاد
پیش تو من مزد خوبی های تو هستم گرگ خوشحال شد و گفت خب که این طور دست چوپان درد نکند.
راستش خیلی گرسنه بودم بزغاله گفت چوپان سفارش کرد وقتی میخواهی مرا بخوری کمی آواز
بخوانم تا بیشتر لذت ببری گرگ گفت: عیبی ندارد. آخرین آوازت را بخوان که میخواهم تو را بخورم بزغاله کوچولو با صدای بلند شروع کرد به بع بع کردن او آن قدر بلند بع بع
می کرد که صدایش به چوپان و سگهای گله هم رسید. چوپان فوری به سگها گفت: بدوید که یک بزغاله جا مانده
سگها از جلو و چوپان هم از پشت سر دویدند تا به بزغاله و گرگ رسیدند.
گرگ با خوشحالی روی علفها لم داده بود چشم هایش را بسته بود و به آواز بزغاله گوش میداد او اصلا متوجه آمدن چوپان و سگها نشد.
چوپان و سگها جلو رفتند. چوپان با چماقش به سر گرگ زد. گرگ به خود آمد. با دیدن آنها دو پا داشت دو پای دیگر هم قرض کرد و پا به فرار گذاشت و آن قدر تند دوید که ما هم دیگر او را ندیدیم
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیزانی که سفارش لُپ داشتند به پی وی
مراجعه کنند 😂👆
دنیای بچه ها چقدر پاک و قشنگه 😍
چطوری لُپِش کند داد
☘من و سینا در کارگاه شیرینی و نان
کانون
#روزمرگی
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
اگر فرزند شما ناخن میجوه یا انگشتانش
در دهانش میکنه و دائم دل درده و مریضه
داستان امشب براش بزارید 😊
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
@nightstory57.mp3
8.91M
ا﷽
#میکروبهای_بدجنس
༺🦠჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــکـــــرد:
مراقب میکروبها باشیم😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((میکروبهای بدجنس…))
رویکرد : مراقب میکروبها باشیم
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی شهر قصه ها یه دختر کوچولویی بود به اسم مریم خانم؛
مریم یک عادت خیلی بد داشت اونم اینکه دستشو به همه جا میزد و بعد میکرد توی دهنش بخاطر همین اکثر اوقات مریض و کسل بود.
یکروز رییس آلودگیها که اسمش "میکروب بزرگ" بودو خیلی هم قوی وپرقدرت بود ؛ رفت و روی دست مریم نشست تا وارد دهنش بشه
میکروب بزرگ به میکروب کوچولوها گفت : اول من میرم داخل دهنِ مریم ؛ببینم چه خبره وقتی بهتون علامت دادم شماهم زود بیاید.
میکروب کوچولوهاباخوشحالی گفتن باشه بابا جون اما نمیشه ما هم با شما بیاییم
میکروب بزرگ گفت:نه باید منتظر بشید
بله بچه هاجون!!وقتی مریم دوباره دستشو برد داخل دهنش میکروب بزرگ پرید توی دهن مریم
میکروب بزرگ اطرافشو خوب نگاه کرد و گفت: به به چه تالار قشنگی!اینجا پرازغذاهای خوشمزست. ببین عجب دندونای کثیف و خوشمزه ای؟
میکروب بزرگ شروع کرد به خوردن غذاهایی که لای دندونای مریم بود یهویی دادِ مریم رفت به اسمون گفت: وای دندونم وای دندونم😫
با این صدا میکروب کوچولوها آماده شدن اخه باباشون بهشون علامت داده بود
مریم از دردِدندون بدوبدو رفت پیش مامانشو گفت:مامان کمک کن دندونم خیلی درد میکنه
مامان گفت:عزیزم چقد بهت گفتم هر شب دندوناتو مسواک بزن ،اینقد ناخوناتو نجو ،میکروب میره توی دهنت !ولی گوش نکردی اینم نتیجشه
مامان به مریم گفت حالا برو مسواک بزن بعداماده شو تابریم پیش دندون پزشک
و اما میکروب بزرگ که خیلی وقت بود مشغول خوردن غذا بود دید از بچه هاش خبری نشد تعجب کرد پیش خودش گفت :چی شده مریم دستشو توی دهنش نکرد؟ این بوی عجیب چیه؟
میکروب بزرگ رفت ببینه چه خبره که دید اِی وای ای وای بوی خوش خمیردندونه
میکروب بزرگ از این بوی خوش حالش بد شد
سریع از گوشه ی دهن مریم رفت بیرون و خودشو ب میکروب کوچولوها رسوند
دید که میکروب کوچولوها ناراحتن گفت :چی شده بچه ها
میکروب کوچولوها گفتن:این مریم دو ساعته ما را معطل خودش کرده و دستش و نبرده توی دهنش؛اول که مسواک زد الانم میخواد بره دندون پزشکی
رئیس میکروبها خندید و گفت نگران نشید مریم دوباره کارشو تکرارمیکنه و این دفعه همه با هم میریم داخل دهنش
مریم با مامانش رفتن پیش دکتر دندون پزشک اقای دکتر یه امپول به دندون مریم زد تا بی حس بشه تا به دندونش رسیدگی کنه
دکتر به مریم گفت: عزیزم دیگه نباید مسواک زدنو فراموش کنی در ضمن هیچوقت دستتو توی دهنت نکن چون میکروبها از طریق دستها وارد دهان میشن و باعث خیلی از مریضیا میشن
مریم به اقای دکتر قول داد دیگه هیچوقت دست ناخونشو توی دهنش نکنه
میکروبها از شنیدن حرفهای مریم خیلی ناراحت و نگران شدن و گفتن: نکنه مریم دیگه دستشو تو دهنش نکنه؟وای اونوقت چی میشه ؟چکار کنیم؟اما بازم امیدوار بودن مریم این کارو دوباره انجام بده
اما مریم که دیگه تصمیم خودشو گرفته بود که دختر خوبی باشه دیگه هیچوقت دستشو تو دهنش نکرد
بله بچه های نازنینم مریم با شستن دستاش ،موقعی که میخواست چیزی بخوره میکروبهای الوده را نابود کرد و همیشه دندوناشو مسواک زد تا دیگه دندون درد نگیره و همیشه دندوناش سالم و براق باشند.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
305.1K
اسامی بچه های گلم😍:
رادین حاج محمدحسنی۶ساله از کرمان
فاطمه حسنا کریمی ۵ ساله از تهران
محمدحسین انوری نسب ازمشهد
علی محمدزاده 10ساله وخواهرش ریحانه از نهبندان
زینب و محمدجواد اسماعیلی۵و۹ ساله از مَه ولات
ریحانه وحلما فریدونی ۷و۱۱ساله از شیراز
زینب و زهرا سامانی ۲ و ۷ ساله از اصفهان
حدیث چِهرازی ۲ ساله از اصفهان
تِرمه سادات وتُرنج سادات ۵و۱ساله
از کاشان
علی و رضا و محمدجواد وفاطمه از ساوه
ریحانه سادات پرپنجی ۸ساله از تهران امشب تولدشه🎂❤️🌺
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄