eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
519 عکس
161 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه بچه های گل شما هم وسایلشون ریخت و پاش میکنن وسط خونه داستان امشب بزارید گوش کنن 😊 ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
8.91M
ا﷽ ༺✏️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: مراقب مداد هامون باشیم 😊 :معین الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((مداد جادویی و دوستانش)) مداد آبی هر چی دنبال مداد قرمز میگشت نمیتونست اونو پیدا کنه با ناراحتی گفت قرمزی جونم کجایی؟ نمیبینمت. مداد زرد با کلافگی گفت خواهش میکنم اگه میشه نارنجی رو پیدا کن آبی سرشو تکون داد و گفت: میدونی زردی جونم ، دیگه خسته شدم ، خسته شدم از کارهای زشت مریم جون. دیروز همه ما رو اینطرف و اونطرف پخش کرد و من قل خوردم و رفتم زیر در پشتم گرفته شد به در و رنگ پشتم ریخت خیلی خیلی ناراحت شد زردی بهش گفت اره منم واقعا خسته شدم. دیروز وقتی ما رو اینطرف و اونطرف پرتاب کرد سر من محکم خورد به میز سرم شکست... بین آبی با ناراحتی سر تکه شده مداد زرد رو نوازش کرد. مداد سبز از زیر تخت داد زد بچه ها کمکم کنید من اینجا گیر کردم. ناگهان صدای مداد بنفش اومد که گفت: به منم کمک کنید.... سر من توی تراش گیر کرده. منو حتی از توی تراش بیرون نیاوردن و بعد با صدای بلند گریه کرد. مداد زرد و آبی که وضعشون از بقیه مداد رنگیها بهتر بود به بقیه مدادها کمک کردن و اونهارو آروم آروم توی جا مدادی بردند. وضع مداد قرمز خیلی بد بود چون تهش حسابی جویده شده بود و مداد قرمز از درد گریه میکرد. آبی هم اروم با اون گریه میکرد چون اصلا نمیتونست دوستاشو توی این وضع ببینه . وقتی همه مدادها کنار هم و توی جا مدادی جمع شدن ، آبی فکری کرد و گفت: بچه ها جون بیاید از اینجا فرار کنیم. بنظرم صاحبمون مارو دوست نداره زردی گفت نه مارو دوست داره ولی نمیدونه چطوری با ما رفتار کنه بنفش گفت حالا چکار کنیم بچه ها؟ سبز گفت بیاید از مداد جادویی کمک بگیریم اونها آهسته مداد جادویی رو صدا کردن و اون ظاهر شد. مداد جادویی با مهربونی بهشون گفت نگران نباشید من امشب تو خواب صاحبتون میرم و باهاش صحبت میکنم اگه از فردا با شما مهربون بود که چه بهتر و گرنه فردا شب میام و شماهارو با خودم به شهر ارزوها میبرم تا دست صاحبتون دیگه به شما نرسه همه مداد رنگیها خوشحال و امیدوار شدن چون اونها واقعا صاحبشونو دوست داشتن و نمیخواستن به شهر آرزوها برن شب ، مداد جادویی به خواب مریم کوچولوی قصه ما رفت و حسابی درباره کارهاش و نگهداری از وسایلش باهاش صحبت کرد. صبح که مریم کوچولو از خواب بیدار شد اولین کاری که کرد پیدا کردن و ناز کردن مداد رنگیها بود. اون فهمید که چقدر اشتباه میکرده و مدادهاشو اذیت کرده مدادهاشو یکی یکی پیدا کرد و اونا رو بوسید و آروم سر جاشون گذاشت. اون متوجه شد که بیشتر باید مراقب وسایلش باشه چون ممکنه برای همیشه اونها رو از دست بده از اون روز به بعد مدادها و مریم کوچولو اوقات خوبی رو کنار هم سپری کردند و مدادها هم چون خوشحال بودن نقاشیهای زیباتری میکشیدن😊 ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
215.8K
اسامی بچه های گلم😍: سجادوملیکا اشرفی۱۱و۸ساله از مشهد کیان وتیارا دهقانی ۱۰و۷ساله ثنا صالحی از اصغر آباد اصفهان محمدمهدی وآتنا شکوهمند۱۰و۶ ساله فاطمه۶ساله ومحمدصالح خیری۳ سال و نیمه ازکرج طاهاو طنین ترکاشوند۸و۵ ساله امشب تولد طنین خانم هست 🎂🌹 زهرا احمدپور ۷ ساله از بابل امشب تولدشه 🎂🌹 تولدتون مبارک ❤️😍🥰 ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در تعامل با کودک از جملات مثبت و موثر استفاده کن مثل: بیانِ ما ، روانِ فرزند ما رو میسازه ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۵۰۱۲۰_۱۹۴۰۵۴۴۴۴_۲۰۰۱۲۰۲۵.mp3
11.73M
😍مدیتیشن رهـــــایی، برای تمرکز، آرامش و مدیریت اضطراب 🌀تقدیم به شما ☝️ ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
8.88M
ا﷽ ༺🦮჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: به حق خودمون قانع باشیم :معین الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((سگ طمع کار)) رویکرد: به حق خودمون قانع باشیم یکی بود یکی نبود.زیر گنبد کبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبود در یک ده کوچکی سگی بود که به تنهایی زندگی می کرد. او سگ خیلی حریص و طمعکار بود. خیلی وقتا دوست داشت از طمع کاری دست برداره بعد به خودش قول می داد که درسمو خوب یاد می گیرم و طمع کاری نمی کنم اما دوباره حرف ها شو یادش میرفت و مثل همیشه تبدیل به یک سگ حریص می‌ شد. یک روز عصر که به شدت گرسنه بود، تصمیم گرفت به دنبال غذایی برای خوردن بگرده. از خونه بیرون رفت اونجا فقط یک پل بود. اون به خودش گفت: ”می‌ روم اونور پل و دنبال غذا می گردم. غذایی که اونجا هست، قطعاً بهتر و مقوی تره .” بعد از روی پل چوبی رد شد و شروع کرد به بو کشیدن ناگهان متوجه یک تکه استخوان شد که در فاصله ی کمی از او افتاده بود با خودش گفت: “من خیلی خوش شانسم و این استخوان، هم خیلی خوشمزه به نظر می رسه. سگ بدون اینکه زمان رو هدر بده با حس گرسنگی زیاد استخوان رو برداشت و میخواست که اونو بخوره قبل از خوردن کمی فکر کرد و با خودش گفت : ” شاید کسی این دور و برا منو با این استخوان ببینه و مجبور بشم که این یک تکه استخونو باهاش تقسیم کنم پس بهتره که به خونه برم و بعدا اونو توی خونه با آرامش بیشتری بخورم. ” سگ استخوان رو توی دهنش سفت نگه داشت و با سرعت به سمت خونه دوید. هنگامی که میخواست از روی پل چوبی رد بشه ، به پایین رودخانه نگاه کرد و عکس خودشو داخل رودخانه دید. سگِ نادان فکر کرد که یک سگ دیگه رو دیده ، با خودش فکر کرد که یک سگ دیگه هم با استخوان در دهان، زیر پل وجود هست . سگ حریص با خودش گفت که چقدر خوب میشه استخوان اون سگ رو هم ازش بگیرم اونوقت ب جای یک استخوان ، دو تا استخوان خواهم داشت. بنابراین به دنبال سگ راه افتاد . هرجا که می رفت اونم جلوی خودش می دید و این موضوع اونو عصبانی کرده بود تا اینکه به عکس خودش که توی آب بود نگاهی کرد و شروع به واق واق کردن کرد تا سگ روبروشو بترسونه و اون سگ بترسه و استخونشو ول کنه و بره اما بچه های عزیزم وقتی که دهانشو برای پارس کردن باز کرد، استخون از توی دهنش افتاد توی رودخانه افتاد. اونوقت بود که سگ متوجه شد هیچ سگ دیگه ای اون جا نبوده و بلکه عکس خودشو داخل آب میدیده اما دیگه خیلی دیر شده بود، زیرا تکه استخوان خودش رو هم به خاطر حرص زیاد از دست داده بود و حالا حالا ها باید گرسنه می موند. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ .
13.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چطور استعداد فرزندمون شکوفا کنیم ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاخره آقا سید دو ساله ما هم تونست بگه داستان شب 😄 سینا وقتی 3ماهه بود کار کانال شروع کردم و شد شنونده قصه های کانال ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄