eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
514 عکس
154 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
@nightstory57(2).mp3
7.19M
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ ‌‌ :معین‌الدینی تک قسمتی ༺◍⃟🌴🏜჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🏜🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۷۰۵_۲۰۰۳۰۶۳۸۹_۰۵۰۷۲۰۲۳.mp3
13.28M
👹 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: شناخت واقعه غدیر و اتفاقات بعد از آن ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟🌴🏜჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🏜🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
امشب ی جای خوب رفتیم؛ قصه غدیر را در کلینیک دندانپزشکی دکتر امین آبادی برای بچه های عزیزم تعریف کردم 😍 تیم فرادرمان این کلینیک زحمت این کارگاه قصه گویی را کشیدند 😊 ::
در غدیر خم، ولایت شد قبول برد بالا دست مولا را رسول رفت بالا دست خورشید غدیر شد امام و مقتدای ما، امیر سر آغاز امامت و ولایت برشما مبارک باد https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۴۰۶۲۵_۱۳۰۰۳۵۷۶۷_۲۵۰۶۲۰۲۴.mp3
13.3M
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: جایگاه کــــــــودکان در غدیـــــر ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟🌴🏜჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🏜🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
:: وقتی بچه ها خونه و محل بازی خودشون به هم میریزن چقدر برای ما مامان ها و حتی باباها سخته.... چقدر جمع و جور کنیم؟ 🥴 خسته شدیم 😢 🌀داستان امشب براشون بزارید شاید ی تکونی خوردن 🤗 ✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57(2).mp3
10.05M
༺◍⃟჻🎭🕸ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: منظم باشیم 👌 ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((جادوگرمهربان)) رویکرد:بچه ها نباید ریخت و پاش کنند بالای بلندترین کوه جادوگر پیری زندگی می کرد. جادوگر هزاران سال عمر داشت. او بچه های زیادی را در جنگل سرسبز و بزرگ دیده بود. بچه هایی که بزرگ شده بودند و حالا خودشان بچه داشتند. جادوگر مهربان دوست داشت همه بچه های جنگل شاد باشند و وقتی بزرگ شدند هم زندگی خوبی داشته باشند. برای همین او دوست داشت به آنها کمک کند. یک روز جادوگر مهربان جارویش را برداشت وسوار آن شد.او میخواست بچه های کوچولوی جنگل را از نزدیک ببیند.جادوگر با جاروی جادویی اش پرواز کرد و به جنگل آمد. اما وقتی روی علف های خیس راه میرفت حس و حال خوبی نداشت. انگار او داشت اذیت میشد. با خودش گفت جنگل عجب جایی شده. نمیشه به راحتی راه رفت هر جا پاتو میذاری یه وسیله ای میاد زیر پات و بهت آسیب میزنه کاش از جاروی جادوییم پایین نمیومدم!" سپس جادوگر مهربان دوباره سوار جارویش شد و در جنگل به پرواز درآمد. همینطور که پرواز میکرد حیوانات کوچولوی جنگل ازتعجب شاخ دراورده بودند آنها برای بار اول بود که جادوگر را میدیدند بچه ها ترسیده بودند و از شدت ترس به آغوش مادرشان پناه بردند مامان خرسی گفت وای جادوگر مهربون اومده بچه ها!!!!حتما میخواد بهمون کمک کنه بچه ها بعد از شنیدن این حرف ضربان قلبشان آرام شد. بچه ها یکی یکی از آغوشهای مادر خود جدا شدند و همه به جادوگر مهربان سلام کردند. جادوگر مهربان از جارویش پایین آمد همینکه پایش را روی علفها گذاشت دوباره یک وسیله بازی زیر پایش آمد و پاهایش دردگرفت. جادوگر مهربان فهمیده بود که بیشتر بچه ها بی نظم هستند. و او خوب میدانست که برای حال خوب و شاد بودن باید بچه ها یاد بگیرند تا نظم را رعایت کنند بهمین خاطر، به بچه های جنگل سلام کرد و گفت: " من الان یه داروی جادویی درست میکنم. این دارو رو هرکی به صورتش بزنه یه اتفاق عجیبی میفته". و بعد دیگ بزرگش را ظاهر کرد و شروع به ساختن داروی جادویی کرد. همه بچه ها و حیوانات جنگل منتظر بودند که این دارو چکار میکند. آنها خیلی کنجکاو شده بودند صبر کردند و صبر کردند تا بالاخره داروی جادویی درست شد جادوگر مهربان گفت:خب حالا کی حاضره داروی جادویی رو بزنیم بهش؟ روباه که خیلی شیطون و شلخته بود گفت: " من من من میخوام! و بعد جادوگر مهربان چوبش را برداشت داخل دیگ بزرگ کرد و هم زد ،سپس چوب را بیرون آورد در هوا چرخاند و به طرف صورت روباه کوچولو گرفت. همین که کمی از داروها روی صورت روباه کوچولو ریخت همه بچه ها و حیوانات جنگل حالشان بد شد.هیچ کس دوست نداشت به روباه نگاه کند.اما خود روباه متوجه این رفتار عجیب بقیه نشد. به جادوگر مهربان گفت چرا همه حالشون بد شد و رفتن پشت درختا قائم شدند؟ بچه شیر از پشت درخت بلند گفت: برو خودتو توی آب ببین میفهمی برو! روباه که حسابی کنجکاو شده بود با سرعت به سمت رودخانه رفت و صورتش را نزدیک آب برد. روباه اصلا خودش را نشناخت ترسید و پیش جادوگر مهربان برگشت. روباه گفت:نهه من صورت خودمو میخوام حالم بد شدچرا چشمام رفته جای گوشام؟ گوشام اومدن روی لیم؟ دهنم رو چرا بردی بالای دماغم؟ من نمیخوام.من خودمو میخوام! جادوگر مهربان دوباره چوبش را در هوا چرخاند و سمت صورت روباه گرفت و دوباره صورت او مثل اولش شد.بعد همه بچه ها و حیوانات جنگل پیش جادوگر مهربان آمدند. بچه شیر گفت: وای وقتی جای چشم و گوش و دهنت عوض شده بود خیلی حالمون بد شد چقدر خوبه که الان هرکدومشون سر جای خودشون هستن! جادوگر مهربان خندیدوگفت آره درسته بچه ها جنگل رو ببینید. هیچی سر جای خودش نیست همه جا اسباب بازیهای شما پخش و پلا شده الان صورت جنگل مثل صورت روباه شده واقعا حال منو بد کرده.. بچه ها که یاد صورت روباه افتادند گفتند آره آره باید زود جنگل روجمع کنیم.باید هر کدوم رو بذاریم سر جای خودش بذاریم وگرنه کم کم حال خودمونم بد میشه! و بعد همه با هم اسباب بازی ها را مرتب سر جای خودشون گذاشتند و صورت جنگل دوباره خوشگل شد. پس یادتون باشه هر چیزی باید سرجای خودش باشه مخصوصا اسباب بازی و وسایل شخصی ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
چقدر برای ما مامان باباها سخته وقتی بچه هامون در ی موردی با شکست مواجهه میشن و ناامید میشن بیایین امشب با این داستان بهشون کمک کنیم 😊 ✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f