اگه فرزند شما
دانش آموز شما
گرفتار بی نظمی هست و
نظم در انجام کارهاش نداره
داستان امشب براش بزارید
هم میخنده و هم یواشکی یاد میگیره 😊
🎙🌙@nightstory57
InShot_20241029_192334458.mp3
14.07M
قصه ی | #آقا_کمده🚪👀 |
༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: منظم بودن چه خوبه😊✨
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۳_۱۰سال
#قصه
#گوینده_معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان شب|معین الدینی
قصه ی | #آقا_کمده🚪👀 | ༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: منظم بودن چه خوبه😊✨ #داستان #داستان_شب #گروهسنی_۳_۱۰
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((آقا کمده))
یکی بود، یکی نبود. یک کمد چوبی بود که درش همیشه باز بود.
کمد چوبی مال یک دختر کوچولو بود. دختر کوچولو همیشه یادش میرفت که در کمدشو ببنده.
یک روز دختر کوچولو از صبح، با بابا و مامانش رفتن از خونه بیرون برای گردش و تفریح و آقا کمده با در باز توی خونه تنها موند.
سر ظهر بود یک خاله سوسکه بچه به بغل از راه رسید وقتی در کمدُ باز دید. از خوشی خندید و گفت: «بهبه، چه جای خوبی! چه سوراخ تنگ و تاریکی!» بعد همدست بچه شو گرفت و رفت توی کمد
آقا کمده داد زد:آهای خاله سوسکه! اینجا که سوراخ نیست! این یک کمده ! زود برو بیرون!»
خاله سوسکه گفت: «کمد که درش باز نیست، پس حتماً یه سوراخه!» اینو گفت و گوشه تنگ و تاریک کمد نشست. بچه شو رو پاش گذاشت و براش لالایی خوند.
عصرکه شد، یک موش کوچولو که از دست گربه فرار کرده بود، از راه رسید. کمد در باز رو دید. از خوشی و خوشحالی جستی زد وخندید و گفت: «بهبه، چه لونه خوبی! چه جای راحتی! اینجا دیگه از دست گربه در امانم.»
اینو گفت و پرید توی کمد.
آقا کمده داد زد: «آهای، آقا موشه! اینجا که لونه نیست! کمده!»
آقا موشه گفت: «ما کمد زیاد دیدیم، اما کمد در باز تا حالا ندیدیم. اینکه درش بازه، حتماً کمد نیست!»
بعد هم دمشو جمع کرد و گوشه کمد کنار خاله سوسکه نشست.
غروب شد یک عنکبوت پادراز از راه رسید. داخل کمد سرک کشید. از خوشی خندید و پاهاشو به هم مالید وگفت بهبه!همون جاییکه میخواستم، اینجاست!»
اونوقت رفت توی کمد و از این سر تا به آن سر، شروع کرد به تار بستن
کمد داد کشید: «آهای، عنکبوته! من کمدم، جای تار بستن نیستم!»
عنکبوته گفت: «کمدی که درش باز باشه، فقط بدرد تار بستن میخوره.»
سوسکه و موشه و عنکبوته، توی کمد جا خوش کردن. موندن و ماوندن تا شب از راه رسید
دختر کوچولو از تفریح و گردش به خونه برگشت. اومد توی اتاقش صدای گریه کمد و شنید. پرسید: «چی شده آقا کمده؟ چرا گریه میکنی؟»
کمد گفت: «خودت بیا تا ببینی!»
دختر کوچولو آمد و توی کمد و نگاه کرد. سوسکه و موشه و عنکبوته را دید. داد کشید: «آهای مهمونای ناخوانده کی شما رو راه داده اینجا؟
سوسکه و موشه و عنکبوته باهم گفتن: «در باز بود، ما هم آمدیم داخل!»
دختر کوچولو گفت: «زود باشید بیایید برید بیرون!»
سوسکه گفت: «نمیتونم. باید بمونم. چونکه دارم بچه مو میخوابونم.»
موشه گفت: «من هم نمیتونم. باید بمونم. اینجا از دست گربه در امونم.»
عنکبوته گفت: «من هم نمیتونم. باید تارمو بتنم. از اینجا بهتر، کجا رو میتونم پیدا کنم؟»
دختر کوچولو خواست که جارو بیاره ، با اون، بزنه و مهمونا را بیرون کنه؛ اما دلش نیومد. اونوقت نشست تا فکری به حال اونا بکنه یادش اومد گوشه دیوارانبارشون یک سوراخ بزرگه
سوسکه و موشه و عنکبوته رو صدا کرد و بهشون گفت یک سوراخ توی انبار هست که واقعا بدردشون میخوره
مهمونا از توی کمد بیرون اومدن. رفتن و سوراخ رو دیدن
اونا خونه ی نو شونو پسندیدن و به اونجا اسباب کشی کردن
دختر کوچولو خیالش از اونا راحت شد. برگشت و اومد سراغ آقا کمده. نازش کرد. با دستمال، تمیزش کرد. درشو بست و گفت: «قول میدم که دیگر درتو باز نذارم.»
آقا کمده خندید و با خیال راحت خوابید و خوابهای خوب و خوش دید.
༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
324.5K
اسامی بچه ها گلم 😍
فاطمه میرزاده کوهشاهی۶ساله از حاجیآباد هرمزگان
ریحانه صادقی۶ساله از شهریار
میکائیل داوری۶ساله و سوفیا داوری۳ساله از اصفهان
الینا صادقی ۹ سال ونیم وسورنا صادقی ۸ ساله از تهران
محمدصدرا ۶/۵ساله وزهرامحمدیان ۳/۵ساله
ریحانه امیری ۴ساله از قزوین ۱۳ مهر تولدشه
سید امین ۴ سال و نیمه
فاطمه شهبازی ۶ساله اززنجان
محمدحسن شهبازی ۳ساله
نگار محمودی 11ساله از قم
فاطمه زهرا باصری ۹ ساله از شیراز
عباس وهادی سلمان زاده۳و ۵ساله
حسین فراهانی از اراک
حلمادهقان۷ساله ومحمددهقان ۳ساله
🎙🌙@nightstory57
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونین هر کارتونی برای بچه ها مناسب
نیست، اما یک کارتون خوب میتونه
👂هوش شنیداری را تقویت کنه
🗣تلفظ صحیح را بهبود ببخشه
📝 به گسترش دایره لغات کمک کنه
😍جذاب و بصری باشه
یکی از راحتترین و جدیدترین روش های
آموزش زبان برای بچه ها ،
یادگیری غیرمستقیم از طریق دیدن کارتون
های زبان اصلیه😍
534.3K
چقدر این پیام شما دلگرم کننده است
همه این لطف و محبت ها بخاطر تک تک
شما اعضای نازنین کانال داستان شب هست که از این عزیزان حمایت میکنید 😊😍
اینم آدرسشون👇
https://eitaa.com/joinchat/3445687105C8316a982d1
.
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی از نوزادی برای فرزندت قصه میگی
این میشه نتیجش 😊👌
من نمیدونم چرا باباهه این بچه رو نمیخوره 😍
🎙🌙@nightstory57
@nightstory57.mp3
7.72M
قصه ی | #دستودلبازباش
༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: بخشنده باشیم😊✨
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۳_۱۰سال
#قصه
#گوینده_معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((دست و دلباز باش))
گنجشکی در آسمان پرواز میکرد که یکی از پرهایش کنده شد.
و به زمین افتاد گنجشک برای برداشتن پرش به زمین آمد.
همه جا را گشت و بالاخره آن را پیدا کرد.
پر او پشت یک جوجه تیغی افتاده بود. گنجشک به جوجه تیغی گفت آن پر مال من است .
جوجه تیغی خنده ای کرد و گفت «راستی؟ خوب چرا برش نمی داری؟
گنجشک خواست پر را از لای تیغ های او بیرون بکشد.
که جوجه تیغی داد زد
به من نزدیک نشو
این پر را به تو نمی دهم
گنجشک به جوجه تیغی نزدیک تر شد و گفت
تا حالا کسی نتوانسته پر من را بردارد و پس ندهد.
جوجه تیغی گفت
من هر کسی نیستم من جوجه تیغی هستم و با یک تیغم می توانم کورت کنم.
گنجشک گفت
برو بابا کی از تبع هایت می ترسد؟
و باز هم به جوجه تیغی نزدیک شد.
جوجه تیغی که
دید هیچ جوری نمیتواند گنجشک را راضی کند.
گفت: چطوره برویم پیش جغد قاضی؟
گنجشک کمی فکر کرد و قبول کرد. هر دو رفتند پیش جغد قاضی
جغد وقتی ماجرا را فهمید آهی کشید و از گنجشک پرسید:
پر از کجای تنت افتاده؟ میتوانی جایش را نشان بدهی؟
گنجشک لای پرهایش را گشت
اما نتوانست بگوید که پر از کجای تنش افتاده است.
بدنش پر از پرهای ریز و درشت بود.
جغد آهی کشید و گفت: «تو آن قدر پر داری که نمی توانی جای خالی یک پر را پیدا کنی .
کمی دست و دل باز باش پرنده ی کوچولو
گنجشک گفت: چی؟
یعنی از پر عزیزم بگذرم ؟
جغد گفت: بله. هر روز پرهای زیادی از تن پرنده ها می ریزند.
و حیوان های دیگر آنها را بر می دارند. پر ریخته به چه درد ما می خورد؟ اما شاید یک حیوان دیگر را شاد کند. و آهی کشید.
جوجه تیغی گفت: مثل من که حالا خیلی خوشحالم که یک پر دارم.
جوجه تیغی این را گفت و رفت.
جغد هم آهی کشید و چشم هایش را روی هم گذاشت.
گنجشک از او پرسید : برای چی این قدر آه می کشی؟
جغد چشم هایش را باز کرد و گفت: تو را که دیدم به یاد پرنده ای افتادم
که نصف پرهایش را به دیگران بخشید. می بینی چه پرنده های دست و دلبازی توی دنیا پیدا می شوند؟
گنجشک پرسید :حالا این پرنده کجاست؟ جغد گفت: مهم نیست او کجاست.
مهم این است که همچین پرنده ای وجود داشته است و آهی کشید.
گنجشک که رفت جغد پرهای کم پشتش را صاف و صوف کرد و این بار راستی راستی خوابید.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄