༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان امشب
تقدیمی به فرزندان گلم⚘
تولدتون مبارک ♥️
حلما و سدنا رفعتنامی ۱۱ ساله و ۸ ساله از تبریز 😍
آقا یوسف از اهواز و آقا مهدی ۸ ساله و علی ۴ ساله 😍
دخترم مریم محبی و نیلوفر محبی 😍
تولدتون مبارک عزیزای دلم♥️🎊
آقا محمد جواد انیکازی ۷ ساله و
روژا خانم پور هاشمی و
ریحانه و فاطمه افراخته😍
دخترم نرگس عزیزی و ترانه خانم نازنین😍
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۹۲۰_۱۸۳۸۵۳۲۰۵_۲۰۰۹۲۰۲۳.mp3
11.15M
#پنگوئن_ریزهمیزه
༺◍⃟ 🐧჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۵_۱۲
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((پنگوئن ریزه میزه ))
بچه پنگوئنها عاشق سرسره بازی بودند. از این طرف کوه یخ بالا میرفتند و از آن طرف سُر میخوردند پایین.
یکی یکی و نوبتی.
یک روز وسط بازی یک بچه پنگوئن غریبه آمد جلوی صف ایستاد خیلی هم گنده بود.
بچه پنگوئن های دیگر با ناراحتی:«گفتند نوبت تو نیست برو ته «صف»»
پنگوئن گنده جواب نداد.
ته صف هم نرفت.
هی از کوه یخ بالا رفت سُر خورد پایین و دوباره دوید اوّل صف.
بچه ها هر چه بالهایش را ،کشیدند هر چه هلش دادند زورشان نرسید که او را از بازی بیرون کنند.
ریزه میزه کوچکترین بچه پنگوئن بیشتر از همه ناراحت شد. جلو آمد و گفت من نمیگذارم بازی ما را خراب کنی پنگوئن گنده پوفی کرد و گفت:«تو به این کوچکی چی کار می خواهی بکنی فسقلی؟»
ریزه میزه جواب نداد فین فین کرد و توی دلش گفت: «هی جلوی این زورگو گریه نکن قوی باش.»
ریزه میزه به خانه دوید که فکر کند. مامانش پرسید:« چی شده؟ چرا اخم کردی؟» بعد قلقلکش داد و گفت: «کمی بخند پنگوئنکم!»
ریزه میزه با ناراحتی گفت:«من الآن نمیخواهم بخندم، میخواهم فکر کنم.» ولی بدون اینکه بخواهد از قلقلکهای مامانش خنده اش گرفت یک دفعه فکری به نظرش رسید و از جایش پرید.
ریزه میزه مامانش را بوسید و به کوه یخ برگشت بچه پنگوئن گنده هنوز آنجا بود. ریزه میزه یکی از پرهای خودش را کند و به پنگوئن گنده گفت:« قول میدهی دیگر اذیت نکنی؟»
پنگوئن گنده گفت:«شوخی میکنی فسقلی؟»
ریزه میزه فقط لبخند زد و شکم پنگوئن گنده را با پر قلقلک داد پنگوئن گنده به خنده افتاد و گفت: «نکن فسقلی، نکن»
ولی هی ریزه میزه قلقلکش داد و هی پنگوئن گنده خندید
بدون اینکه بخواهد آنقدر خندید که روی زمین افتاد و نتوانست از دست ریزه میزه فرار کند. آن قدر خندید که اشکهایش درآمد.
آن وقت جلوی همه ی بچه پنگوئنها قول داد. قول پنگوئنی داد که دیگر زورگویی نکند به ریزه میزه گفت:«تو خیلی زرنگی فسقلی، خیلی. باشه من قول میدم دیگه تو صف برم و بازی کنم. دیگه قلقلکم ندی ها !»
پنگوئن ریزه میزه و فسقلی هم گفت :«باشه اما به شرط اینکه دست از این زورگویی هات برداری و دیگه جلو صف نیای. درسته که من خیلی ریزه میزه ام اما اگه ریزه میزه ام، خیلی هم باهوشم، حواسم به همه چیز هست »
اصلا به بزرگ و کوچکی نیست.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
الحمدلله 😍
الهی دل بچه های نازنینم همیشه شاد باشه.♥️
اسامی فرزندان نازنینتون به زودی
در ابتدای قصه ها خواهید شنید
InShot_۲۰۲۳۰۹۲۱_۲۰۱۸۲۲۶۳۵_۲۱۰۹۲۰۲۳.mp3
13.24M
#من_مدرسه_نمیرم
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:مدرسه چقدر خوبه
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰سال
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((من دوست ندارم مدرسه برم ))
لاکی یک لاک پشت🐢 کوچک بود که چندان مدرسه رفتن را دوست نداشت.
نشستن در کلاس و گوش کردن به معلم برای ساعت ها، او را خسته می کرد و او خشمگین می شدو خیلی براش سخت بود ساعتها بشینه ی گوشه و اروم باشه
اگر بچه ها کتاب،📗 مداد ✏یا دفتر📒 او را می گرفتند یا اونو
هل می دادند، او بسیار خشمگین می شد.
گاهی برای اینکه دیگرون فکر نکنن اون خیلی بی دست و پا هست ، اونم بچه ها را هل می داد یا حرف های بد به آن ها می زد و بچه ها از ترس مدتی با او بازی می کردند.
اما زیاد طول نمی کشید که دوباره لاکی 🐢سر چیزهای کوچک عصبانی می شد و یا شروع به دعوا می کرد و دوستانش را از خود می رنجاند.
و خیلی زود ناراحت میشد و میرفت ی گوشه کز میگرد دوستاش از کنارش رد میشدن و بهش میگفتن چی شده که رفته ای توی لاک خودت؟!
یک روز لاک پشت کوچولو،🐢 تنها و غمگین و عصبانی در گوشه ای از حیاط مدرسه ایستاده بود و به بازی کردن بچه ها نگاه می کرد.
در این لحظه، آقا معلم که لاک پشت پیر و مهربانی بود، آرام بهش نزدیک شد و ازش پرسید:
« چرا با بچه ها بازی نمی کنی ویه گوشه تنها ایستاده ای؟ انگار زیاد از آمدن به مدرسه خوشحال نیستی؟ »
لاکی🐢 به صورت مهربان معلمش که لبخند می زد نگاهی کرد و گفت: « من دوست ندارم که به مدرسه بیایم. هر کاری که می کنم نمی توانم جلوی خودمو را بگیرم.
خیلی زود عصبانی می شوم و بچه ها هم، دیگر با من بازی نمی کنند. »همش بهم میگن چی شده که رفته ای توی لاک خودت؟!
معلم دانا گفت: « ولی تو همیشه راه حل مشکلت رو با خود داری. راه حل تو همین لاکی است که بر پشت خودت حمل می کنی! وقتی خیلی عصبانی و خشمگین هستی و نمی توانی خودت را کنترل کنی، بر توی لاک خودت و اونجا ب کارهات فکر کن
توی لاک می توانی آرامش پیدا کنی و وقتی آرام شدی بیایی بیرون.
من هم هر وقت لازم باشه که به لاکم برم، به خودم می گم یه کمی صبر کن.
یک نفس خیلی بلند می کشم و گاهی هم دو سه نفس عمیق، و بالاخره از خودم می پرسم: «مشکل چیه؟اونقدر توی لاک خودم میمونم تا ب ارامش برسم پس تو هم لاکی کوچولو همین کارو انجام بده و هر وقت عصبانی شدی و خواستی با دیگرون دعوا کنی سریع برو تو لاک خودت تا ب ارامش برسی و بتونی درست تصمیم بگیری
لاکی کوچولو با خودش فکری کرد و گفت : واقعا چقدر خوبه که میتونم ب مدرسه بیام و از شما کارهای خوب و راهکارهای درست بگیرم ممنون از شما لاک پشت دانا ...
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تولد داریم 😍🎂
مامان زینبگل ، مامانِ اسما خانم عزیزم😊
پرهام عزیزم ۵ساله
امیرعلی زیوری باهوش😍
فاطمه حلما نازنینم ۷ساله
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
آقا رهام نصــــــــــر اصفهان
بچه های عزیز کلاس اول دبستان
شهید محبی شیراز 😍
پسر گلم علیرضا ۳ساله خمینی شهر
سارینا خانم نازنین تهران
آقا دانیال جعفری عزیزم شاهین شهر
خیلی دوستتوندارم بچه های گلم🍥🍭
.
ســـــــــــلام به روی ماهتون
اومدم ی خبر خوش بدم😊 بهتون
به زودی
جـــــــشنواره قــــــصه گـــویی🎙🎈
داریم در سه بخش
♥️مادران
♥️پدران
♥️کودکان
با جوایــــــــــــــــز ارزنده 🎁
منتظر خبرهای خوب باشیـــــــــــــــــــــد
.
کانال داستان شب را به دوستاتون معرفی کنید ❣👇👇👇👇
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان پیامبر صلی الله علیه وآله
تقدیمی به فرزندان گلم ⚘
آقامحمدصادق و زهرا خانم صالحفر از مشهد😍
راحیل خانم غلامی ۶ ساله به همراه داداش کوچولوش آقا رهام از قم 😍
آقا محمد پارسا از کردستان و
پسرم امیرحسین سلیمی از تهران 😍
پسرم سیدسجاد و سیدیوسف ساداتفاطمی از شهر مشهد 😍
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄