eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
519 عکس
161 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب:((عروسک بهانه گیر)) یک روز گلپری و مادرش به بازار رفتند گلپری عروسک زیبایی را پشت ویترین مغازه دید از مادر خواست تا آن عروسک را برای او بخرد چون اون عروسک خیلی قشنگ بوداخلاق خوبی داشت و بهانه گیر هم نبود . گلپری عروسک را خرید و به خانه آورد.او هروقت روی شکم عروسک را فشار میداد میگفت :”مامان … مامان من به به می خوام” وگلپری بهش یک شیشه شیر اسباب بازی میداد.عروسک بعداز خوردن شیربا لبخند ازگلپری تشکر می کرد. گلپری عروسکش را خیلی دوست داشت و دائما باهاش بازی میکرد و ازخوش اخلاقی عروسکش لذت میبرد. اما بچه ها کم کم اخلاق عروسک گلپری تغییر کرد و بداخلاق شد او دیگه دوست نداشت شیر بخوره و همیشه اخموبودحتی وقتی گلپری دکمه روی شکم عروسک را میزد عروسک باهاش صحبت نمیکرد و اخمهاشو درهم میکشید. گلپری خیلی ناراحت شد وچندبار دکمه عروسک را به امید حرف زدن عروسک زداماعروسک باگلپری حرف نزدحتی بارسوم که گلپری میخواست دکمه عروسک را بزندعروسک جیغ زد گلپری شیشه شیر را به دهان عروسک نزدیک کرداماعروسک دوست نداشت شیرشو بخوره و دائما بهانه گیری می کرد . گلپری ناراحت و غمگین نشسته بود و باخودش فکر میکرد چرا عروسک خوش اخلاقش بهانه گیر شده ؟ او هرچه فکرکرد به نتیجه ای نرسید پس تصمیم گرفت عروسک راپیش پزشک ببره چون گلپری همون عروسک خوش اخلاقشومیخواست و دوست نداشت یک عروسک بهانه گیری داشته باشه گلپری عروسک را پیش پزشک برد آقای دکتر ازش پرسید برای چی عروسکتون رو آوردید دکتر؟ گلپری گفت :خیلی بداخلاق شده آقای دکتر شاید عروسکم مریض شده باشه دکتر،عروسک گلپری رو معاینه کرد و گفت :عروسک شما مریضی بهانه گیری گرفته اما باید بهتون بگم که این مریضی رو از یه نفر دیگه تو خونتون گرفته ،از کسی که خیلی بهانه میگیره عروسک شما ازش یاد گرفته.برای اینکه عروسک شما خوب بشه باید همه تو خونه خوش اخلاق باشند و بهانه گیری نکنند تاحال عروسک شما خوب بشه و دوباره مهربون و خوش اخلاق بشه . گلپری ازمطب پزشک بیرون آمد در حالی که با خود فکر میکرد . بچه ها به نظر شما عروسک گلپری مریضی بهانه گیری را از چه کسی گرفته بود ؟ گلپری از آن روز تصمیم گرفت دیگر درخانه نق نزد وبهانه نگیردبنابراین وقتی شب مادرش براش غذا کشید ، او عروسک را پیش خود نشاند و تمام غذایش را بدون گرفتن بهانه خورد تاعروسک ازش یاد بگیره . بعد هم از مادر تشکر کرد و دست هایش را با صابون شست و سفره را به کمک مادر جمع کرد . عروسک به گلپری بامهربانی نگاه می کرد و همه کارهای خوب گلپری را از او یاد میگرفت . پس از چند روز که گلپری در خانه دیگر بهانه گیری نمیکرد عروسک هم با دیدن کارها و رفتار های خوب گلپری بهانه گیری را کنار گذاشت و دوباره خوش اخلاق و مهربون شد.حالا دوباره میگفت :مامّان …. مامّان …. من به به میخوام گلپری هم از خوشحالی عروسکش شاد بود و بهش شیرش را میداد ، عروسک همه شیر را می خورد و از گلپری تشکر میکرد وتوی بغل گلپری به یک خواب شیرین فرو میرفت . بچه هاگلپری یادگرفت که دیگه بهانه نگیره و به حرف های مادرش گوش بده و همیشه با دیگران خوش اخلاق و مهربان باشد تا همه او را دوست داشته باشند . ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
سلام به همه عزیزان خیلی از شما بچه‌های نازنینم درخواست داشتید که ادامه داستان زندگی پیامبر صـــــــلی الله علیه وآله رو براتون بزاریم. می‌تونید قسمت‌های قبلی این داســـــــتان رو با هشتگ های این صفحه دنبال کنید و ادامه داستان رو از امشب با ما هـــــمراه باشید... ♥️ ❣بزن رو متن آبی 👆 ༺◍⃟ ჻@nightstory57⚘❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
11.55M
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: شناخــت‌ شـخـصـیـت پیـامـبـرصلی‌الله‌علیه‌وآله ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🆔@nightstory57 ༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
:: سلام بچــــه ها خوبین؟ دوست دارین ضرب المثل ها رو در قالب داستان یاد بگیرین؟ مثل یک حـــــــدیث در دامن داستان 😍 از امشب از این بــــخش زیـــبا و جذاب کانال داستان شب رونمایی میشه😊 آماده باشید دوستاتون به جمع ما دعوت کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ::
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
10.49M
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🆔@nightstory57 ༺◍⃟჻🎤ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
:: ❤️داستان اختصاصی❤️ 🌟یک هدیه بی نظیر برای تولد همراه با ویس تبریک 🌟یک هدیه شگفت انگیز برای کودک شما برای غیرتولدها 🌟یک داستان از زبان خانم معین الدینی برای اصلاح رفتار کودک 🌟باما در کانال داستان اختصاصی همراه باشید . لینک کانال داستان اختصاصی👇 https://eitaa.com/joinchat/525140645Cd3108f6edb 🌟ادمین قصه 👇 @Mojgan_5555 ::
:: اگر فرزندتون در شستن دست و صورت و کارهای روزانه داره داستان امشب رو از دست ندید 🐠 داستان های تربیتی رو در کانال داستان شب بخوانید و بشنوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
12.16M
🐠😱 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: نزار وسواس زندگیت خراب کنه ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟🐠჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐠჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((دست نزنی!کثیف میشی)) امروز دریا ساکت و آرام بود همه ماهیها و آبزیان حالشان خوب بود. اما مثل همیشه حال آشوب خوب نبود. او مثل همیشه میترسید. میترسید که سنگهای کف دریا و گیاهان سبزرنگ او را کثیف کنند او هیچوقت دوست نداشت کثیف شود برای همین خیلی مراقب بود. آشوب به تمیزترین سنگ دریا چسبیده بود. هرکس به او نزدیک می شد خودش را دور میکرد چون میترسید که کثیفی های سنگهای دریا را روی بدن او هم بگذارند.روزها می گذشت و آشوب بزرگتر میشد اما هر چقدر بزرگتر میشد بیشتر میترسید که کثیف تر شود. برای همین با کسی دوست نمی شد. یک روز که مثل همیشه آشوب به تمیزترین سنگ دریا چسبیده بود مادرش آمد و گفت تو هنوزم که به این سنگ چسبیدی چرابازی نمیکنی؟ آشوب با ناراحتی جواب داد و گفت: " چون همه جا کثیفه نمیخوام کثیف شم. مادر گفت: " عزیزم اگه کثیف بشی چی میشه؟!". آشوب با ترس گفت: خب بعد مریض میشم و همیشه باید توی بیمارستان بمونم مادر لبخندی زد و گفت: " یعنی هر وقت یه سنگ ریز میبینی یکی توی سرت بهت میگه که دورشو اگه دور نشی مریض میشی و همیشه باید توی بیمارستان بمونی." آشوب گفت آره مامان همینه مادر ادامه داد و گفت: این فکر تو رو میترسونه انگار یک جادوگر بدجنس توی ذهنت چیزایی بهت میگه که خیلی میترسونتت. برای همین توام به حرفش گوش میکنی تا نترسی. آشوب سرش را پایین انداخت و خیلی ناراحت بود مادر گفت میدونم خیلی ناراحتی و تو رو این جادوگر بدجنس خیلی اذیت میکنه منو تو باهم دیگه باید سعی کنیم این جادوگر بدجنس رو شکستش بدیم. حاضری؟". آشوب خیلی خوشحال شد. او واقعا دوست نداشت به حرف این جادوگر بدجنس گوش کند برای همین گفت: " آره مامان حاضرم چکار کنیم؟ مادر گفت: هر وقت این جادوگر بدجنس باهات حرف زد، بهش بگو " من خیلی زرنگم دیگه گولتو نمیخورم!". آشوب گفت: " آره آره میگم مادر ادامه داد و گفت:" دیگه از این به بعد آشوب نیستی از این به بعد جارو برقی ماهی ها هستی.". آشوب احساس قدرت میکرد فورا گفت آره من دیگه جارو برقی ماهی ها هستم پس میرم سنگهای کثیف رو جمع میکنم.". وقتی جارو برقی ماهی ها به سنگها نزدیک میشد، خیلی می ترسید. او گفت: " مامان جادوگر بدجنس دوباره میگه اگه بری مریض میشی. چکار کنم؟ مادر گفت: بهش بگو من خیلی زرنگم تو نمیتونی گولم بزنی!". جارو برقی این حرف را زد و بعد آرام آرام سعی کرد سنگها را جمع کند. مادر به او افتخار میکرد او خیلی زرنگ و شجاع بود که گول جادوگر بدجنس را نخورد شب شد مادر گفت: " حالا بهم بگو جارو برقی ماهی ها! بگو ببینم حالا که سنگها رو جمع کردی مریض شدی؟رفتی بیمارستان؟ جارو برقی ماهیها جواب داد نه مامان اتفاقا خیلی حالم خوبه که تونستم گول جادوگر بدجنس رو نخورم و جارو برقی خوبی واسه ماهیها باشم آشوب از آن روز به بعد بازی کرد و کیف کرد و دیگر به حرفهای جادوگربدجنس گوش نکرد. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا