eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
514 عکس
154 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشونم ی بخش دیگه مشغول تولید محتوا هستن 😄کلا زدن تو کار تولید محتوا برای کانال داستان شب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
9.94M
ا﷽ ༺◍⃟🍠🧄჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: همکاری خیلی خوبه :معین الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((شلغم غول پیکر)) یه کشاورز توی زمینش کلی شلغم کاشته بود. اون خیلی زود متوجه شد که یکی از شلغم‌ها زودتر و بیشتر از بقیه داره بزرگ میشه! کشاورز به همسرش گفت:این یه شلغم بزرگ و خوشمزه است! ما میتونیم باهاش یه جشن راه بندازیم! اون شلغم بزرگ‌تر و بزرگ‌تر شد و از هر شلغمی که اونا دیده بودن چاق ‌تر گنده تر شد! کشاورز نمیخواست که شلغم خراب بشه! پس همسرش رو صدا کرد تا با کمک هم شلغم رو از خاک در بیارن! ولی شلغم خیلی بزرگ و سنگین بود! اونا نتوستن اونو ازخاک بیرون بکشن همسر کشاورز دستشوبه کمر کشاورز گرفت ودوتایی با تمام نیرو کشیدن و کشیدن! همسرش صدا زد: اینجوری نمیشه! بچه‌ها رو صدا کن تا بیان و کمک کنن! نوه‌های کشاورز هم اومدن و کشیدن و کشیدن! اوضاع خنده‌دار شده بود! اونا میگفتن:چرا شلغم در نمیاد؟ نوه‌ها صدا زدن: آقا سگه رو صدا کنید تا بیاد و با ما بکشه! اما وقتی سگه هم اومد و با تموم زورش به اونا کمک کرد، شلغم از خاک بیرون نیومد که نیومد! گربه هم داشت این صحنه رو نگاه می‌کرد! اون هم رفت جلو تا کمک کنه! اما هر چی کشیدن و کشیدن شلغم غول پیکر بیرون نیومد که نیومد! یه موش کوچولو هم داشت این صحنه رو نگاه می‌کرد! موش کوچولو فکر کرد و فکر کرد! و آخرش اونم رفت که کمک کنه تا شلغم رو بکشن بیرون! باورتون میشه که اون موش خیلی کوچولو، یه تغییر خیلی خیلی بزرگ ایجاد کرد موش کوچولو ریشه های شلغم رو با دندونهاش چید و بالاخره، اون شلغم غول پیکر از توی زمین اومد بیرون! کشاورز صورت سرخش رو با دستمال پاک کرد و گفت: ممنون از همتون که کمک کردید! کی فکرش رو می‌کرد که یه موش کوچولو اینقدر تاثیر داشته باشه یکی از نوه‌های کشاورز گفت: حالا باید یه جشن بزرگ راه بندازیم! و یه مهمونی بزرگ راه افتاد! یه قابلمه‌ی بزرگ سوپ شلغم برای همه‌ی اونایی که کمک کردن! حتی موش کوچولو هم توی مهمونی بود! البته اون ترجیح میداد که یه تیکه پنیر بخوره! اما تصمیم گرفت که سوپ رو امتحان کنه و بعد با خودش گفت:چه سوپ خوشمزه‌ای! کاش یکمی نون بود که کنارش می‌خوردم! کشاورز هم یک تکه نون تازه کنار موش کوچولو گذاشت تا با سوپش بخوره همه از اون سوپ شلغم خوشمزه خوردن و سیر شدن خب بچه ها پس حالا می‌دونید که اگه همه به همدیگه کمک کنند و متحد باشند حتی کوچیکترین عضو میتونن خیلی از مشکلات رو حل کنند. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
13.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ی بخش جدید که به زودی به کانال ما اضافه میشه فعلا پشت صحنه اش رو ببینید تا دلتون شاد بشه 😊😍 ✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
:: 🔴دوستان عزیز جدیدی که به کانال پیوستندســــوال پرسیدن خانم معین الدینی کانال آموزشی هم دارن...... بله ایشون علاوه بر این کانالِ دلی 😍یک کانال آموزش هم دارن که آدرسش این پایین براتون میزارم 👇 https://eitaa.com/joinchat/1152123124Ccec61a6a2a ::
همسر و پسر بزرگم در سفر کربلا نائب الزیاره من و شما هستن عکس هایی که میفرستن من باهاشون فقط اشک میریزم که شیعیان عراقی فرزندانشون خادم الحسین (علیه السلام) بزرگ میکنن ما چکار میکنیم؟ این بچه درونش چه عشقی وجود داره که اینطور زانو زده و پذیرایی میکنه بی چشمداشت 😭 🌱خدایا کمک کن فرزندانمون عاشق و شیفته مرام اهل بیت علیهم السلام بزرگ بشن ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
تا حالا به فرزندتون نه گفتید؟ میزنه زیر گریه؟ داد میزنه؟ قهر میکنه؟ داستان تصویری امشب براش حتما بزارید 😊 ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
44.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان تصویری قصه گو: معین الدینی انیماتور: عارفه رضآئیان_رضوانه مشیری .✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((مامان دوستم داره که میگه نه!!!)) روزی روزگاری دریک جنگل قشنگ بچه فیل مهربانی زندگی میکرد اسم این بچه فیل فیلک بود او یک خواهر بزرگترداشت و با پدر و مادرش زندگی میکرد. یکروزصبح فیلک قبل ازاینکه صبحانه بخوره،به مادرش گفت:مامان من لواشک میخوام بهم لواشک بده!". مادرتعجب کردوگفت: میدونم لواشک دوست داری عزیزم اما الان نمیشه صبحونتو کامل بخورتا بعدا با بابا و خواهرت لواشک بخوریم. فیلک خیلی ناراحت شد و زد زیر گریه بعد با گریه گفت: " شما همیشه منو اذیت میکنین اصلا دوستون ندارم! و بعد به گریه کردنش ادامه داد. امابازهم مادربهش لواشک نداد وقتی فیلک مشغول صبحانه خوردن شد گفت: شما اصلا منودوست ندارین یه چیزایی میخوام اما شما بعضی وقتا بهم "نه" میگین شما منو اذیت میکنین.خلاصه،بلند شد و از خانه بیرون رفت فیلک کناریک درخت نشست و خیلی ناراحت بودتا اینکه پدرش از راه رسید پدرگفت:پسرم انگار ناراحتی فیلک با گریه جواب داد: آره! قبل از اینکه صبحونه بخورم لواشک میخواستم اما مامان نداد پدر دستی به سر فیلک کشید و گفت آره حق داری ناراحت باشی. چون به خواستت نرسیدی اما مامان چون دوستت داره و میخواد خوب ازت مراقبت کنه بهت "نه" گفته امافیلک حرف پدرشوقبول نداشت. فردا صبح پدر و مادر فیلک باید به یک مهمانی مهم میرفتن اوناباید چندروز در یک جنگل دیگر میماندند برای همین، مادربه خواهرفیلک گفت: "دخترم! مراقب داداشت باش ما چند روز دیگه برمیگردیم!"و بعد به همراه پدرازخانه بیرون رفتند فیلک خیلی خوشحال بود فورا با خواهرش بیرون رفتندبعد به خواهرش گفت میشه من اون گلای صورتی قشنگ رو بو کنم؟ آخه مامان هیچ وقت بهم اجازه نداده!" خواهر با خوشحالی گفت آره داداشی جونم برو بو کن حتما خیلی خوشبویه فیلک ذوق زد و فورا گل صورتی را بو کرد. کمی بعد، تمام بدن فیلک به خارش افتاد حالش خیلی بد شد. خواهرش اونو پیش پزشک جنگل برد و پزشک گفت :اون گلای صورتی برای تو خوب نیست تو به اونا حساسیت داری نبایدبوشون کنی وگر نه همینطوری اذیت میشی حالا این دارو رو بخور تا فردا خوب میشی!حال فیلک خیلی بد بود او داروها رو خورد و فردا بهتر شد. دوباره فیلک به خواهرش گفت:خواهر جونم میشه من صبونه نخورم بجاش یه عالمه ازاون لواشکای ترش بخورم؟ که چیزی نمی دانست جواب داد: آره عزیزم برو بخور!"سپس فیلک یک عالمه لواشک خوردوخیلی خوشحال بود تا اینکه دلش درد گرفت. فیلک از دلدرد به خودش میپیچید. حالش خیلی بد شده بود. دوباره خواهرش سراغ پزشک جنگل رفت و او را به خانه آورد. پزشک فیلک را معاینه کرد و گفت : " نبایدقبل صبونه با شکم خالی لواشک بخوری وگرنه دلدرد میشی مراقب خودت باش این داروها رو بخور تا خوب شی! فیلک داروها رو خورد تا حالش بهتر شد.بعد با خواهرش در جنگل قدم میزد.فیلک به این فکر میکرد که تا حالا هرچی ازخواهرش خواسته خواهرش بهش "نه" نگفته اما بیشتر وقتها اسیب دیده و حالش بد شده در همین فکرها بود که ناگهان چشمش به رودخانه افتاد. فیلک خیلی عاشق شنا کردن در آن رودخانه بود او بارها از مادرش اجازه خواسته بودتادرآن شنا کنداما همیشه مادرش به او "نه" گفته بود.فیلک که دید خواهرش بهش"نه" نمیگه "گفت اجازه میدی برم تو این رودخونه و شنا کنم؟خواهرش جواب داد: آره عزیزم! برو شنا کن!فیلک با خوش حالی در آن رودخانه شیرجه زد اما کف رودخانه پر از گل و لجن بود برای همین به پای فیلک کلی گل و لجن چسبید و او نمیتوانست از رودخانه بیرون بیاید فیلک ترسیده بود و تند تند دست و پا میزد.امانمیتوانست خودشو نجات دهد. حتی خواهرش هم شنا بلد نبود. فیلک در حال غرق شدن بود اوخیلی ترسیده بود و داد میزد کمک کمک کمک دارم غرق میشم کمک پدر و مادر فیلک که داشتند به خانه بر میگشتن صدای اونو شنیدن فورا سمت رودخانه دویدن پدر به شدت ترسیده بود اما پدرش شجاع بود او داخل رودخانه خطرناک پرید و فیلک را نجات داد وقتی فیلک نجات پیدا کرد پدرش را محکم بغل کرد و گفت: "باباجونم شما راست میگفتی.حق با شما بود مامان چون دوستم داره و میخواد خوب ازم مراقبت کنه،بعضی وقتا بهم "نه" میگه!". سپس فیلک سمت مادرش رفت مادرش خیلی ترسیده بودکه مبادا بلایی سر پسرکوچولوش بیاد مادرفیلک نشسته بود وگریه میکرد. فیلک آرام آرام نزدیک مادرش رفت و توی بغلش نشست وگفت:مامان خوب و مهربونم گریه نکن. الان فهمیدم که هروقت بهم "نه" میگی، بخاطر اینه که عاشقمی و میخوای ازم خیلی خوب مراقبت کنی منو ببخش!" بعد مادر اونو محکم بغل کرد و گفت: من همیشه عاشقتم پسر باهوش من!!!!! ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط بانو زینب(سلام الله علیها) میداند چهل روز بی پناهی و بی برادری و غربت یعنی چه! چقدر دیدن آب حالش را خراب میکند چقدر این شب ها و روزها به غربت پدرش و نامردی که در حقش کردند که باعث و بانی این فاجعه ها بود فکر میکند.... 🥀الا لعنه الله علی القوم الظالمین ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
34.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام روزتون بخیر با معرفی یک کتاب خوب در خدمت شما عزیزان هستم 📚بچه ها با غذای خوب رشد میکنند و با کتاب خوب درست فکر میکنند ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57