هدایت شده از موکب امام حسن مجتبی
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_152
« برادر همسر »
آن روزها من درگیر ازدواجم بودم جواد از سوریه برایم پیام صوتی می فرستاد و آنجا هم به فکر کارهای من بود تا اینکه روز آخر برنامه ام بود بعد از تعطیل شدن کلاسم بروم درچه برای نماز حاج آقا مجتبی ، قبل از ظهر شوهر خواهرم علی آقا زنگ زد که کجایی؟
گفتم اصفهان کاری داری؟
گفت نه آمدی بیا خانه حاج آقا
گوشی را قطع کرد ؛ اما دلم ریخت پایین
چند بار زنگ زدم جواب نداد این قدر زنگ زدم تا جواب داد گفتم علی چیزی شده؟
گفت نه فقط بیا
گفتم جواد چیزیش شده؟
گفت زخمی شده
گوشی را قطع کرد؛ اما دلم اشوب بود ، جواد که بار اولش نبود زخمی شده باشد خانه حاج آقا رفتن نداشت ، این بود که با هر آشوبی بود ، تا درچه رفتم خانه حاج آقا شلوغ بود دم در علی احمدی را دیدم بغلم کرد و گریه
کردیم .
بین این همه انتظار و غم حسی آمیخته با شادی داشتم غم و دردش برای ما بود که دیگر جواد را نداشتیم؛ اما خوش حالی ام برای جواد بود . اینکه به چیزی که میخواست رسید ، رفقای جواد آن روزها داشتند خفه می شدند از بغض داشتند منفجر میشدند. حاج آقا مجتبی همه را جمع کرد و گفت جواد امانتی بود بین ما و حالا برگشته پیش صاحبش ، روایاتی هم خواندند دربارۀ اجر و فضیلت جهاد و شهادت .
این روایتهاهم کمی آراممان میکرد
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ https://eitaa.com/joinchat/3912827324C996ae41ffe