کی گفته عکسا بو ندارن ؟
-_-_-_-_-_-_-_-____________
•☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️•
شیعه کوچولوهای امیرالمومنین
@ninishia
.
مامانای روزه دار و نی نی دار!
رمضانتون مبارک!
یعالمه براتون برنامه های خاص داریم اینجا ...
به کانال سر بزنید وگرنه از دستتون رفته !
دوستاتونم دعوت کنید 😊😉
-_-_-_-_-_-_-_-____________
•☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️•
شیعه کوچولوهای امیرالمومنین
@ninishia
.
🔥 یک خانواده، با سه تا فرزند قدو نیم قد، و یک سفر پر از ماجرا! 🔥
📍 سفر یکماهه به نجف؛ اما نه اون طوری که فکرشو میکنی!
🎒 چمدونهایی که جا نمیشدن...
🌧 بارون بهاری که حسابی غافلگیرمون کرد ...
😅 چالشهای غذا، استراحت، مسیرهای طولانی و...
💡 اما ما چطوری از پس همهی اینا بر اومدیم؟! 🤔
🎥 تجربههای واقعی و لحظههای خاص این سفر رو براتون آماده کردیم!
⏰ هر شب ساعت ۹ منتظر قسمت جدید سفرنامه باش!
📌 همین حالا عضو شو و سفرنامه رو از دست نده!
🔗 [شیعه کوچولوهای امیرالمومنین ]
#سفرنامه_نجف
-_-_-_-_-_-_-_-____________
•☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️•
شیعه کوچولوهای امیرالمومنین
@ninishia
شیعه کوچولوها👼 | موکب فرزندآوری
🔥 یک خانواده، با سه تا فرزند قدو نیم قد، و یک سفر پر از ماجرا! 🔥 📍 سفر یکماهه به نجف؛ اما نه اون ط
.
یادمون نرفته !
تا دقایقی دیگر اولین قسمت رو منتشر میکنیم ان شاءالله. 😊🦋
.
بسم الله الرحمن الرحیم
#سفر_بهخانهی_پدری قسمت اول
گل نرگس که دوساله شد ، خداوند گل خوشبوی دیگری به نام محمدحسین به ما هدیه کرد.🎁
دوران بارداری سختی داشتم. چه از نظر جسمی و چه روحی و اجتماعی.❤️🩹
کم خونی، جدایی نرگس از خودم و گریه های شبانه روزی اش، که گاهی هردو باهم گریه میکردیم ...😔
سوالها و پرس و جوها ، آخِی گفتن ها و دلسوزی ها برای طفل معصوم بودنِ نرگس ، که اصلا خوشحالم نمیکرد.😓
خیلی از اطرافیان ، نسبت به فرزند سوم ما ، درموضعِ سکوت بودند و من به همه میگفتم که مطمئنم که دختر من با این داداش کوچولو، خوشبخت ترین بچه ی خانواده خواهد شد!🧒👦
بعد از تولد محمدحسین ، ظاهر خانه مان خیلی تغییر کرد.کارها اصلا روی روال نبود.دوتا بچه ی کوچک که اغلب اوقات،هردو همزمان نیاز به رسیدگی داشتند .🍼🍩🎈🧸
و گاهی یک ربع کمکِ دیگران، به اندازه ی دوساعت برای من بازدهی داشت.
.
.
.
اسفند ۱۴۰۱، محمدحسین ۶ ماهه بود.
گل نرگس ۲ سال و نیمه.
و فاطمه ۶ سال و نیم.
🎮انگار که یک مرحله ی بسیار سخت از زندگی ام را تازه پشت سر گذاشته باشم .
دلم پر بود و روحم خسته.
میشنیدم فرّوا الی الحُسَین و به واقع جز فرار ، آرزوی دیگری نداشتم !
♨️چند روز مانده به عید نوروز بود .
بااین که همسرم مقدمات سفر به عراق را فراهم کرده بود ،اصلا امیدی به رفتن نداشتم.
💭میگفتم یک ماه برویم نجف ؟
مگر الکی الکی میشود راه بیفتیم برویم و بمانیم و زندگی کنیم ؟
میدانم که نمیشود!
این اتفاق ها ، برای از ما بهترهاست ، به ما نیامده ....
🗂گذرنامه را فقط دوسه روز بود که درخواست داده بودیم و نزدیک به محال بود که قبل تعطیلات نوروز برسد ...
💸یک گرفتاری مالی خیلی بزرگ هم پیدا کرده بودیم و کارمان شده بود رفتن به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها و مثل عزیز از دست داده ها گریه و دعا !
🧺🧹 امورات معمول زندگی را انجام میدادم و فقط فکرِگاه و بیگاهِ نجف ،شده بود مثل یک پارچ پر از خوشحالی ... که یک دفعه بریزند توی قلبم !🫀
🧣👚هردفعه یک تکه لباس بچه ها را که میشستم ، گوشه ی اتاق میچیدم ، که از قضا اگر رفتنی شدیم ، کمی آماده باشم !
📬تااینکه پستچی که نه...بادصبا پاکت گذرنامه ها را آورد.
🚕خبر رسید ماشین برای سه شنبه هماهنگ شده و من ....
مات و مبهوت ، میان کرور کرور کار و شوق و نگرانی مانده بودم!
واقعا قرار است برویم ؟
دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱
#سفرنامه_نجف
-_-_-_-_-_-_-_-____________
•☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️•
شیعه کوچولوهای امیرالمومنین
@ninishia
شیعه کوچولوها👼 | موکب فرزندآوری
بسم الله الرحمن الرحیم #سفر_بهخانهی_پدری قسمت اول گل نرگس که دوساله شد ، خداوند گل خوشبوی دیگری
قسمت اول سفرنامه منتشر شده! خوندینش؟🤔
بسم الله الرحمن الرحیم
#سفر_بهخانهی_پدری قسمت دوم
🌬هیچ اطلاعی از آب و هوای نجف نداشتم.میدانستم هوای عراق از اینجا گرمتر است.اما آنها که بهار نجف را دیده بودند ، میگفتند آسمان، زیاد بغض در گلو دارد!🌦
🥫🧂از هر نوع خوراکی یک مشت برداشتن ، سخت ترین قسمتِ جمع کردنِ ساک بود.از نخود و لوبیا و برنج...تا خوراکی بچه ها و پوشک و مواد شوینده!
💰هم بخاطر گرانی هایی که شنیده بودم ، هم از ترس نبودنِ اقلام مورد نیاز، مقدار زیادی خوراکی و وسیله آماده کردم.
🧳آنقدر که مجبور شدیم یک ساک خیلی بزرگ به امانت بگیریم.از همان ساکهای طبقه طبقه ای که قدیم تر ها به حج واجب میبردند.
و این ، شروع ماجرای خنده دار و درعین حال آزاردهنده ی آغاز سفر ما بود!🤦
🚕به هرحال، آماده ی سفر شدیم و عصر سه شنبه به سمت مرز مهران راه افتادیم.
🌫هوا گرگ و میش بود که رسیدیم و لحظه ای که ساک را از ماشین پیاده کردیم ، تازه ملتفت شدیم که چه اشتباهی کرده ایم!
ساکِ یک متریِ ما حتی یک قدم هم راه نمی آمد ...😶
تصورکنید یک خانواده ی چند فرزندی👨👧👦 با یک کالسکه🧑🦼 و یک چمدان و یک ساک یک متری که وقتی روی زمین کشیده میشود، صدای مهیبی مثل فرود هواپیما میدهد!🛬
👀در آن سکوتِ نیمه های شب ، انگار همه ی دنیا چشم شده بودند و ما را نگاه میکردند !
راه نمیرفتیم! فرار میکردیم و و از روی خجالت فقط میخندیدیم!
👨✈️از گِیت هاکه رد شدیم ، دخترم گفت : مامان! اینجا خارجه ؟
گفتم آره مامان! دیگه اومدیم خارج 😎!
واز همان لحظه ، طولانی ترین سفر خارجیِ ما شروع شد!
سه شنبه ۱ فروردین ۱۴۰۲
#سفرنامه_نجف
-_-_-_-_-_-_-_-____________
•☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️•
شیعه کوچولوهای امیرالمومنین
@ninishia
شیعه کوچولوها👼 | موکب فرزندآوری
بسم الله الرحمن الرحیم #سفر_بهخانهی_پدری قسمت دوم 🌬هیچ اطلاعی از آب و هوای نجف نداشتم.میدانستم ه
قسمت دوم سفرنامه رو خوندین ؟ داریم میرسیم نجف 😍
همراهمون باشین که ماجرا تازه شروع شده !
#سفر_بهخانهی_پدری قسمت سوم
👨✈️هربار به عراق سفر کردم ، سکوت شب و کلاه کجِ سربازان عراقی ، برای من تداعیِ رژیم بعث و وحشت میکرد!
🌘هوا گرگ و میش بود و سرد . یکی از همان کلاه کج ها ، ما و ایرانی های دیگر را دعوت کرد به اتاق استراحتی که فقط دیوار داشت و یک حصیر و دوتا سجاده .نماز صبح را همان جا خواندیم تا مردها ماشین پیدا کنند و برویم.
🚎خداراشکر به سرعت اتوبوس جور شد و به سمت نجف حرکت کردیم .
👨👦👨👦با دور و بری ها آشنا شدیم و گپ و گفت کوتاهی و ... سر ظهر رسیدیم.
از همانجا دربست گرفتیم تا دوباره خجالتِ سر و صدای ساک در مملکت غریب تکرار نشود.
🚙راننده اصلا فارسی متوجه نبود و همسر من هم که هنوز موتورش ، راه نیفتاده بود، سر هر کلمه یک "ال" میگذاشت و آن کلمه معرّب میشد🤦
الموبایل، الکوچه ...😕😂
🏠به هر طریق که بود ، به منزل رسیدیم.
طبقه ی بالای خانه ای عجیب و غریب،نزدیکی بحر نجف، که معمارش گِل و سیمان و رنگ را به هم آمیخته و عجایبی از عجایب جهان را به ارمغان آورده بود !!
(باعجایب خانه در قسمت های بعد آشنا میشوید.)
🧔🏽♂این خانه ، خانه ی اجاره ایِ ِکسی بود که در گذشته های دور،درایام نوجوانی، با همسرم عقد اخوّت خوانده بود. اصالتا اهل پاکستان ، ساکن قم ،طلبه ، بسیار باایمان و خوش اخلاق .
چندسالی بود که برای خواندن درس طلبگی ، ساکن نجف شده بود و حالا کلیدخانه ای را که به تازگی اجاره کرده ، در اختیار ما قرار داده بود.
🫖🪞🪑وسایل زندگی در نهایت سادگی و اختصار؛ اما با سلیقه و تمیز!
✨خلاقیت خانم ِ خانه کاملا خود نمایی میکرد . کپسول سیاه گاز ، لباس زیبا👗 پوشیده بود و صندوق میوه ، طاقچه شده بود.
🔱⚜همان جا از تمام زرق و برق هایی که کوچک و بزرگ ، دست و پاگیر زندگی ام شده بود دل زده شدم.
همین است که یکی را نجف خانه میدهند و دیگری را نه !🥺♥️
برایشان مهم است که حَواست کجاست ؟؟
#سفرنامه_نجف
چهارشنبه. ۲ فروردین ۱۴۰۲
-_-_-_-_-_-_-_-____________
•☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️•
شیعه کوچولوهای امیرالمومنین
@ninishia
arzesh-khanedari.ali_.mp3
1.86M
...راستی!
مفهوم عبادتی که توی ذهن ماست، چقدر با اونی که خدا از ما بعنوان عبادت میخواد مطابقت داره؟
#سبک_زندگی
-_-_-_-_-_-_-_-____________
•☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️•
شیعه کوچولوهای امیرالمومنین
@ninishia