eitaa logo
شیعه کوچولوها👼 | موکب فرزندآوری
218 دنبال‌کننده
296 عکس
134 ویدیو
16 فایل
من میگم: برای رهایی از پیری جمعیت کشور 😧 اما تو بشنو: برای تکمیل سپاه امام زمان ‹علیه‌السلام› داریم یار جمع می کنیم 😍😍 👇👇 یه عااالمه نی نی شیعه ی علی ولی‌الله می‌خوایم! پس بگو یاااعلی...✌️🏻🌱 ارتباط باما @hamsayekarimeh
مشاهده در ایتا
دانلود
کی گفته عکسا بو ندارن ؟ -_-_-_-_-_-_-_-____________ •☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️• شیعه کوچولوهای امیرالمومنین @ninishia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. مامانای روزه دار و نی نی دار! رمضانتون مبارک! یعالمه براتون برنامه های خاص داریم اینجا ... به کانال سر بزنید وگرنه از دستتون رفته ! دوستاتونم دعوت کنید 😊😉 -_-_-_-_-_-_-_-____________ •☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️• شیعه کوچولوهای امیرالمومنین @ninishia .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥 یک خانواده، با سه تا فرزند قدو نیم قد، و یک سفر پر از ماجرا! 🔥 📍 سفر یک‌ماهه به نجف؛ اما نه اون طوری که فکرشو می‌کنی! 🎒 چمدون‌هایی که جا نمی‌شدن... 🌧 بارون بهاری که حسابی غافلگیرمون کرد ... 😅 چالش‌های غذا، استراحت، مسیرهای طولانی و... 💡 اما ما چطوری از پس همه‌ی اینا بر اومدیم؟! 🤔 🎥 تجربه‌های واقعی و لحظه‌های خاص این سفر رو براتون آماده کردیم! ⏰ هر شب ساعت ۹ منتظر قسمت جدید سفرنامه باش! 📌 همین حالا عضو شو و سفرنامه رو از دست نده! 🔗 [شیعه کوچولوهای امیرالمومنین ] -_-_-_-_-_-_-_-____________ •☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️• شیعه کوچولوهای امیرالمومنین @ninishia
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت اول گل نرگس که دوساله شد ، خداوند گل خوشبوی دیگری به نام محمدحسین به ما هدیه کرد.🎁 دوران بارداری سختی داشتم. چه از نظر جسمی و چه روحی و اجتماعی.❤️‍🩹 کم خونی، جدایی نرگس از خودم و گریه های شبانه روزی اش، که گاهی هردو باهم گریه می‌کردیم ...😔 سوالها و پرس و جوها ، آخِی گفتن ها و دلسوزی ها برای طفل معصوم بودنِ نرگس ، که اصلا خوشحالم نمی‌کرد.😓 خیلی از اطرافیان ، نسبت به فرزند سوم ما ، درموضعِ سکوت بودند و من به همه می‌گفتم که مطمئنم که دختر من با این داداش کوچولو، خوشبخت ترین بچه ی خانواده خواهد شد!🧒👦 بعد از تولد محمدحسین ، ظاهر خانه مان خیلی تغییر کرد.کارها اصلا روی روال نبود.دوتا بچه ی کوچک که اغلب اوقات،هردو همزمان نیاز به رسیدگی داشتند .🍼🍩🎈🧸 و گاهی یک ربع کمکِ دیگران، به اندازه ی دوساعت برای من بازدهی داشت. . . . اسفند ۱۴۰۱، محمدحسین ۶ ماهه بود. گل نرگس ۲ سال و نیمه. و فاطمه ۶ سال و نیم. 🎮انگار که یک مرحله ی بسیار سخت از زندگی ام را تازه پشت سر گذاشته باشم . دلم پر بود و روحم خسته. میشنیدم فرّوا الی الحُسَین و به واقع جز فرار ، آرزوی دیگری نداشتم ! ♨️چند روز مانده به عید نوروز بود . بااین که همسرم مقدمات سفر به عراق را فراهم کرده بود ،اصلا امیدی به رفتن نداشتم. 💭میگفتم یک ماه برویم نجف ؟ مگر الکی الکی می‌شود راه بیفتیم برویم و بمانیم و زندگی کنیم ؟ می‌دانم که نمی‌شود! این اتفاق ها ، برای از ما بهترهاست ، به ما نیامده .... 🗂گذرنامه را فقط دوسه روز بود که درخواست داده بودیم و نزدیک به محال بود که قبل تعطیلات نوروز برسد ... 💸یک گرفتاری مالی خیلی بزرگ هم پیدا کرده بودیم و کارمان شده بود رفتن به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها و مثل عزیز از دست داده ها گریه و دعا ! 🧺🧹 امورات معمول زندگی را انجام می‌دادم و فقط فکرِگاه و بیگاهِ نجف ،شده بود مثل یک پارچ پر از خوشحالی ... که یک دفعه بریزند توی قلبم !🫀 🧣👚هردفعه یک تکه لباس بچه ها را که میشستم ، گوشه ی اتاق می‌چیدم ، که از قضا اگر رفتنی شدیم ، کمی آماده باشم ! 📬تااین‌که پستچی که نه...بادصبا پاکت گذرنامه ها را آورد. 🚕خبر رسید ماشین برای سه شنبه هماهنگ شده و من .... مات و مبهوت ، میان کرور کرور کار و شوق و نگرانی مانده بودم! واقعا قرار است برویم ؟ دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ -_-_-_-_-_-_-_-____________ •☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️• شیعه کوچولوهای امیرالمومنین @ninishia
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت دوم 🌬هیچ اطلاعی از آب و هوای نجف نداشتم.میدانستم هوای عراق از اینجا گرمتر است.اما آنها که بهار نجف را دیده بودند ، می‌گفتند آسمان، زیاد بغض در گلو دارد!🌦 🥫🧂از هر نوع خوراکی یک مشت برداشتن ، سخت ترین قسمتِ جمع کردنِ ساک بود.از نخود و لوبیا و برنج...تا خوراکی بچه ها و پوشک و مواد شوینده! 💰هم بخاطر گرانی هایی که شنیده بودم ، هم از ترس نبودنِ اقلام مورد نیاز، مقدار زیادی خوراکی و وسیله آماده کردم. 🧳آنقدر که مجبور شدیم یک ساک خیلی بزرگ به امانت بگیریم.از همان ساکهای طبقه طبقه ای که قدیم تر ها به حج واجب می‌بردند. و این ، شروع ماجرای خنده دار و درعین حال آزاردهنده ی آغاز سفر ما بود!🤦 🚕به هرحال، آماده ی سفر شدیم و عصر سه شنبه به سمت مرز مهران راه افتادیم. 🌫هوا گرگ و میش بود که رسیدیم و لحظه ای که ساک را از ماشین پیاده کردیم ، تازه ملتفت شدیم که چه اشتباهی کرده ایم! ساکِ یک متریِ ما حتی یک قدم هم راه نمی آمد ...😶 تصورکنید یک خانواده ی چند فرزندی👨‍👧‍👦 با یک کالسکه🧑‍🦼 و یک چمدان و یک ساک یک متری که وقتی روی زمین کشیده می‌شود، صدای مهیبی مثل فرود هواپیما می‌دهد!🛬 👀در آن سکوتِ نیمه های شب ، انگار همه ی دنیا چشم شده بودند و ما را نگاه می‌کردند ! راه نمی‌رفتیم! فرار می‌کردیم و و از روی خجالت فقط می‌خندیدیم! 👨‍✈️از گِیت هاکه رد شدیم ، دخترم گفت : مامان! اینجا خارجه ؟ گفتم آره مامان! دیگه اومدیم خارج 😎! واز همان لحظه ، طولانی ترین سفر خارجیِ ما شروع شد! سه شنبه ۱ فروردین ۱۴۰۲ -_-_-_-_-_-_-_-____________ •☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️• شیعه کوچولوهای امیرالمومنین @ninishia
قسمت سوم 👨‍✈️هربار به عراق سفر کردم ، سکوت شب و کلاه کجِ سربازان عراقی ، برای من تداعیِ رژیم بعث و وحشت می‌کرد! 🌘هوا گرگ و میش بود و سرد . یکی از همان کلاه کج ها ، ما و ایرانی های دیگر را دعوت کرد به اتاق استراحتی که فقط دیوار داشت و یک حصیر و دوتا سجاده .نماز صبح را همان جا خواندیم تا مردها ماشین پیدا کنند و برویم. 🚎خداراشکر به سرعت اتوبوس جور شد و به سمت نجف حرکت کردیم . 👨‍👦👨‍👦با دور و بری ها آشنا شدیم و گپ و گفت کوتاهی و ... سر ظهر رسیدیم. از همانجا دربست گرفتیم تا دوباره خجالتِ سر و صدای ساک در مملکت غریب تکرار نشود. 🚙راننده اصلا فارسی متوجه نبود و همسر من هم که هنوز موتورش ، راه نیفتاده بود، سر هر کلمه یک "ال" می‌گذاشت و آن کلمه معرّب می‌شد🤦 الموبایل، الکوچه ...😕😂 🏠به هر طریق که بود ، به منزل رسیدیم. طبقه ی بالای خانه ای عجیب و غریب،نزدیکی بحر نجف، که معمارش گِل و سیمان و رنگ را به هم آمیخته و عجایبی از عجایب جهان را به ارمغان آورده بود !! (باعجایب خانه در قسمت های بعد آشنا می‌شوید.) 🧔🏽‍♂این خانه ، خانه ی اجاره ایِ ِکسی بود که در گذشته های دور،درایام نوجوانی، با همسرم عقد اخوّت خوانده بود. اصالتا اهل پاکستان ، ساکن قم ،طلبه ، بسیار باایمان و خوش اخلاق . چندسالی بود که برای خواندن درس طلبگی ، ساکن نجف شده بود و حالا کلیدخانه ای را که به تازگی اجاره کرده ، در اختیار ما قرار داده بود. 🫖🪞🪑وسایل زندگی در نهایت سادگی و اختصار؛ اما با سلیقه و تمیز! ✨خلاقیت خانم ِ خانه کاملا خود نمایی می‌کرد . کپسول سیاه گاز ، لباس زیبا👗 پوشیده بود و صندوق میوه ، طاقچه شده بود. 🔱⚜همان جا از تمام زرق و برق هایی که کوچک و بزرگ ، دست و پاگیر زندگی ام شده بود دل زده شدم. همین است که یکی را نجف خانه می‌دهند و دیگری را نه !🥺♥️ برایشان مهم است که حَواست کجاست ؟؟ چهارشنبه. ۲ فروردین ۱۴۰۲ -_-_-_-_-_-_-_-____________ •☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️• شیعه کوچولوهای امیرالمومنین @ninishia
arzesh-khanedari.ali_.mp3
1.86M
...راستی! مفهوم عبادتی که توی ذهن ماست، چقدر با اونی که خدا از ما بعنوان عبادت می‌خواد مطابقت داره؟ -_-_-_-_-_-_-_-____________ •☀️•🎈•👧🧒•🎈•☀️• شیعه کوچولوهای امیرالمومنین @ninishia