با تهرانی👆
دلاور مرد دفاع مقدس #شهید_امیر_تهرانی ، مسؤول تسلیحات #گردان_عمار در منطقه مهران که در آذر سال ۱۳۶۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
بخشی از خاطرات برادران و همرزمان این شهید را در مطالب زیر تجمیع کردم که تقدیم می کنم👇
امیر ارادت عجیبی به #حضرت_زهرا سلام الله علیها داشت و از خداوند خواسته بود تا در این دنیا فقط ذرهای از مصایب و سختیهای بانوی دوعالم را درک کند. در عملیات «بدر» یک ترکش مثل یک سیلی به صورت امیر خورد و از کنار سرش رد شد که جای این جراحت مانند جای دست یک نامرد برروی صورتش ماند.
یاد امیر تهرانی بخیر اوایل هیئت گردان که کسی هیئت داری بلد نبود امیر جلوی در می ایستاد وخیر مقدم میگفت همزمان گریه میکرد وفریاد میکشید وحال خوشی داشت توو هئیت بغض و گریه امیر تهرانی و مصطفی درخشان زبانزد بود امیر میگفت جلسه نباید اروم باشه صحبت سیلی زدن به مادر امام زمانه. بعد از شهادت مصطفی درخشان امیر خیلی بی تابی می کرد.
شبی که فرداش قرار بود گردان عمار برای پدافندی مهران عازم شود ان شب مصادف بود با شب هیئت گردان ان شب شهید امیر تهرانی حال عجیبی داشت بسیار منقلب بود بچه ها عجیب ناله میکردند فکر کنم #شهید_حسن_شیخ_آذری مداحی میکرد همه بچه ها از فراق دوستان شهید شان و روضه خانم فاطمه زهرا س گریه میکردند
فردا عازم مهران شدیم که اولین شهید امیر تهرانی بود
یکی از پیرمردهای تدارک که فردی باتقوا بود فکر کنم اسمش حاج عباس بود بعد از شهادت امیر تعریف میکرد فردا صبح قبل از عزیمت برای پدافندی مهران شهید امیر تهرانی پیش من امد گفت حاجی یه چیزی بهت میگم تا شهید نشدم راضی نیستم برای کسی تعریف کنی گفت دیشب تو هیئت داشتم گریه میکردم دلم خیلی برای مصطفی درخشان تنگ شده بود چراغها خاموش بود همه گریه میکردن یک دفعه متوجه شدم صدای گریه شهید درخشان میاید نگاه کردم دیدم مصطفی کنار نشسته داره گریه میکنه گفت امیر تو فردا شهید میشی و به ما ملحق میشی
خدا هم برات امیر تهرانی رو خیلی زود بهش داد..
در سرکشی که از خط پدافندی مهران داشت جیپ میول امیر چپ کرد وبه دیدار معشوقش شتافت
نثار روح این شهید والامقام یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات
مدافع حرم شیخ علی عزلتی مقدم
@nmotahari7
با قطار👆
قطار جبهه، عاشقانه ما را می برد..
چندتا عکس با قطار زمان جنگ..
سه عکس آخری از رفقای خوش ذوق و همرزمم در #گردان_عمار هستن که تقریبا سال ۱۳۶۶ توو راه آهن با قطارشون عکس گرفتن و الآنم برام فرستادن..
عکس سوم، راهروی قطاره و از اون زیرخاکی های اصیل و معروفه که یکی از اسناد به یادماندنی دفاع مقدسه.. شاید تا حالا بعضیا این تصویر رو ندیده بودند..اما رزمنده های دفاع مقدس بارها این رو تجربه کرده اند
وقتی به ایستگاه راه آهن میرسیدی..
با برگه مرخصی میتونستی بلیط بگیری! دو نوع بلیط داشتیم..
اونایی که جلوتر بودند و زودتر به ایستگاه راه آهن می رسیدند و مسافر هم کم بود، توی کوپه های ۶ نفره با صندلی های کشویی جا می گرفتند و مابقی بلیط ایستاده بهشون می رسید.. بله بلیط ایستاده!
قبل از خوابم، اونایی که توی کوپه ها بودند به بیرونی ها تذکر میدادند که یه جوری بخوابید که شب اگر خواستیم برای قضای حاجت (دستشویی) بریم لگدتون نکنیم.. آخه موقع خوابیدن وسط راهروهای قطار همه درازکش میشدن..!
حالا سختی های زمستون و تابستون رو هم بهش اضافه کنید..زمستونو نگو که تا میرسیدیم تهرون با اون سیستم گرمایش خوشگل قطارهای زمان جنگ، اکثر بچه ها که بیشترشون نوجوان و جوان بودند سرما میخوردند..
بچه ها با خنده به هم میگفتند: جای مادرامون خالیه! کجان ببینن دردونه هاشون به چه روزی افتاده اند..
خلاصه اون چند روزه مرخصی، مهمون آش و شلغم مادرامون بودیم..
یادش بخیر! با همه سختی هاش شیرین بود.. زندگی بود.. عشق بود..
صلوات
#جامانده
شیخ علی عزلتی مقدم
@nmotahari7
با هور العظیم👆
هور که این روزها با خشکی و کم آبی، روزگار سال ۱۴۰۰ را سپری می کنه یک زمانی با پرآبی و سختی برای رزمندگان دفاع مقدس در دهه ۱۳۶۰ جولان می کرد.
این خاطره از برادر عزیز و همرزمم علی نیازی است که نمی از یم حماسه اون روزهای سخت هورالعظیم است👇
بعداز ماموریت پدافندی موسیان در اواخر سال ۶۳ #گردان_عمار #لشگر_عملیاتی۲۷ به دوکوهه بازگشت و با توجه به حدود ۲ماه حضور در خط پدافندی زبیدات وموسیان، اوائل اسفند ۱۳۶۳ یک مرخصی تهران برای مجموع گردان در نظر گرفته شد.
برادر حسین معصومی جمعی دسته ۳ گروهان رجایی بی میلی عجیبی برای آمدن به مرخصی داشت! هرچی بهش گفتم بد نیست دیداری با خانواده تازه کنی و با روحیه ای مضاعف بیای جبهه متقاعد نشد و در ساختمان گردان تنها ماند.
بعد از مرخصی حال و هوای لشگر و گردانها آهنگ عملیات داشت و حتی در اقدامی فوری گردان نیز جهت اموزش فشرده به یگان دریایی کنار دز اعزام شد. منم کنجکاو و سمج شده بودم که چرا حسین به مرخصی نیامده بود؟! ولی با جوابی مواجهه شدم که بهتم زد! فکر میکنید جوابش چه بود؟ با متانت و بزرگواری و صبوری گفت: برادر نمازی من برادرم شهید شده و برای توفیق شرکت در این عملیات و همچنین ناراحت نشدن خانواده ام برای باز گشتم به جبهه باهاتون نیامدم..!
خلاصه با هیجان و سرعت بالا گردان در کوتاهترین زمان ممکن آمادگی عملیاتی خود را پیدا نمود و قبل از۲۰ اسفند۶۳ در جفیر استقرار یافت و ۲۲ اسفند هم راهی جزیره بعنوان احتیاط نزدیک در عملیات بدر ماموریت یافت.
شبانگاه سواربر قایقها شدیم و ابتدا گردان به پایگاه و سرپلی (که گروهان ویژه شهادت بفرماندهی شهید فاریاب از دشمن گرفته بود) رسیدیم وبعد از چند ساعتی معطلی درسحرگاه ۲۳ اسفند ماه ۶۳ ببه علت نرسیدن پل برای عبوراز شکافی که تخریبچیان لشگر ۲۷ برای ایجاد اب گرفتگی جلوی دژ و مانع برای عدم تحرک یگان زرهی عراق که مقابلمان بود ( یک کتاب حرف اینجاست تا آیندگان بدانند چه زحمات طاقت فرسایی در جنگ نابرابر متحمل یاران و سربازان پیر جماران شد) و بعلت ضیق وقت و در محاصره بودن گردان میثم ل۲۷؛ چند تن از اسوه های ایثار تخریبچی با بدن مبارک خود کاری کردند تا در کمترین زمان ممکن، شکافی صورت بگیرد تا آب جزیره و هور سبب باتلاق شدن فضای باز جلوی دژ و به گل نشستن تانکهای عراقی بشود؛ همینم شد [ توجه داشته باشید آب جزیزه با شدت در حال پخش شدن و گذر از زیر قایق و سرازیر شدن در جلوی دژ و با هدف به گل نشستن تانکهای عراقی بود]
حالا مشکلی اساسی پیش روی گردان عبور از این شکاف، و نبود امکاناتی همچون پل بود که با ابتکار گردان، از قایقی بجای پل استفاده شد (اونم با مشقت فراوان برای مهارش! نهایتا" با گذر از گردان کمیل، گردان عمار با جانفشانی و زحمت طاقت فرسا که قریب ده نفر (اقلا") با طناب، مهار این قایق را عهده دار بودن بالاخره گردان از روی این قایق بجای پل عبور کرد.
یادم هست یکی از عزیزانی که در مهار این قایق نقش داشت برادر حسین لشگری بود که ساعتها نقش اساسی در گروه ماموریت یافته برای مهار این موضوع را داشت و مجروحین هم بایستی از همین طریق به عقب منتقل میشدند.
خلاصه بعد از گذر، ابتداء گروهان بهشتی و پس از آن گروهان باهنر و در نهایت گروهان رجایی پی درپی به سمت پارک موتوری تانک و پیشانی جبهه رهسپار، و با کمترین امکانات و نبود خاکریز و سنگر، جانانه با دشمن تا دندان مسلح جنگ جانانه ای کردند
دراین راستا جاوید الاثرهایی همچون حسین معصومی، سید میرشفیعی، حمیدرضا شفیعی، احمد اسحاقی و شهیدان؛ خرمی شاد، سعید زندی، سید علی شاهمرادی و... تقدیم نمود.
نثار أرواح طیبه تمام شهدای هورالعظیم یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات
شیخ علی عزلتی مقدم
@nmotahari7
با عکسهاےجمعی👆
معمولا دم دمای عملیات که میشد، بازار لنزهای دوربین واحد تبلیغات #گردان_عمار هم گرم گرم بود.. عکسهای جمعی، دونفری، تکی..
چهره ها همه نور بالا..
قشنگ میشد رنگ دلها رو هم از چهره ها دید..
گفتم شاید رفقای همرزمم خودشونو لابلای رفقای شهیدشون پیدا کنند.. صلوات
#جامانده
شیخ علی عزلتی مقدم
@nmotahari7
با پل شهید کلهر👆
عبور از این پل هوایی که به دست نیروهای خودی برروی رودخانه قلعه چولان زده شده بود بسیار وحشتناک بود! ی جورایی انگار غیر واقعی به نظر میرسید؛ جوری که بهش پل افسانه هم میگفتن. این پل در #عملیات_بیت_المقدس۲ برای #لشگر۱۰سیدالشهداء علیه السلام حیاتی بود.
عبور از این پل نصیب ما در #عملیات_بیت_المقدس۲ نشد چون ما در #گردان_عمار از #لشگر_عملیاتی۲۷ بودیم و موقعیت ما در این عملیات جای دیگری بود. دی سال ۱۳۶۶
فرمانده شجاع #لشگر۱۰ برادر عزیزمون #حاج_علی_فضلی درباره این پل میگه👇
هیچ رزمنده ای مطلع نبود که ما از کجا عبورشون میدهیم برای عبور رزمنده ها از پل.. مسوولی گذاشته بودیم و تاکید شده بود که نگذارید رزمنده ها متوجه شوند پل عبورشان به سمت ساحل دشمن در چه شرایطی هست
بچه های رزمنده با همان ستونی که می آمدند بدون معطلی با فاصله یک یا دو متری از روی پل به سمت ساحل دشمن عبور میکردند.. به شکلی که هیچ رزمنده ای در لحظه اولیه متوجه نمی شد که روی پلی با ارتفاع حدود ۸۰ متر، طول ۱۴۰ متر و عرض ۷۰ سانت عبور میکند و جالب بود که خود بچه ها به هم روحیه میدادند.. حدود ۴۰ تا ۵۰ نفر روی پل بین زمین و آسمان با تجهیزات کامل در حال عبور بودند.. و در شب عملیات به حول و قوه الهی بیش از ۲۰۰۰ رزمنده ا ز روی پل عبور کرده وبه سمت دشمن راهی شدند..
و جالب تر این که گروهی از اسرای عراقی را که عقب می آوردند فرمانده تیپ عراقی که در بین اسرا بود اعتراض میکند که چرا ما را به بی راهه میبرید! مسیری که به سمت نیروهای ایرانی میرود غیر از این مسیر است.. اما وقتی به ساحل رودخانه رسید و نگاهش به پل افتاد حیرت زده شد و گفت: همه چیز را فکر می کردیم الا این که رزمندگان ایرانی ریسکی به این بزرگی را انجام بدهند و پلی ابتکاری روی این رودخانه خروشان بزنند وعبور کنند..!
از محور عملیاتی #عملیات_بیت_المقدس۲ #گردان_عمار حرف های حماسی و عرفانی زیاده که بماند در جای خود.. انشاءالله
نثار شهدای #عملیات_بیت_المقدس۲ از تمام لشگرهای عامل یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات
@nmotahari7
با حمل مجروح👆
بارانکارد، یا همون قبضه چهارلولی که باهاش دونفری باید مجروح رو حملش کنن..
زمستان سال ۱۳۶۶ با اعزام انفرادی راهی منطقه شدم تا برم #گردان_عمار #لشگر_عملیاتی۲۷ .. اون موقع گردان آماده برای #عملیات_بیت_المقدس۲ بودش و مقرشونم اردوگاه باهنر باختران (آناهیتا) بود. من #جامانده خیلی دیر به گردان رسیدم.. گردان تکمیل بود و چون آماده عملیات بود جذب نداشت.. میگفتن نمیشه مگر برای حملمجروح که یک نفر میخوایم.. منم با کمال میل و خوشحالی قبول کردم.. هرچند جثه ام خیلی نحیف و نازک بود و برای این کار اصلا مناسب نبودم.. فک کنید چارتا استخونو یه روکش پونزده ساله میتونه نعش کش باشه..😊 رفتم توو یکی از دسته ها به فرماندهی #شهید_اسماعیل_سمیعیمعز..
اوایل عملیات، دیدم اسماعیل افتاده.. رفتم بالاسرش.. هنوز نفس داشت.. بارانکاردو انداختم کنارش.. با کمک یکی از برادرا.. به سختی کشاندیمش رو بارانکاد.. هوا تاریک بود ونمیدونستم کجاش خورده.. یه داد الله اڪبری زدم سرش بهش گفتم درست بخواب رو بارانکارد! چون به پهلو خوابیده بود میترسیدم موقع حمل سریع، بیافته.. دیدم نه توجهی نمیکنه! طفلی صداش در نمیومد! ته صداشو شنیدم و گوشمو آوردم نزدیک سرش، هی میگفت یازهرا.. یازهرا.. ظاهرا از ناحیه پهلو آسیب دیده بوده..😭 خلاصه با زحمت بردیمش پیش مابقی مجروحا.. دورهمی دیدنی بود.. با زحمت باهم احوالپرسی میکردنو میخندیدن وبه هم روحیه میدادن.. یادمه #شهید_چراغی داشت به #شهید_اسماعیل_سمیعیمعز مثل آدمای شیره ای میگفت کچل! توهم اینجایی..😁
هوا که روشن شد آماده شدیم تا یکی یکیشونو با خودمون ببریم عقب.. چون بعثیا داشتن میومدن سراغمون.. از طرفی هم اونقدر هواسرد و امکانات امدادی محدود بود که میترسیدیم خون بچه ها یخ بزنه و شهیدشن.. حتی توو اون گیرودار دنبال پتو میگشتیم تا بندازیم روشون ولی یا خیس بود و یا پیدا نمیشد.. هرجوری بود دونه دونه شهدا و مجروحا رو اوردیم عقب.. باید از بالای ارتفاع میاوردیمشون پایین.. تعدادمونم کم بود ولی هرطوری بود باید مجروحارو میرسوندیم عقب وگرنه دست بعثیا میافتادن و تیر خلاص..
اوناییه که جثهشون قوی بود رفقای مجروحو مینداختن رو کولشون و با سرعت از ارتفاع میرفتن پایین تا برسن به جاده.. مثل برادر صنعتی که #اسماعیل_سمیعیمعز رو برد..
منم چون جثه ای نداشتم.. با کمک یکی از رفقا.. دونفری! یکی از رفقارو به نام برادر محمدی کشان کشان اوردیم عقب.. طفلی ناحیه پشت و کمرش ترکشی بود.. دوتا دستاشو گرفتیم و رو زمین میکشوندیم و میدویدیم.. اونم هی فریاد می کشید.. ما هم نشنیده می گرفتیم.. چاره ای نداشتیم..
به هر حال مجروحا رو آوردیم کنار جاده خوابوندیم تا بلکه محض رضای خدا یه ماشینی بیاد ببرشون عقب.. مجروحامون دیگه رمق نداشتن.. یه ماشین تویوتا اومد که اونم تا کله شهید و مجروح حمل کرده بود.. اصلا جا نداشت.. آمبولانس هم که یافت نمیشد.. ما هم چاره ای نداشتیم.. مجروحامونو با زحمت روی کله همه انداختیم.. توو ماشین معلوم نبود کی شهیده کی مجروح..! جاده هم که قربونش برم خیلی ناجور و پرپیچ و خم بود.. راه هم طولانی.. همش ترس اینو داشتیم که بچه ها از بالای ماشین پرت شن پایین! آخرم چندتا از مجروحامون به علت شدت خونریزی و دیر رسیدن و بد رسیدن، شهید شدن 😭 مثل #شهید_اسماعیل_سمیعیمعز فرمانده دستمون..
نثار روح این شهید عزیز و همه شهدای حمل مجروح یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات
@nmotahari7
پای خاطرات دفاع مقدس که میشینیم یاد و خاطره های شیردلان و دلاوران دل و جانمان را زنده می کند
خاطره ای از #گردان_عمار درباره #شهید_جربان بشنوید. متاسفانه نتوانستم عکسی از این شهید عزیز پیدا کنم
برادر حاجیان میگه👇
در تکمیلی کربلای پنج، ما در کوت سواری بودیم.. سنگر اطلاعات عملیات کنار سنگر فرمانده لشگربود و مدت زمان ما در خط حدود ۴۵ روز طول کشید.. خیلی خاطرها در ذهن ما ماند..
مثلا یک شب خیلی آتیش سنگین بود.. وقتی صدای تلفن قورباغه ای درمیامد، تپش قلب میگرفتی! ی بار صدای زنگ درامد برداشتم حاج محمد کوثری گفت دو نفر بروند بولدیزر ببرند خط.. من اونشب مسؤول بودم.. به شهید جربان گفتم: شما ویکی از بچه ها بروید.. (البته مسؤول اطلاعات حاج محسن بود) شهید جربان گفت: من تازه ازمرخصی اومدم واشراف ندارم! یکی به شوخی بهش گفت عیبی نداره جدیدا خمپارهای اتریشی اومده که صدا نداره! همین که بدون سوت کنارت بخوره کاملا توجیه میشی..!
خلاصه برادران را راهی کردیم.. چراغ بادی را پایین کشیدم و گفتم امشب بخیر گذشت.. دیگه بخوابیم..جای من کنار تلفن قورباقه ای در اخر سوله یود.. هنوز چشمم گرم نشده بود که شهید قیومی وارد سوله شد گفت عباس! اگه میخواهی برادر جربان را ببینی بلند شو دارن میبرنش.. شوکه شدم نفهمیدم چطور رفتم بیرون دیدم راحت کف تویوتا دراز کشیده وبه شهادت رسیده.. صورتش را بوسیدیم.. انگار خواب میدیدیم! یعنی به همین راحتی؟!
نثار روح این شهید والامقام یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات
@nmotahari7
کرامتی از ساختمان #گردان_عمار
برادر سید جمال حسنی میگه:
سال ها بعد از جنگ در تابستان ۱۳۷۴ مسئول شب پادگان دوکوهه بودم.. یک شب ساعت یک و نیم تصمیم گرفتم که به پستهای نگهبانی پادگان سرکشی کنم؛ طبق عادت همیشگیم بین راه به ساختمانهای گردانها سری میزدم؛ هر پنج طبقه ساختمان ها را اتاق به اتاق وتک به تک ادامه دادم تا رسیدم به ساختمان گردان عمار.. به خودم گفتم بعد از سرکشی آخرین پست نگهبانی از ساختمان گردان عمارهم بازدید خواهم کرد.. از محوطه ساختمان گردان چند قدمی دور نشده بودم که صدایی منو متوجه خودش کرد.. با تامل به سمت ورودی درب ساختمان گردان حرکت کردم وواحد های چپ وراست رواتاق به اتاق رفتم.. طبقه دوم و سوم صدا شدیدتروواضحتر بود.. باعجله خودم رو به اتاق آخر سمت چپ رساندم و صحنه ای دیدم عجیب! (گرچه باورش برای شما بسیارسخت است ولی برای من حقیقت محضه) صحنه ای که مشاهده کردم این یود که تعدادی از بچه های گردان، داخل اتاقی داشتند روضه میخواندن و سینه میزدن و یا زهرا میگفتن و سرشونو به دیواراتاق میزدن وتا صبح که اذان صبح از حسینیه دوکوهه پخش شد ادامه داشت.. یکمرتبه من به خودم آمدم ومتوجه شدم که با زیرپوش نشستم وتمام بدنم هم سرخ شده و چندتا مهرنماز وسجاده وچندتا سربند یا زهرا اطرافم بود! بعد که بیشتر بخودم امدم بلافاصله برگشتم به ستاد فرماندهی برای اجرای مراسم صبحگاه. توی راه نیروهای نگهبان بهم گفتن برادر حسنی! دیشب ما چند باربه شما ایست دادیم چرا ایست نکردی وفقط برای ما دست تکان دادی وخسته نباشید گفتید! چرا نیامدید روی برجک وبا عجله به سمت برجک بعدی میرفتی؟!
#جامانده
@nmotahari7
15.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷عطش،غربت،ابوقریب..
یاساقےالعطاشا..فڪہبیاتماشا
#فکه
یادمان نرفته #گردان_عمار
در آخرین برگ زرین دفاع مقدس خود،
در برابر هجوم لشگر زرهی بعثیها
در اوج گرمای تیر ۱۳۶۷
و در اوج تشنگی.. سدآهنین شد
و با مقاومت و شهادت
اجازه پیشروی دشمن را گرفت..
رفقای شهیدم یادتان گرامی
#جامانده
#با_رفقای_شهیدم
@nmotahari7
باتورجبهمنی👆
"زمانی که به دو کوهه رسید، کاروان شهدا به سمت مقتل حرکت کرده بود!"
🔷به روایت دوست و همرزم شهید:👇
تورج بهمنی در اواسط تیرماه ۶۷ برای کنکور به مرخصی رفت و به تهران بازگشت اما بلافاصله و با عجله خودش را به دوکوهه رساند چون دلشوره داشت خودش هم نمیدانست چرا دلشوره دارد.
وقتی به دوکوهه و ساختمان گردان عمار رسید هیچکس به غیر از چند نفر از برادران تدارکات باقی نمانده بود.
تازه فهمید چرا آنهمه دلشوره داشت، کاروان شهدا به طرف مقتل حرکت کرده بود.
با تیم تدارکات شبانه خودش را به اول تنگه ابوقریب رساند. یوسف جانمحمدی می گوید: ما چند نفر نیروی خبره ی عملیات دیده جهت مخابرات کم داشتیم خصوصا گروهان اول که قرار بود با دشمن در بیرون از تنگه درگیر شود و الباقی گردان مواضع دفاعی را قرار بود محکم بکنند.گروهان شهید باهنر را، لاجرم بایک بی سیم چی کم تجربه راهی کردیم و از این بابت هم نگران بودیم . ساعت حدود ۱ شب بود و خبری از ماه نبود، در آن تاریکی و ظلمات و سکوت یک وقت صدای برخورد پوتین به آسفالت به گوشم می رسید تعجب کردم !این کیه که با عجله بطرف ما می آید؛ جلو که آمد دیدم به به ! چهره ی خندان و روحیه بخش تورج بهمنی بود، تو گویی ماه که به دنبالش میگشتم خود نمایان شده بود!
بهش گفتم:
تورج !! تویی!
گفت: "بله منم "
گفتم: اینجا؟؟
گفت: " یه حسی، یه نیرویی! نگذاشت تهران بمانم ، چون قول داده بودم، زود آمدم ،مرد و قولش! وقتی رسیدم دوکوهه کم مانده بود از غصه بمیرم همه رفته بودند و من جامانده بودم، خدا رو شکر بچه های تدارکات داشتن اقلام را می آوردند جلو، که فورا پریدم عقب تویوتا. "
چون در تقسیم بندی تورج از قبل بی سیم چی گروهان شهید باهنر بود پرسید گروهان کجاست؟ گفتم رفتن جلو برای درگیری، بهم ریخت گفت من باید بروم..
آن شب با عجله آمد و با عجله هم خودش را به گروهان رساند و بلافاصله آخرین تماسش را از آنجا با ما گرفت و سرانجام در وسط معرکه دشت ابو قریب با عجله به سوی شهدا پرکشید و در نیمه شب ۲۰ تیرماه ۶۷ بهشتی شد .
از قافله ی گلهای سرخ
به یاد شهید تورج (ابوالفضل) بهمنی
بیسیم چی #گروهان_شهید_باهنر
#گردان_عمار
#لشگر_عملیاتی۲۷ محمد رسول الله (ص)
شهادت: تنگه ابوقریب ۱۳۶۷
شادی روح مطهرش صلوات
#جامانده
@nmotahari7
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 مسیر عشق
سال ۱۳۶۶
#گردان_عمار
حرکت به سمت پدافندی نصر ۷
سردشت
🌷چهره های نورانی برادران و رفقای شهیدم
#جامانده
@nmotahari7
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 مسیر عشق
سال ۱۳۶۶
#گردان_عمار
حرکت به سمت پدافندی نصر ۷
سردشت
🌷چهره های نورانی برادران و رفقای شهیدم
#جامانده
@nmotahari7