Mohsen Chavoshi Amir e Bi Gazand [ musicmedia.ir ]128.mp3
4.01M
محسن چاوشی ||
جز این نیست که،
من اسفل تو معلایی...
عید بر همه مبارک؛
عید کم است، همه جهان من امشب است و فردا.
.
.
.
دل دردمند ما را که اسیر تست یارا
بوصال مرهمی نه چو بانتظار خستی...
#تو_خرق_عادتی
@nnaasskk
﷽
____________
همانطور که هر صبح، خورشید از پنجره چپ آشپزخانهمان میتابد روی سانس قدکوتاهِ روی پیشخوان و بعد سایهاش گندهتر از خود واقعیش روی ستون، همانقدر که خورشید هر روز تکرار میشود و باز تکرار میشود، معلوم است که تو بزرگترینی. همینقدر بدیهی، همینقدر همیشگی!
من به بزرگی تو مؤمنم و به کوچکی خودم، و به بزرگی هر آنچه به نیت نزدیکی به توست مثل انقلاب ۵۷، و به کوچکی هر آنچه مقابل توست مثل دشمنان آن. من به بزرگی تو مؤمنم. همین.
#عادت
#اللهاکبر
@nnaasskk
﷽
_________
پیشتر از جلسه بداهه نویسی گفته بودم اینجا، این را ترم پیش نوشتم و امروز اتفاق جالبی افتاد؛
الان شروع کردم به نوشتن. قول داده بودم همان چهارشنبه بنویسم رسیده به صبح جمعه. چه کسی میگوید جمعه چهارشنبه نیست؟ اصلا چه کسی میگوید هشت صبح با هشت شب فرق دارد؟ من به عمد علامت نمیگذارم. خودش می آید. یک سیستم خود ویراستار. همه جمعه ها چهارشنبه اند همه چهارشنیه ها شنبه است. اصلا کل یوم کل یوم. اسغفرالله. جا داشت استیکر خنده بگذارم. از اینها که کج میخندند هیچوقت شبیه من نیستند. آنکه یک قطره رویش است ملایم تر است. اعتراف میکنم الف میگذارم را جا انداخته بودم که دیدم ناخوداگاه دستم برگشت و الف را نشاند سر جایش. مثل دیروز که ناخوداگاه نارنگی های باقی مانده عمار را خوردم. فکر کردم نمیخورد. پسرک درامد که نارنگی هام کو؟ خوب شد سرفه اش کم شد. مادرم میگفت بچه ت آسم دارد. جدا اگر دو ثانیه الف را نگه نمیداشتم و آسم را می نوشتم اسم فکر میکردید گفتم بچه ات اسم دارد. خب معلوم است بچه ام اسم دارد. نیم فاصله ها مرا یاد آقای چیتگرها میاندازد. حالا خوب است قبلش بافرانی جلدم را آب کشیده بود. بافرانی مرا انفالو کرد. وای باورم نمیشد. منتظر بود هشتگ زن زندگی آزادی بگذارم. البته ادم محترمی است. لیوان چایی را کی خورده گذاشته گوشه یخچال؟ حافظه ماهی برای ماهیها مشکلی ایجاد نمیکند؟ چای را دیشب خودم خوردم. مثاا میچرخند توی آب مادرشان را گم میکنند؟ یا یادشان میرود چقدر غذا خوردند و دوباره میخورند؟ نترکند یکهو. نه من ابنها را یادم هست. کاش میشد امروز برویم انقلاب. باید مقتل ابوالمخنف را بخرم. از فایل صوتی بیزارم. کدام فایل صوتی؟ منظورم فایل الکترونیک بود. بروم شیر حمام را سفت کنم. صدای چکه آب می آید. اخبار میگفت گاز کم است. شبیه تابستان که برق کم بود. شوهرم روی زمین خوابیده چرا؟ دارم فکر میکنم نه نباید فکر کنم عوضش بنویس. باید منگنه بخرم. از پنجره سوز می آید. دارم سانسور میکنم. مثلا الان پاهای پسرم جلوی چشمم است که دیشب چای رویش ریخت. یاسین حجازی میگفت نویسنده ها هم خیلی بی دقتند هم خیلی سانسورگر. چه داستانی بود داستان همینگوی. من از پای سوخته پسرم نمینویسم. هر دو ویژگی را دارم. چه دیالوگ هایی داشت. دین ادم را محتاط میکند. خب دنبالش را نگیر. هر حرف جدی را شروع کنی میشود ازش ده صفحه نوشت. شروع نمیکنم توهم...مینویسم. کار را شنبه صبح تحویل بدهم یا شب؟ هنوز فایلش را باز نکردم. چه سوال مضحکی. اول بنویس بعد فکر تحویلش باش. بازهم جا دارد استیکر خنده بگذارم. از آنها که با درد میخندد. کارگاه خلاق حوزه اول ترم شروع میشود. باید جزوه بنویسم. سرفصل ها را دادم بهشان. میگویند برای جذب نوجوان خاکستری ایده بده. کتری جوش امده. صدای سرخ کردن سیب زمیینی میدهد. میگویم شما حرف از دین نزنید مردم میآیند. اول کار میگفتم کاش قبل پانزده دقیقه به نقطه جوش نرسد. تا بحال به کلمات کیبورد انقدر دقت نکرده بودم. وقتی فشارش میدهم طوسی تیره میشود. طوسی را توسی مینویسند یا طوسی؟ یاد بست شیخ طوسی افتادم. لپتاپ و تبلت را باید ببرم مشهد. صوت کارگاهی را لابد باید مثل ترم پیش روی پله های هتل ضبط کنم. گربه نیاید یک وقت. آدم ها را هم وقتی فشار بدهیم کبود میشوند. باید برای عمار شال گردن و بارانی بخریم. مادرم میگفت نروید سرد است. حالا خودش میخواهد با ما بیاید. کاش نمی آمد. دو تومان میخواهم که کتاب بخرم. مجموعه چهار جلدی گلشیری اولویت است. پول هیچ هم چرک کف دست نیست. صدای آب حمام ول نمیکند. آبریزش دارم. کتابخانه را چه کنم. سرم سنگین است. دکتر گفت هیچ قرصی نخور. شنبه باید بروم شریعتی.
تمام...
۹ تا ۹ و پانزده دقیقه ۱۸ آذر ۱۴۰۱.
سلام خانم علیپور عزیز من همدیشب که کلهم داشت میترکید از استرس و فشار درس،از نگرانی وترس از آینده و... این نقاشی روکشیدم
با استفاده از یک گلدان وارونه یا ظرف شیر که از توی یکمجله مد قدیمی قیچی کردم،و دست یکزن با گلهای ریز ک روی کاغذ آ۴پرینت شده بود. و کار با مدادرنگی که خود آرامشه🌱
اینهم درست مثل تمرین بداهه نویسیه😊
متن تونرو که خوندم یاد این افتادم کگفته بودین اگر اثری خلق کردی برای من هم بفرست
راستی از انتخاب اسمپسرتونهم خیلی خوشم اومد اسمخیلی قشنگیه❤️😊 خدا حفظش کنه ان شاالله🌱🙏
﷽
____________________
سلام آبی.
باشد حرف میزنم، صبر کن آب دهانم را قورت بدهم، کمی صدایش بلند است، ببخش.
این روزها همیشه آب دهانم را که قورت میدهم، صداش به گوش بقیه میرسد. پرسیدی خوبی؟ میدانی من از سوال تکراری بیزارم...
یک چیزی غیر از خوبی؟ من به "خوب هستی" هم راضیم، دستکم اینطوری دو کلمه خرجم کردهای، نهه ابدا وقت نمیخرم! وقت سیری چند؟ اگر هم با دلار بالا و پایین میشود قیمتش الان دقیقهای چند؟ من میفروشم. اتفاقا امشب آمدم بگویم اگر آنقدر بدهی که سوار تاکسی زرد رنگی شوم و از پلی بگریزم هر چه مانده میفروشم. خوب نیستم خب. یک تکه کاغذ سفید رفته توی چشمم و یک سیب گنده توی گلویم. شبها بیدار میمانم که بنویسم هر کار میکنم جز نوشتن، صبح بیدار میشوم قهوه میخورم بدتر کافئینش چسبِ پلکهام میشود. تقویم میگوید دوازده شعبان است و من پانزدهم ها دلم نمیخواهد چشمام را باز کنم و همان همیشگیها را ببینم. تاریخ میگوید سه روز دیگر پانزدهم است و من آمدم وقتم را حراج بگذارم، من از طلوع خورشید روز پانزدهم میترسم. که چشم باز کنم و دیوار سفید روبهروم سه تابلو میخ شده باشد از عکسهای پسرکم و صدای موتور از پنجره بیاید و شیشه را بلرزاند و بعدش خاوری بوق ممتد بدهد، بخواهم بروم سرویس و... بروم سرویس دست و روم را بشویم که چه شود؟
ببین آبی، باید حرف بزنیم باهم. من میخواستم خیلی پیشتر بگویم اما حالام بد نیست، حالم بد است. میروم زیر دوش و بازش میگذارم تا هر وقت که کسی صدام کند، مات میمانم روی آدمها، آخریش دو روز پیش روی راننده، طرف فکر کرد چقدر چشمام هرز میرود لابد، آبی بس نیست؟
سرم درد میکند هر روز، سیب گلوم بزرگتر میشود هی، حوصله ندارم موهام را سشوار بکشم میچپانم توی روسری گلدار نخی کم شود خیسیش، حال احوال پرسی از آدمها را ندارم، یک به یک میروند و دورم از خالی بودن حقیقیشان به واقعی میل میکند، دستم پیش و پس از غذا میلرزد، از گرسنگی نیست امتحان کردهام.
قبول کن تو خیلی صبرت زیاد است آبی. من مثلت نیستم. پسرک دوبار تمنای آب بازی کند سومبار یک سفره پلاستیکی می اندازم و آب میدهم دستش. من تشنهام آبی، تشنه نباشم چیزی توی گلوم گیر کرده که اگر نرود پایین خفهام میکند. آب دهانم که با صدا میرود زیر، آدمها چشمشان را تنگ میکنند و لب و سرشان را کج که آب بخوری بهتر نمیشود؟ آبی! آب بخورم چه؟ بهتر نمیشود؟ آب داری توی کیفت؟ من هنوز پای فروشش هستم، فروش این دو روز و روزهای ماندهم. پانزدهم بدترین روزم میشود اگر با صدای موتور هوندای پستچی منطقه ۱۳ چشمم را باز کنم. مگر نگفتی حرف بزنم؟ کو همدلیت؟
#کوثر_علیپور
#خرق_عادت
Malekian-Tarji-band.mp3
14.96M
من مرغِ زبونِ دامِ اُنسَم
هرچند که میکُشی پَرَم نیست
#سعدی
﷽
__________
مازی سراغ دارم که توش هم خرگوش پا دارد، هم هویج، هم مبدا حرکت میکند هم مقصد. در مدلهایی که حلش کردیم خرگوش ایستاده شرق و هویج لمیده حوالی غرب. جلوی خرگوش راهها پیچیدهاند بهم و از خیل راههای درهم تنیده، جز یکی به مقصد نمیرساندش. هویج ثابت است، اپسیلونی جابه جا نمیشود. خرگوش شروع به جستن میکند. گم میشود توی پیچ و خمهای زیاد، اگر برسد به بنبست، دومبار ندارد؛ میبازد خرگوش. این ورژن رایج بازی ماز است.
مازی سراغ دارم که هویجش پا دارد. گیریم پیچِ سختیِ ماز را بپیچانید ته، شبیه اتوبانهای تو در توی کالیفرنیا. از قوانینش این است که قدر معقولی وقت دارید و یک عالم جان و امکان بازگشت اگر به دیوار بن بست بکوبید و هم امکان شروع دوباره نه یک بار و دوبار که هر چند بار که بخواهید. نقشه هواییش هم لول شده توی جیبتان. ماز اتوبان نیست با خروجیها و ورودیهای متفاوت، یک ورود و یک خروج دارد و باقیش بنبست است، بروید توش اگر، بتنش سرتان را درد میآورد، میگیرید که اشتباه آمدهاید.
" هویجش پا دارد" یعنی دویدن میداند. خرگوش راه درست را که تشخیص دهد، هویج میدود سمتش. قدمهای خرگوش در مسیری که درست، هویج را راه میاندازد. هویج مقصد است. مقصد پیش میآید دمادم. دور بودنشان را کم میکند و کمتر، قدمِ صوابِ خرگوش. آنقدر کم که میرسند بهم. در چنین بازیای امیدِ بُرد بیشتر است یا باخت؟
بازی را حضرت امیر رونما کرده است برایم: