eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
دیده بستی پا سوی قبله کشیدی وای من  تا نمردم چشم خود را باز کن زهرای من   من به احزاب و احد یک دم نلرزیدم ولی تا تو افتادی ز پا لرزید دست و پای من کاش جانم با نفس از سینه می‌آمد برون کاش می‌مردم مدینه نیست دیگر جای من روزها لب بسته از فریاد و می‌سوزم خموش حبس در دل گشته حتی ناله ی شب‌های من قنفذ بیدادگر جان مرا از من گرفت  تو زمین خوردی و از هم شد جدا اعضای من آفتاب طلعتت از ابر سیلی شد سیاه  زین مصیبت تیره شد در چشم من دنیای من در عزای تو تمامی عمر من شد احتضار با فراق تو شده هر شب، شب احیای من تو به خود از درد پیچیدی و نگشودی لبی تا نیاید از جگر یک لحظه واویلای من   حیف باغ آرزوهای مرا آتش زدند  رفت از کف غنچه ی من لاله ی حمرای من مرحبا میثم که در اشعار تو پیدا بود غصه ی ناگفته و غم‌های ناپیدای من @nohe_sonnati
ای خاک تو چشم آسمان ‌ها بانوی همیشه ی جهان‌ ها اوج تو بلندتر ز امکان عمر تو فزون‌تر از زمان‌ ها جایی که پدر شود فدایت زیبد که شود فدات جان ‌ها با آن که هماره از تو گویند لالند به مدحتت زبان ‌ها حقا که تویی فخر خداوند برخلق زمین و آسمان ها سر تا به قدم همه خدایی  ای بنده ی برتر از گمان ‌ها عطر نفست سرشت احمد سر تا قدمی بهشت احمد هر نبض تو یک پیام قرآن بر هر نفست سلام قرآن خوی تو بود تمام توحید روی تو بود تمام قرآن فضه که کنیز توست عمری بوده سخنش کلام قرآن حرمت ز تو می‌گرفت احمد آن گونه که احترام قرآن سوگند به عمر کوته تو از توست بلند، نام قرآن از تربت مخفی تو خیزد انوار علی‌الدوام قرآن ای وسعت ملک حق مزارت ماییـم همیشــه در کنارت ما سائل و لطف تو خدایی  کارت همه‌دم گره‌گشایی در حشر ز قد و قامت تو پیداست جلال کبریایی   پیغامبری به روز محشر بی مهر تو نیستش رهایی   این نیست عجب که در صف حشر گر بر تو دهد خدا خدایی چون پرده ز چهره برگرفتی کردی به علی خدانمایی رضوان که بهشت در ید اوست دارد ز تو رتبه ی گدایی ممدوحه ی قدر و کوثری تو  چون ذات خدا مطهری تو ای حامل وحی هم‌کلامت  ای سکه ی احمدی به نامت هر جا که صدای پات آمد  برخاست نبی به احترامت این نیست عجب اگر به محشر خوانند پیمبران امامت قدقامت انبیا بلند است  هنگام نماز با قیامت از ما صلوات از خداوند هر لحظه هزارها سلامت  پیش از همگان شراب کوثر  نوشند پیمبران ز جامت یک خوشه ز خرمنت کرامت  یـک لالـه ز دامنـت امـامت ای در تن خویش جان احمد وی دست و دل و زبان احمد هم کوکب دُرّی خدایی  هم اختر آسمان احمد والله قسم چو وحی، زیباست اوصاف تو با بیان احمد از عطر تو ای بهشت گل‌ها لبریز بود روان احمد بر ما ز کرم تو مادری کن ای مادر دودمان احمد در مصحف خویش نام ما را بنویس قسم به جان احمد سرمایــه ی مــا ولایـت توست آن هم همه از عنایت توست تو دست خدا در آستینی تو رکن امیر مؤمنینی تو مادر یازده امامی تو دختر ختم مرسلینی بانوی بزرگ آسمان‌ها ام‌الملکوت در زمینی هم مادر کل راستانی هم رکن امام راستینی تنها نه به ختم انبیا ام والله قسم تو مام دینی عیسی نگرد چو بر مقامت پیش از مادرت کند سلامت غیر از تو بهشت مصطفی کیست همتای ولی کبریا کیست غیر از تو مدافع ولایت در راه علی مرتضی کیست یاری که به حفظ جان یارش شش‌ماهه ی خود کند فدا کیست در راه خدا فتاده از پا از دست علی گره‌گشا کیست غیر از تو کسی که تا دم مرگ یک دم ز علی نشد جدا کیست حـق نمــک علــی ادا شــد هم غنچه و هم گلش فدا شد آتش زدن در ولایت در محضر کوثر ولایت آثار غلاف تیغ دشمن بر بازوی مادر ولایت آوخ که ستمگران چه کردند با روح مطهر ولایت از ابر خسوف نیلگون شد خورشید منور ولایت ای اهل مدینه خون بگریید بر غنچه ی پرپر ولایت هم خانه ی توست قتلگاهت هم قبر تو سنگر ولایت هر نکته که حاجت بیان است از تربـت مخفی‌ات عیان است ای جان به کف علی نهاده قرآن به زیر پا فتاده والله عدو به وقت حمله بر قتل تو داشته اراده بر بازوی تو مدال بسته بر ماه رخت نشان نهاده می‌خورد به پیکر پیمبر هر ضربه که می‌شدی اعاده این‌گونه ستم به دخت احمد هرگز نکند حلال‌زاده میثم بنویس این روایت زهـراست شهیده ی ولایت @nohe_sonnati
غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود پشت در جان علی مرتضی افتاده بود  دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته  آیه‌ای از سوره ی کوثر جدا افتاده بود گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل  گوشواره من نمی‌دانم کجا افتاده بود دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست پای دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود   مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته  لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت کل قرآن در میان کوچه‌ها افتاده بود کاش ای آتش بسوزی در شرار قهر حق هرم تو بر صورت زهرا چرا افتاده بود مادر مظلومه می‌پیچید پشت در به خود دختر معصومه زیر دست و پا افتاده بود غیر زهرا غیر محسن غیر آتش غیر در  کس نمی‌داند که پشت در چه‌ها افتاده بود فاطمه نقش زمین گردید میثم آه آه  فاطمه نه بلکه ختم‌الانبیا افتاده بود @nohe_sonnati
چو بسمل می‌زنی در هر نفس بال و پری مادر مرو از دست ما آخر تو دست حیدری مادر  مدینه مرده، ما بی‌کس، علی تنها، همه دشمن میان دشمنان تنها تو او را یاوری مادر  گل روی تو ای قرآن روی سینه ی احمد چرا نیلی شده آخر تو از گل بهتری مادر  غم بی‌مادری سخت است بر ما هم نگاهی کن مرو مادر مرو آخر تو ما را مادری مادر  هنوز انگار می‌آید به گوشم ناله‌ات از دل هنوز انگار می‌بینم که تو پشت دری مادر   به من گفتند مادر رفتنی گردیده فکری کن به خود گفتم تو ما را همره خود می‌بری مادر تو بر حفظ ولایت محسن خود را سپر کردی تو بر بابا همان همسنگر بی‌سنگری مادر چرا در آستان وحی افتادی ز پا آخر  تو قرآن امیرالمؤمنین را کوثری مادر   مغیره تا به تن جان داشت جانت را گرفت از تن نگفت آخر تو تنها دختر پیغمبری مادر گناه میثم آلوده از کوه است سنگین‌تر  مگر در عرصه ی محشر تو بر او بنگری مادر @nohe_sonnati
دوبیتی از هر طرفی که رهسپر می‌گشتم پیش ضربات او سپر می‌گشتم همراهم اگر نبود در کوچه حسن تا خانه‌ی خود چگونه بر می‌گشتم @nohe_sonnati
هزار بار شکستند رکن مولا را یکی نگفت چرا می‌زنید زهرا را  همین که فاطمه‌اش بر روی زمین افتاد سیاه دید علی روی آسمان‌ها را  کسی که شیعه بود مادرش بود زهرا خدا گواست که کشتند مادر ما را  فراق فاطمه بر کشتن علی بس بود  روا نبود ببندند دست مولا را  هزار مرتبه نفرین بر آن ستم‌گستر که کشت حامی تنها امام تنها را  برای مادر سادات گریه منع شده که بهر گریه گرفته‌است راه صحرا را   علی چگونه ببیند بر آن رخ نیلی  شرار تابش خورشید و سوز گرما را کنار سایه ی نخلی در آفتاب گریست  شب از عناد بریدند نخل خرما را  رواست عالمیان جان دهند از این غصه  که جای پنجه ی دیو است روی حورا را   قسم به سوره ی یاسین و هل‌اتی میثم  که پیش چشم علی می‌زدند طاها را @nohe_sonnati
چو دید نقش زمین همسر جوانش را ز دست داد همه طاقت و توانش را  به پیش دیده ی او چون زدند زهرا را هزار مرتبه دشمن گرفت جانش را  هزار حیف که یارش نداشت یارایی  ز دیده پاک کند اشک دیدگانش را  نه با علی نه حسن نه حسین نه زینب نگفت درد و غم و غصه ی نهانش را   به حیرتم که اگر در مدینه رو آرم کجا نشان بدهم قبر بی‌نشانش را چگونه پیر نگردد علی به فصل شباب کز او گرفت عدو همسر جوانش را  که دیده بین قفس طایر شکسته‌پری که ظالمانه بسوزند آشیانش را؟  به جز به باغ امید علی و زهرایش که دیده غنچه ی نشکفته ی خزانش را  حسین مادر مظلومه را دهد از دست اگر بلال به پایان برد اذانش را  چه قرن‌ها که ستم بر علی شده میثم  که ریختند بسی خون شیعیانش را @nohe_sonnati
هر شب ستاره ریزم و شب را سحر کنم بر آفتاب گریم و بی‌ماه سر کنم زهرای کوچک علی‌ام کز امام خویش در موج غم چو فاطمه دفع خطر کنم شب ها به موج غصّه زنم خویش را به خواب تا گریه مخفیانه برای پدر کنم بابا برو ز خانه برون روزها که من بنشینم و نگاه به دیوار و در کنم فضّه! تو ساعتی پدرم را به حرف گیر تا من به جای خالی مادر نظر کنم هر چند کودکم، بگذارید نیمه شب وقت نماز چادر او را به سر کنم دیدم که ریخت خصم ستم‌کار بر سرت قدّم نمی‌رسید که خود را سپر کنم همرنگ صورت تو شده رَخت ماتمم این جامه ی من است که باید به بر کنم @nohe_sonnati
تا نهان زیر گِلت ای گل رعنا کردم نفسم حبس شد و مرگ تمنّا کردم این که در خاک نهادم تن پاک تو نبود جان خود را دل شب دفن به صحرا کردم تا ندانند که یار من مظلوم کجاست دل شب رو به سوی قبر تو تنها کردم تو شدی کشته ی من، من نشدم حامی تو که کتک خوردی و در کوچه تماشا کردم بس که تنها شده‌ام نیمه ی شب در دل چاه سر فرو برده‌ام و عقده ی دل وا کردم به جز از قاتل تو مردم این شهر همه پشت کردند به من روی به هر جا کردم زینبت جای تو می کرد ز رخ اشکم پاک هر زمان گریه ز هجران تو زهرا کردم مُردم و زنده شدم لحظه به لحظه صد بار تا وصایای تو را یکسره اجرا کردم غم دل با که بگویم که نخندد به دلم من که زخم دل خود با تو مداوا کردم به امیدی که اجل سوی تواَم باز آرد لاجرم صبر در این ماتم عظمی کردم تا بسوزد به عزای تو دل عالم را من به «میثم» جگرِ سوخته اعطا کردم @nohe_sonnati
هر شب ستاره ریزم و شب را سحر کنم بر آفتاب گریم و بی‌ماه سر کنم زهرای کوچک علی‌ام کز امام خویش در موج غم چو فاطمه دفع خطر کنم شب ها به موج غصّه زنم خویش را به خواب تا گریه مخفیانه برای پدر کنم بابا برو ز خانه برون روزها که من بنشینم و نگاه به دیوار و در کنم فضّه! تو ساعتی پدرم را به حرف گیر تا من به جای خالی مادر نظر کنم هر چند کودکم، بگذارید نیمه شب وقت نماز چادر او را به سر کنم دیدم که ریخت خصم ستم‌کار بر سرت قدّم نمی‌رسید که خود را سپر کنم همرنگ صورت تو شده رَخت ماتمم این جامه ی من است که باید به بر کنم @nohe_sonnati
تا نهان زیر گِلت ای گل رعنا کردم نفسم حبس شد و مرگ تمنّا کردم این که در خاک نهادم تن پاک تو نبود جان خود را دل شب دفن به صحرا کردم تا ندانند که یار من مظلوم کجاست دل شب رو به سوی قبر تو تنها کردم تو شدی کشته ی من، من نشدم حامی تو که کتک خوردی و در کوچه تماشا کردم بس که تنها شده‌ام نیمه ی شب در دل چاه سر فرو برده‌ام و عقده ی دل وا کردم به جز از قاتل تو مردم این شهر همه پشت کردند به من روی به هر جا کردم زینبت جای تو می کرد ز رخ اشکم پاک هر زمان گریه ز هجران تو زهرا کردم مُردم و زنده شدم لحظه به لحظه صد بار تا وصایای تو را یکسره اجرا کردم غم دل با که بگویم که نخندد به دلم من که زخم دل خود با تو مداوا کردم به امیدی که اجل سوی تواَم باز آرد لاجرم صبر در این ماتم عظمی کردم تا بسوزد به عزای تو دل عالم را من به «میثم» جگرِ سوخته اعطا کردم @nohe_sonnati
...ممدوحه ی محمد و محبوبه ی خدای کز کبریا رسیده درود مکررش.. آوای وحی می‌رسد از صحن خانه‌اش بوی بهشت می‌رسد از خاک معبرش.. پا می‌نهد گرسنه به محراب بندگی آن کو رسد طعام بهشتی ز داورش این است کوثری که خدا داد بر رسول دشمن چه غم که خواند در آن روز، ابترش.. دشمن گرفته بود کمین در خط رسول فکر هزار فتنه نهان بود در سرش.. می‌خواست بعد مرگ پیمبر شود خموش آن جاودانْ چراغِ همیشه منوّرش غافل از آن ‌که بعد پدر می‌کند قیام بر دفع کفر، دختر اسلام‌پَروَرَش.. از مسجد مدینه تو گویی رسد هنوز آوای خطبه، بلکه اِلی صبح محشرش مسجد، شراره از در و دیوار برکشید شد داغ‌دیده دخت نبی، تا سخنورش.. با گریه از صحابه کمک خواست آن زمان یک تن نداد پاسخ او غیر شوهرش آن اشک و آه و ناله و فریاد و آن سکوت بالله نبود هیچ‌کس این‌گونه باورش نفرین بر آن سکوت که در موج فتنه‌ها طغیان و ظلم و جور، عَلَم شد برابرش نفرین برآن سکوت که از آن سکوت بود، اسلام هر چه آمده امروز بر سرش بالله اگر قیام نمی‌کرد فاطمه نامی نبود زَاحمد و فرقان و داورش دین نبی به همت زهرا دوام یافت نقش بر آب، نقشه ی خصم ستمگرش.. خورشید عمر او به جوانی غروب کرد پوشیده شد به خاک عذار منورّش در هر دلی مزاری از آن آل عصمت است پیدا اگرچه نیست نشانی زِ منبرش.. مردانه راه فاطمه باید گرفت کو، تا پای مرگ کرد حمایت زِ رهبرش بس راز نانوشته بماند زِ غصه‌اش گیرم شوند جمله سماوات دفترش.. @nohe_sonnati
زینب که از خدا صلوات مکرّرش زیبد که بعد فاطمه خوانند کوثرش آن شیر دخت شیر الهی که گفته اند در خاندان شیر خدا شیر دیگرش زهرای دوّمی که نشد در تمام عمر عبّاس بی اجازه نشیند برابرش مرد آفرین زنی که توان خواند در جلال آیینه ی تمام نمای پیمبرش این است آن نیابت عظمای فاطمه کز رهبرش نمود حمایت چو مادرش این است آن سلاله ی زهرا که انبیا گلبوسه می نهند به قبر مطهّرش این است آن بزرگ زنی کز جلال و قدر مردانگی به خاک افتد در برابرش زهرا که افتخار خدا و رسول بود می کرد افتخار که این است دخترش علاّمه ی معلّمه نادیده ای که بود تیغ سخن به خطبه چو شمشیر حیدرش این است آن ستم کُش دوران که در نبرد کرب و بلا و کوفه و شام است سنگرش دارد نشان ز همّت و ایثار فاطمه هر جای تازیانه که باشد به پیکرش هفتاد داغ بر جگرش بود باز هم لرزید کوفه از کلمات چو تندرش وقتی لب گشود و ندا داد اُسکتوا لرزید کوفه، صاعقه بارید بر سرش رأس حسین خطبه ی او را چو می شنید می کرد افتخار که این است خواهرش از خشت خشت مسجد کوفه ندا رسد این شیرزن علیست به بالای منبرش اعجاز وحی داشت پیام مقدّسش آیات نور بود کلام منوّرش کوفه مدینه ی نبوی بود و مسجدش گویی که بود حضرت زهرا سخنورش خواند از بنی امیّه و بیداد و ظلم شان گفت از حسین و قاسم و عبّاس و اکبرش چون مدح شیردختر شیر خدا کنم جایی که هست شیر خدا مدح گسترش زینب، کدام زینب؟ آن کاو که زنده ماند خون حسین با نفس روح پرورش زینب، کدام زینب؟ دختی که مصطفی در چهره دید صورت زهرای اطهرش کرب و بلا و کوفه نه، شهر دمشق نه گردید کلّ عالم هستی مسخّرش آن گونه در لباس اسارت عزیز بود کآمد امیر شام، ذلیل و محقّرش آن شب که در خرابه نماز نشسته خواند آن شب که ریخت خون دل از دیده ی ترش آن شب که دفن کرد یتیم سه ساله را با گریه خاک ریخت بر اندام لاغرش آن شب که کرد صرفِ نظر از غذای خویش تا کودکان گرسنه نخوابند در برش هفت آسمان خروش بر آورد کیست این این زینب است یا که پدر یا که مادرش گردون به یاد فاطمه افتاد تا که دید زینب نماز خواند و خاکی است معجرش سوغات از برای پیمبر به شهر شام موی سفید بود و کبودیّ منظرش از بس تنش در آتش غم آب گشته بود آمد برای دیدن و نشناخت شوهرش از لحظه ی ولادت خود یا حسین گفت با نام او گذشت نفس های آخرش روحش پرید سوی بهشت و هنوز بود آثار تازیانه به جسم مطهّرش او لاله ی بهشت علی بود و روزگار بگذاشت داغ ها به دل و کرد پرپرش تنها انیس و مونس او بود وقت مرگ پیراهنی ز یوسف در خون شناورش از حق سلام باد بر آن بانویی که هست حقّ حیات بر شهدا روز محشرش «میثم» چو شرح داغ روی داغ او کند جوشد ز دیده گوهر و از سینه آذرش @nohe_sonnati
امشب خدا به کوثر خود داد کوثری در بر گرفته فاطمه زهرای دیگری یا این که در لباس زن آمد پیمبری یا این که حق به حیدر خود داد حیدری این شیردختری است که شمشیر حیدر است سر تا قدم امام حسین مکرر است این پاک تر ز هاجر و حوا و مریم است سر تا قدم صحیفه ی آیات محکم است در وصف او مدیحه ی جن و بشر کم است ام المصائب است نه ام المحرم است این سیب سرخ باغ بهشت محمد است آب و گلش تمام سرشت محمد است زهراست جان احمد و این جان فاطمه است ریحانه ی محمد و ریحان فاطمه است طاها و قدر و کوثر و فرقان فاطمه است گویی تمام وحی به دامان فاطمه است تنها فهیمه ای که ندیده مفهمه از کودکی است عالمه ی بی معلمه بی او درخت سبز ولایت ثمر نداشت دریای آرزوی نبوت گهر نداشت انگار روز حادثه کم از پدر نداشت الحق که صبر مادر از این خوب تر نداشت وقت سکوت هم نفسش انفجار بود شمشیر اگر نداشت خودش ذوالفقار بود ام الکتاب صبر و رضا کیست زینب است فصل الخطاب کرب و بلا کیست زینب است فریاد خون خون خدا کیست زینب است آیینه ی حسین نما کیست زینب است زینب که لحظه لحظه شده غرق در حسین در گاهواره چشم گشوده است بر حسین زینب که چشم یوسف زهرا به سوی اوست حبل المتین شیر خدا تار موی اوست آیینه ی جمال خداوند روی اوست هر جا حسین جلوه کند گفت و گوی اوست آبی که دارد آبرو از خاک کوی اوست زین اب است و زین رسول خداست این آیینه دار عرصه ی کرب و بلاست این زینب زنی که بوده به مردان امامتش اعجاز سید الشهدا در کرامتش هر روز هست روز بزرگ قیامتش دین سرفراز آمده در ظلِّ قامتش با خون نوشته اند شهیدان مکتبی زینب حسینی است و حسین است زینبی @nohe_sonnati
رسید مژده که ماه جمادی الاولی ست  مه مبارک میلاد زینب کبراست  دهید مژده به ختم رسل که این مولود  ولادت دگرِ پاره ی تنت زهراست  خدا به کوثر خود داد کوثری دیگر  که خیر، قطره و خیر کثیر او دریاست  سزد چو فاطمه مصداق کوثرش خوانم  که او به فاطمه آیینه ی تمام نماست  محمد و علی و فاطمه، حسین و حسن  جمال انورشان در جمال او پیداست  هنوز شیر ننوشیده چشم نگشوده  به سینه اش تپش قلب سیدالشهداست  مرا چه زهره که گویم ثنای دخت علی  خدا گواست که اوصاف او کلام خداست  مقام " یذهب عنکم " گرفت این دختر  یقین کنید که قرآن به عصمتش گویاست  نماز شب به نماز شبش نماید فخر  دعا به هر نفس او نیازمند دعاست  خجسته چهره ی او مصحفی به چشم حسین  چه مصحفی که پر از آیه های کرب و بلاست  چه دختری که وجودش همیشه " زین اَب " است  چه زینبی که بلاها به چشم او زیباست  زبان حیدری اش کار ذوالفقار کند  خطابه های بلندش به شام و کوفه گواست  به صبر و همت و ایثار و اقتدار و کمال  اگر حسین دگر خوانمش رواست رواست  خدا جلال و، محمد کمال و، فاطمه زهد  علی خصال و حسین آیت و حسن سیماست  چنان که یک دم او بی حسین ممکن نیست  یقین کنید که بی او حسین هم تنهاست  جمیل دیدن سیل بلا به دیده ی او  گواه فوق جلالش ز مریم عذراست  سرور سینه ی مریم وجود عیسی بود  مدال سینه ی او داغ هیجده عیساست  نظام دین بُود از گیسوی پریشانش  هزار نکته ی باریک تر ز مو این جاست  ز شعله ی نفس زینب است تا صف حشر  حرارتی که ز خون حسین در دل هاست  قسم به دین خدا می خورم که دین خدا  به صبر زینب و خون حسین پا بر جاست  خطابه اش همه آیات وحی و تفسیرش  نیازمند هزاران قصیده ی غرّاست  سر بریده ی فرزند فاطمه می گفت  که خون پاک مرا خطبه ی تو آب بقاست  امین وحی بیا و به اهل کوفه بگو  که این صدای خداوندگار بی همتاست  زبان شکر گشودن کنار مقتل خون  خدا گواست که فوق مقام صبر و رضاست  به موج خون تن صد پاره را گرفت به دست  که ای خدا بپذیر این یگانه هدیه ی ماست  شبی نشد که نماز شبش رود از دست  که لحظه لحظه ی شب هاش لیلة الاحیاست  الا قیام تو قد قامت قیام حسین  تویی که قامت دین با قیامتت شد راست  تویی که خطبه ی شامت یزید را لرزاند  تویی که شام ز نطقت به خصم شام عزاست  تویی که هر نفست یک خطابه ی پر شور  تویی که هر قدمت یک قیام عاشوراست  اگر که فاطمه خوانندت از جلال درست  اگر به غیر حسینت مثل زنند خطاست  جمال روح فزایت بهشت روح علی  نگاهت از دل پاک حسین عقده گشاست  هنوز حنجره ات را طنین صوت علی است  اگر چه گوش دل اهل کوفه ناشنواست  حسین بر سر نی گوش، پای خطبه ی تو  سر بریده ی او مجلس تو را آراست  حسین کعبه و حج تو دور او گشتن  صفا و مروه ی تو قتلگاه و تشت طلاست  جبین شکستن عشاق در رساله ی توست  عذار شسته به خون تو بهترین فتواست  کدام رتبه از این به که سال ها " میثم " فقط برای شما خاندان مدیحه سراست  @nohe_sonnati
امشب علی ولیمه به خلق جهان دهد  امشب زمین فروغ به هفت آسمان دهد  امشب خدا تجلّی خود را نشان دهد  با خطّ نور، بر همه خطّ امان دهد  امشب خدا به کوثر خود داد کوثری در بر گرفته فاطمه زهرای دیگری   باید دوباره خلقت پیغمبری چنین  آرد ز کعبه بنت اسد حیدری چنین  بخشد خدا به ختم رسل کوثری چنین  کز دامنش ظهور کند دختری چنین  او جلوه ی خدیجه به چشم پیمبر است زین اب است و ام ابیهای حیدر است صبر است سربلند که این مادر من است قرآن دهد شعار که احیاگر من است بالد به خویش فاطمه کاین دختر من است نازد به او حسین که این خواهر من است با خون نوشته اند شهیدان مکتبی زینب حسینی است و حسین است زینبی یک مصطفی کرامت و یک فاطمه جلال یک مرتضی ولایت و یک مجتبی کمال یک کربلا مجاهده یک پنج تن جمال بر صبر او درود خدا و رسول و آل تنها فهیمه ای که ندیده مفهمه از کودکی است عالمه ی بی معلمه ام الکتاب صبر و رضا کیست؟! زینب است فصل الخطاب کرب و بلا کیست؟! زینب است فریاد خون خون خدا کیست؟! زینب است آیینه ی حسین نما کیست؟! زینب است آمد گلی که خون خدا پایبست اوست  گلبوسه های دست خدا روی دست اوست  زهراست جان احمد و این جان فاطمه است ریحانه ی محمد و ریحانِ فاطمه است طاها و قدر و کوثر و فرقان فاطمه است گویی تمام وحی به دامان فاطمه است بسیار زن که صابر و نستوه بوده است کی مثل او رایت جمیلا سروده است آیات نور معنی سیمای زینب است چشم حسین محو تماشای زینب است إعجاز وحی نطق دل آرای زینب است تفسیر فتح خطبه ی غرای زینب است وقت سکوت هم نفسش انفجار بود شمشیر اگر نداشت دمش ذوالفقار بود وقتی گشوده شد لب اسلام پرورش وقتی خطابه خواند همانند مادرش وقتی که گفت از پدر و از برادرش کوفه دوباره دید علی را به منبرش فخریه کرد فاطمه این جا به زینبش نهج البلاغه بود که می ریخت از لبش... بدر منیر و شمس ضحای علی تویی بعد از بتول عقده گشای علی تویی آیینه ی تمام نمای علی تویی یادآور صدای رسای علی تویی با خطبه ی تو پرده ی ظلمت دریده شد از حنجرت صدای محمد شنیده شد بر شکر قتلگاه تو از داور آفرین  بر استقامت تو ز پیغمبر آفرین  بر ذوالفقار نطق تو از حیدر آفرین  بر خطبه ی دمشق تو از مادر آفرین زهراست کوثر نبی و کوثرش تویی شهر شهادت است حسین و درش تویی تو کیستی فروغ چراغ هدایتی تو لنگر سفینه ی نوح ولایتی مکتب نرفته بحر عمیق روایتی تو در مقام صبر و رضا فوق آیتی تنها نه صدر سوره یمریم به شأن توست در صبر هرچه آیه ی محکم به شأن توست.... @nohe_sonnati
خدای من! صدف بحر نور، گوهر زاد ادب کنید که دخت رسول، دختر زاد چه دختری که ز مردان دهر، بهتر زاد برای حیدر کرار، باز، حیدر زاد به جلوه ی حسنینش خجسته خواهر زاد یقین کنید که ام‌الحسین دیگر زاد سلام باد بر این خواهر و به خواهری‌اش خدای داده مقام حسین‌پروری‌اش محمدند و علی هر دو محو دیدارش نشان بوسه ی زهرا به ماه رخسارش هزار مریم و هاجر شده گرفتارش شرف گرفته شرافت به ظل دیوارش عفـاف و عصمت و ایثار، جنس بازارش فقط به روی حسین است و چشم بیدارش برات عفو خدا ریخته است در قدمش یقین کنید بود قلب فاطمه حرمش چه دختری که جلال پیامبـر دارد ز خردسالی خود صولت پدر دارد فرشته‌ای‌ست ولی صورت بشر دارد نه! بلکه طینتی از حور، خوب‌تر دارد به سیدالشهدا الفتی دگر دارد از آن جمال، محال است چشم بردارد فقط نه محو جمالش نبی شده امشب حسینِ فاطمه هم زینبی شده امشب حجاب فاطمه از چادرش نمودار است ز کودکی به علی مثل مادرش یار است مقام ام‌ابیهایی‌اش سزاوار است چو ذوالفقار، زبانش به خطبه کرار است حسین از وی و وی از حسین، سرشار است نماز نافله‌اش را خدا خریدار است زهی نماز شب آن حقیقت زهرا که سیدالشهدا گفت التماس دعا جمال اوست به چشم علی تماشایی خطابه‌‌هاش همه حیدری و زهرایی نکرده شوی بود مادر شکیبایی گرفته سایه‌اش از آفتاب زیبایی نهاده چهر به خاک درش توانایی نخوانده درس، معلم بود به دانایی ز خردسالی پرواز کرده تا حیدر به ذوالفقار زبانش نوشته یا حیدر در آسمان علی اختری چنین باید ز کوثر نبوی کوثری چنین باید کنار خون خدا خواهری چنین باید به حلم و صبر و رضا مادری چنین باید به بانوان جهان رهبری چنین باید به حق که فاطمه، دختری چنین باید نه صبر رفت ز دستش؛ به صبر فرمان داد کنار مقتل خون بر امام خود جان داد تو کیستی که علی‌گونه رهبری کردی؟ به صبـر و همت و ایثار، مادری کردی سلام بر تو که خون را پیمبری کردی تو با خطابه‌‌ات اعجاز حیدری کردی تو با امام شهیدان برابـری کردی تو مثـل فاطمه اسلام‌پروری کردی حسین، فلک نجات است و ناخداش تویی علی زبان خدا باشد و صداش تویی @nohe_sonnati
سـلام فاطمـه مـرآت داور آوردی زهی که خون خدا را پیمبر آوردی ببـال کوثـر احمد که کوثر آوردی بـرای حیـدر کـرار، حیـدر آوردی به روی دامن تو شیردخت شیرِخداست درون سینـه ی او قلـبِ سیدالشهداست فرشتگان همـه از جـای خـود قیـام کنید کنــار فاطمــه بــر زینب احتــرام کنید به خاک مقدم شان سجده صبح و شام کنید همــه بــه فاطمـه و دخترش سلام کنید پیمبر آمده یا حیدر است این دختر؟ بگـو که فاطمه ی دیگر است این دختر چـه دختـری که جلال پیامبـر دارد ز خردسالی خـود صـولت پـدر دارد بـه سیـدالشهـدا الفتــی دگـر دارد از آن جمال، محال است چشم بردارد فقط نه محو جمالش نبی شده امشب حسینِ فاطمـه هم زینبی شده امشب نبی به یاد خدیجه است محـو دیدارش نشان بوسـه ی زهــرا بــه مـاه رخسارش عفـاف و عصمت و ایثار، جنس بازارش فقط به روی حسین است چشم بیدارش هنوز شیر ننوشیده ذکر حق سخنش ز شیـر بهتـر، نـام حسین در دهنش کسـی کــه بــر سر عالم علم زند این است کسـی کــه حکـم خـدا را رقم زند این است کسی که نقش شیاطین به هم زند این است کســی کـه شعله به کاخ ستم زند این است شکوه حیدری‌اش بین، مگو که حیدر نیست خطابه‌خوانــی او کــم ز فتـح خیبر نیست چو ذوالفقار، زبانش به خطبه کرار است حجـاب فاطمه از چادرش نمودار است مقـــام ام‌ابیهـــایی‌اش ســزاوار است نمــاز نافلـه‌اش را خـدا خریـدار است زهی نمـاز شب آن حقیقت زهرا که سیدالشهدا گفتش التماس دعا تو کیستی که علی‌گونه رهبری کردی تو مثـل فاطمـه اسـلام‌پروری کردی به عزم و همت و ایثار، مادری کردی تو بـا امــام شهیــدان برابـری کردی حسین، فلک نجات است و ناخداش تویی علــی زبـان خـدا باشـد و صداش تویی سلام بر تـو که تـو هم فرشتـه هم بشری سلام بر تو که در صبـر، مادر و پدری سلام بر تو که بر هفت شهر نور، دری سلام بر تو که در بحر معرفت گهـری خدا برات شهادت نوشته با قلمت سلام بر شهدای مدافع حرمت تو مـادر شهــدا تــا قیامتــی زینب تو آسمــان جــلال و کرامتــی زینب تــو پاســدار مقــام امامتــی زینب قدت خمید، ولی راست قامتی زینب تو با شهامت و صبرت، حسینی و حسنی حسینی و حسنی، نـه، تمـامِ پنج تنی @nohe_sonnati
زلف عفاف، رشتۀ دامان زینب است آیات صبر، پایۀ ایمان زینب است ایثار و پـاکدامنی و عزم و اقتدار این چار، درسِ طفلِ دبستان زینب است حبل المتینِ قافـله سالار عاشقان تا روز حشر، موی پریشان زینب است گل زخم‌های پیکر صد پارۀ حسین آیـات بی‌شمارۀ قرآن زینب است سرهای نوک نیزه همه دسته‌های گل تن‌های پاره پاره، گلستان زینب است آن نیزه‌ای که خصم به قلب حسین زد زخمش هنوز بر دل سوزان زینب است بـا یـاد صبح یازدهم، صبح بی حسین هر روز صبح، شام غریبان زینب است وقتی که گفت بـا سپه کوفـه "اُسکُتوا" دیـدند کائنات بـه فرمان زینب است وقتی رقیـه را بـه ره شام می‌زدنـد دیدم حسین، دست به دامان زینب است یاللعجب مگر که قیامت بـه پا شده بر نیزه آفتاب درخشان زینب است روز جزا بـهانـۀ شیعه بـرای عـفو خون حسین و دیدۀ گریان زینب است هر کس که پا نهد به عزا خانۀ حسین بر او کرم کنید که مهمان زینب است تـا آفتاب بـذل کند نـور خویش را "میثم" همیشه بندۀ احسان زینب است @nohe_sonnati
روایت است که یک روز حضرت زهرا رسید گریه کنان نزد خواجۀ دو سرا گرفته بود ببر زینب عزیزش را چه زینبی که ستوده فلک کنیزش را جمال فاطمی او شبیه مادر بود ولی ز اشک، دو چشمش دو بحر گوهر بود بگفت فاطمه در محضر رسول خدا که ای به خاک تو جان تمام خلق فدا رسیده فاطمه ات از غصّه جان بر لب چرا نمی شود آرام دخترم زینب هماره از دل او آه و ناله برخیزد بر وی دست من از صبح اشک می ریزد نبی گشود دو دست  و ز دامن زهرا به روی سینه چو قرآن گرفت زینب را گرفت در بغل او را به احترام تمام صدای گریۀ او لحظه ای نشد آرام علی گشود دو دست و ورا گرفت ببر نشد خموش دمی بر فراز دست پدر حسن رسید ز بابا گرفت او را باز ولی نگشت خموش آن همای وحی حجاز به سینه ناله و اشکش ز دیده جاری بود که سیّدالشهّدا دست های خویش گشود گرفت خواهر خود را چو جان خود در بر کشید دست نوازش و را به صورت و سر چنانکه بحر خروشنده اوفتد ز خروش صدای طوطی وحی مدینه شد خاموش ز روی شانۀ جدّ و اب و برادر و مام به وصل گمشدۀ خود رسید و شد آرام گمانم آنکه به او با اشاره گفت حسین که وقت گریه تو نیست ای فروغ دو عین هنوز شعله ی آتش بر این سرا نزدند هنوز مادر مظلومۀ تو را نزدند هنوز غربت حیدر ندیده گریه مکن کبودی رخ مادر ندیده گریه نکن نگاه دار بر آن لحظه اشک و زمزمه را که بشکنند در این خانه دست فاطمه را مریز اشک و مزن ناله و مکن زاری هنوز از سر بابا نگشته خون جاری هنوز خون به دل زار ما نکرده کسی هنوز فرق علی را دو تا نکرده کسی شرار آه تو روزی ز سینه برخیزد که از گلوی حسن لخته لخته خون ریزد سرشک دیده میفشان به برگ یاسمنت هنوز تیر نباریده بر تن حسنت صبور باش میفشان سرشک از دیده هنوز جسم حسینت به خون نغلطیده زمام گریه نگهدار تا که در گودال کنند سم اسبان تن مرا پامال زمان گریه ی تو لحظه ایست خواهر من که بوسه گیری از پاره پاره حنجر من هنوز نیزه به کتف و به شانه ات نزدند کنار پیکر من تازیانه ات نزدند هنوز شام بلا را ندیده ای زینب هنوز طشت طلا را ندیده ای زینب هنوز پیش رویت اهل شام صف نزدند هنوز پای صدای حسین کف نزدند هنوز سنگ بلا بر سرت نباریده هنوز کوفه به اشک غمت نخندیده مریز اشک بصورت ز دیده پیوسته هنوز چوبۀ محمل سر تو نشکسته اگر چه دختر زهرا ز گریه شد خاموش ولی درون وجودش چو بحر داشت خروش پس از گذشت زمان روزگار پیرش کرد به دشت کرب و بلا عاقبت اسیرش کرد اگر چه کوه بلا دمبدم کشید به پشت خدا گواست که داغ حسین او را کشت در آخرین دم خود یاد نازنین بدنی به روی سینۀ خود داشت کهنه پیرهنی چه کهنه پیرهنی پاره پاره چون جگرش گرفته بود چو جان عزیز خود ببرش به وقت مرگ نگاهش به دشت و صحرا بود در انتظار قدوم عزیز زهرا بود به سینه داغ غم لاله های رعنا داشت در آخرین نفسش ذکر واحسینا داشت تمام هستی خود را به راه جانان داد نگاه کرد به روی حسین تا جان داد دوبار دختر زهرا ز گریه شد آرام یکی به شهر رسول خدا یکی در شام جهان به ماتم او غرق آه و زاری باد سرشک دیده «میثم» هماره جاری باد @nohe_sonnati
رسید مژده که ماه جمادی الاولی ست  مه مبارک میلاد زینب کبراست  دهید مژده به ختم رسل که این مولود  ولادت دگر پاره ی تنت زهراست  خدا به کوثر خود داد کوثری دیگر  که خیر ، قطره و خیر کثیر او دریاست  سزد چو فاطمه مصداق کوثرش خوانم  که او به فاطمه آیینه ی تمام نماست  محمد و علی و فاطمه ، حسین و حسن  جمال انورشان در جمال او پیداست  هنوز شیر ننوشیده چشم نگشوده  به سینه اش طپش قلب سیدالشهداست  مرا چه زهره که گویم ثنای دخت علی  خدا گواست که اوصاف او کلام خداست  مقام " یذهب عنکم " گرفت این دختر  یقین کنید که قرآن به عصمتش گویاست  نماز شب به نماز شبش نماید فخر  دعا به هر نفس او نیازمند دعاست  خجسته چهره ی او مصحفی به چشم حسین  چه مصحفی که پر از آیه های کرب و بلاست  چه دختری که وجودش همیشه " زین اَب " است  چه زینبی که بلاها به چشم او زیباست  زبان حیدریش کار ذوالفقار کند  خطابه های بلندش به شام و کوفه گواست  به صبر و همت و ایثار و اقتدار و کمال  اگر حسین دگر خوانمش رواست رواست  خدا جلال و ، محمد کمال و ، فاطمه زهد  علی خصال و حسین آیت و حسن سیماست  چنان که یک دم او بی حسین ممکن نیست  یقین کنید که بی او حسین هم تنهاست  جمیل دیدن سیل بلا به دیده ی او  گواه فوق جلالش ز مریم عذراست  سرور سینه ی مریم وجود عیسی بود  مدال سینه ی او داغ هیجده عیساست  نظام دین بُود از گیسوی پریشانش  هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست  ز شعله ی نفس زینب است تا صف حشر  حرارتی که ز خون حسین در دل هاست  قسم به دین خدا می خورم که دین خدا  به صبر زینب و خون حسین پا بر جاست  خطابه اش همه آیات وحی و تفسیرش  نیازمند هزاران قصیده ی غرّاست  سر بریده ی فرزند فاطمه می گفت  که خون پاک مرا خطبه ی تو آب بقاست  امین وحی بیا و به اهل کوفه بگو  که این صدای خداوندگار بی همتاست  زبان شکر گشودن کنار مقتل خون  خدا گواست که فوق مقام صبر و رضاست  به موج خون تن صد پاره را گرفت به دست  که ای خدا بپذیر این یگانه هدیه ی ماست  شبی نشد که نماز شبش رود از دست  که لحظه لحظه ی شب هاش لیلة الاحیاست  الا قیام تو قد قامت قیام حسین  تویی که قامت دین با قیامتت شد راست  تویی که خطبه ی شامت یزید را لرزاند  تویی که شام ز نطقت به خصم شام عزاست  تویی که هر نفست یک خطابه ی پر شور  تویی که هر قدمت یک قیام عاشوراست  اگر که فاطمه خوانندت از جلال درست  اگر به غیر حسینت مثل زنند خطاست  جمال روح فزایت بهشت روح علی  نگاهت از دل پاک حسین عقده گشاست  هنوز حنجره ات را طنین صوت علی است  اگر چه گوش دل اهل کوفه ناشنواست  حسین بر سر نی گوش ، پای خطبه ی تو  سر بریده ی او مجلس تو را آراست  حسین کعبه و حج تو دور او گشتن  صفا و مروه ی تو قتلگاه و طشت طلاست  جبین شکستن عشاق در رساله ی توست  عذار شسته به خون تو بهترین فتواست  کدام رتبه از این به که سال ها " میثم " فقط برای شما خاندان مدیحه سراست  @nohe_sonnati
تو ای پاینده ی پیغام آور خون که بعثت یافتی از سنگر خون کتاب سینه‌ات سرمایة عشق به هر آهت هزاران آیة عشق فرشته، حور، انسان چیستی تو؟ علی، زهرا، محمّد کیستی تو؟ نبوّت را چراغ مکتبی تو حسینی یا حسن، یا زینبی تو کلام عشق را حسن ختامی وفا را هم پیمبر هم امامی قیامت کرده‌ای در استقامت پناه آورده بر صبرت امامت چو در دامان مقتل پا نهادی امام صابران را صبر دادی اگر گامی به ره وامانده بودی و گر یک لحظه از پا مانده بودی شرف، مردی، شهامت کشته می‌شد امامت نه، امامت کشته می‌شد الا انوار توحید از چراغت به دل یک روزه هفتاد و دو داغت گریبان چاک شادی از غم توست زمان آیینه دار ماتم توست بجز تو ای ز جام گریه سرمست که قربانی گرفته بر سر دست تو در دریای خون خورشید جُستی تو گل را با گلاب اشک شستی تو آیات صبوری آفریدی ز قرآن پاره‌ها گلبوسه چیدی تو پیغام شهیدان را رساندی تو در مقتل نشستی روضه خواندی تو مرغ وحی و مقتل آشیانه حسینا وا حسینایت ترانه سرشکت پاکبازی را وضو داد خدا داند که خون را آبرو داد همه شب مرغ شب می‌زد پر و بال که با اشک تو پنهانی کند حال تو که قلبت ز خون بحری دگر بود ز قرآن پاره‌هایت پاره تر بود صلوة‌اللیل را بنشسته خواندی خدا را از درون خسته خواندی علی که جز تو او را زین ادب نیست اگر دست تو را بوسد عجب نیست حسین آن کز قیامش شد قیامت به پیش تیر دشمن بست قامت چو شد آماده بهر جانفشانی تو را فرمود ای زهرای ثانی که ای از خود تهی از عشق سرشار مرا هم در نماز شب به یاد آر تو را پیغمبر اکرم ستوده خدا در سوره مریم ستوده گواه صبر تو رب العباد است کتاب صبر تو در رمز صاد است چو حق با خلق از جام بلا گفت: حسین استاد برپا و بلا گفت تو او بودی و او تو کاندران بزم به یک همّت به یک غیرت به یک عزم به شوق جام در دم پر کشیدید گرفته هر دو با هم سر کشیدید چو از آن جام با هم نوش کردید بلا را دست در آغوش کردید شکفتید و شکفتید و شکفتید بلی در هر بلا گفتید گفتید نصیب تو اسارت شد از آن جام نصیب او شهادت شد سر انجام شهادت در خط او چهره بگذاشت اسارت بوسه از خاک تو برداشت به خون شستید رخ یک رنگ و یکدل حسین از اشک و تو از چوب محمل بیابان در بیابان در بیابان تو گرم خطبه، او مشغول قرآن یکی بودید در نقش دو مظلوم یکی گفتید اما از دو حلقوم تو خونین باغ هفتاد و دو داغی تو شبهای اسارت را چراغی تو پیغام آور خون خدایی تو فریاد خموشان را صدایی تو در بند اسارت شرزه شیری که گفته تو اسیری؟ تو امیری تو شهر کوفه را تسخیر کردی تو شاه شام را تحقیر کردی تو که لرزان ز گامت پایداریست چرا خون سرت بر چهره تو و از پا فتادن باورم نیست قرار از دست دادن باورم نیست تو و دامان صبر از هم گسستن تو و از چوب محمل سر شکستن در اینجا راز پنهانی نهفته است که گوش جان به پنهانی شنفته است تو پیمان بسته بودی با برادر که همگامی کنی تا گام آخر به پاس عهد یکرنگی که بستی جبین از چوبة محمل شکستی ز خون سر حدیث دل نوشتی به خط سرخ بر محمل نوشتی که عاشق کار با فتوا ندارد سر سالم در اینجا جا ندارد اگر قرآن سر نی گشت قاری وگر خون بود از هر آیه جاری به خونش لاجرم تفسیر باید که اینجا از سخن کاری نیاید از آن قاری است تا زنده است قرآن از این تفسیر پاینده است قرآن سری بشکست و خونی از جبین ریخت وز آن خون چند قطره بر زمین ریخت نه، محمل روی گردون لاله گون شد نه خاک کوفه، عالم غرق خون شد بدن خسته دل از غم پاره پاره نهادی پا چو در دارالعماره سخن ناگفته و لب ناگشوده تاب و توان از دشمن ربوده نگاهت خصم را تحقیر می‌کرد به قلبش کار صد شمشیر می‌کرد به وقت راه رفتن پای تا سر تو زهرا بودی و زهرا پیمبرi در آنجا با شکوه کبریائی محمّد داشت در تو خودنمایی امیر شهر کوفه شد اسیرت زبون و کوچک و خوار و حقیرت به اشک چشم گریان تو سوگند به گیسوی پریشان تو سوگند به طوطی های خاموش از ترانه به تنهای کبود از تازیانه به آن درّی که در خون باز جستی به آن گل کز گلاب اشک شستی به سقایی که آبش دادی از اشک به آن چشم و به آن دست و به آن مشک به سرهای جدا در مقدم یار به پاهای پر از گلبوسة خار به ماهی که فراز نی عیان بود به خورشیدی که دورت سایه‌بان بود به قرآنی که از تو جان و دل برد به لبهایی که چوب خیزران خورد سرشکی تا که زنگ دل بشویم زبانی غیر یا زینب نگویم مرا بهتر ز دنیا و ز عقباست که در محشر بگویی «میثم» از ماست @nohe_sonnati
رسید مژده که ماه جمادی الاولی ست  مه مبارک میلاد زینب کبراست  دهید مژده به ختم رسل که این مولود  ولادت دگر پاره ی تنت زهراست  خدا به کوثر خود داد کوثری دیگر  که خیر ، قطره و خیر کثیر او دریاست  سزد چو فاطمه مصداق کوثرش خوانم  که او به فاطمه آیینه ی تمام نماست  محمد و علی و فاطمه ، حسین و حسن  جمال انورشان در جمال او پیداست  هنوز شیر ننوشیده چشم نگشوده  به سینه اش طپش قلب سیدالشهداست  مرا چه زهره که گویم ثنای دخت علی  خدا گواست که اوصاف او کلام خداست  مقام " یذهب عنکم " گرفت این دختر  یقین کنید که قرآن به عصمتش گویاست  نماز شب به نماز شبش نماید فخر  دعا به هر نفس او نیازمند دعاست  خجسته چهره ی او مصحفی به چشم حسین  چه مصحفی که پر از آیه های کرب و بلاست  چه دختری که وجودش همیشه " زین اَب " است  چه زینبی که بلاها به چشم او زیباست  زبان حیدریش کار ذوالفقار کند  خطابه های بلندش به شام و کوفه گواست  به صبر و همت و ایثار و اقتدار و کمال  اگر حسین دگر خوانمش رواست رواست  خدا جلال و ، محمد کمال و ، فاطمه زهد  علی خصال و حسین آیت و حسن سیماست  چنان که یک دم او بی حسین ممکن نیست  یقین کنید که بی او حسین هم تنهاست  جمیل دیدن سیل بلا به دیده ی او  گواه فوق جلالش ز مریم عذراست  سرور سینه ی مریم وجود عیسی بود  مدال سینه ی او داغ هیجده عیساست  نظام دین بُود از گیسوی پریشانش  هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست  ز شعله ی نفس زینب است تا صف حشر  حرارتی که ز خون حسین در دل هاست  قسم به دین خدا می خورم که دین خدا  به صبر زینب و خون حسین پا بر جاست  خطابه اش همه آیات وحی و تفسیرش  نیازمند هزاران قصیده ی غرّاست  سر بریده ی فرزند فاطمه می گفت  که خون پاک مرا خطبه ی تو آب بقاست  امین وحی بیا و به اهل کوفه بگو  که این صدای خداوندگار بی همتاست  زبان شکر گشودن کنار مقتل خون  خدا گواست که فوق مقام صبر و رضاست  به موج خون تن صد پاره را گرفت به دست  که ای خدا بپذیر این یگانه هدیه ی ماست  شبی نشد که نماز شبش رود از دست  که لحظه لحظه ی شب هاش لیلة الاحیاست  الا قیام تو قد قامت قیام حسین  تویی که قامت دین با قیامتت شد راست  تویی که خطبه ی شامت یزید را لرزاند  تویی که شام ز نطقت به خصم شام عزاست  تویی که هر نفست یک خطابه ی پر شور  تویی که هر قدمت یک قیام عاشوراست  اگر که فاطمه خوانندت از جلال درست  اگر به غیر حسینت مثل زنند خطاست  جمال روح فزایت بهشت روح علی  نگاهت از دل پاک حسین عقده گشاست  هنوز حنجره ات را طنین صوت علی است  اگر چه گوش دل اهل کوفه ناشنواست  حسین بر سر نی گوش ، پای خطبه ی تو  سر بریده ی او مجلس تو را آراست  حسین کعبه و حج تو دور او گشتن  صفا و مروه ی تو قتلگاه و طشت طلاست  جبین شکستن عشاق در رساله ی توست  عذار شسته به خون تو بهترین فتواست  کدام رتبه از این به که سال ها " میثم " فقط برای شما خاندان مدیحه سراست  @nohe_sonnati
دوبیتی آن روز که روز غربت حیدر بود خون بر جگر دختر پیغمبر بود یارانِ علی به یک دگر می گفتند ای کاش که زنده حمزه و جعفر بود @nohe_sonnati
در عالم وهم آمدم این صحنه پدیدار دیدم که نشستم به حضور دو علمدار  دو ماه فروزنده، دو خورشید درخشان دو میر، دو فرمانده دو سرباز فداکار این شیرِ حسین‌بن‌علی، حضرت عباس آن یارِ رسول مدنی، جعفر طیّار این بهر حسین‌بن‌علی یار و برادر این نیز برادر به علی، حیدر کرار عباس، زده خنده به ماه رخ جعفر؛ کای جان عمو! نور دل احمد مختار! در یاری اسلام، چنان پای فشردی تا دست تو گردید جدا در صف پیکار در پاسخ او جعفر طیار چنین گفت: ای ماه بنی‌هاشم، ای مطلع‌الانوار هم چهره نهادند به پای تو ملایک هم بوسه‌زده دست تو را سیّد ابرار هرچند که در موته جدا گشت دو دستم در یاری دین از دم شمشیر شرربار دیگر نزدند از ره کین تیر به چشمم ای اشک همه وقف تو در مکتب ایثار من مثل تو یک ساقی بی‌آب نبودم ای داغ لبانت به روی آب، پدیدار سرو قد من بر سر نی رفت چو خورشید نخل قد تو از سر زین گشت نگون‌سار من خجلت بی‌آبی طفلان نکشیدم اشک تو از این غصه روان بود به رخسار باید که بگریند شهیدان همه تا حشر در علقمه بر زخم فراوان تو بسیار یک لحظه تو از دست و سر و چشم گذشتی گشتی به جگر تیر بلا را تو خریدار بی‌دستی تو باعث آن شد که ز هر سو آید به تنت زخم روی زخم، دگربار بگریست اگر در غم من چشم پیمبر بشکست غم تو کمر از حجّت دادار در ماتم من اشک علی ریخت به صورت در ماتم تو فاطمه گردید عزادار این فخر، مرا بس که به جنّت بزنم پر همراه تو ای فرش رهت دیده ی احرار زیبد که ببالیم به افواج ملایک تو حضرت عباسی و من جعفر طیّار من باب جهاد استم و تو باب حسینی یابند ز تو در حرم خون خدا بار «میثم» به ثنای علی و آل کند فخر خورده است به طبعش نفس میثم تمار @nohe_sonnati