ببار بر سر من شوق مستجیرشدن را
بگیر از دل من فرصت کویرشدن را
جهان به غیر سیاهی _خدا گواه_ ندارد
به ماه اگر که نبخشی سر منیرشدن را
چه علمها که شکافندهاش تو بودی و هستی
چه جمع کرده خدا در تو بی نظیرشدن را
سیادت حَسنین است در وجود تو جاری
که ارث بردهای از مرتضی امیر شدن را
گدا که سر زده باشد به خانهی تو نبیند
تمام عمر دگر صورت فقیرشدن را
شفا کنار تو مفهوم دیگریست چراکه
به کور میدهی اذن ابوبصیر شدن را
پیامبر به پیامی سلام بر تو رسانده
چشاندهای تو به جابر شکوه پیرشدن را
سه ساله بودی و همراه عمه جان سه ساله
تویی همان که به بازی گرفت اسیر شدن را
به اقتدای سران به نیزه رفته چهل شب
ادا نمودهای آداب هممسیر شدن را
رسید بر سر و دست تو روزگار و گره زد
به سنگْ خار شدن را، به غُلْ حقیر شدن را..
#سعیده_کرمانی
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
علم از سخن ناب تو صادر شده باشد
حکمت ز تجلی تو ظاهر شده باشد
از بس که بلند است مقامت چه بگویم
در وصف تو، فهم همه قاصر شده باشد
بر سایهی طوبی و جنان فخر فروشد
هرکس که دمی با تو مجاور شده باشد
همسنگ بیانات تو دُرّ و گهری نیست
حرف تو گرانتر ز جواهر شده باشد
بشکافتهای معدن علم نبوی را
جز تو چه کسی حضرت باقر شده باشد؟!
تا روی تو را بیند و مدهوش تو گردد
یک عمر پریشان تو جابر شده باشد
یا حضرت باقر! مددی کن به گدایت
این لال ز الطاف تو شاعر شده باشد
#علی_مقدم
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
منم که زنده نمودم خداپرستی را
منم که شیخ و مرادم تمام هستی را
منم که زنده نمودم علوم قرآن را
کشاند ام به تماشا بهشت ایمان را
منم که زنده نمودم قیام جدّم را
منم که زنده نگه داشتم محرّم را
در اوج عرش، مقامی رفیع دارم من
و غربتی چو غروب بقیع دارم من
منم که سنگ مزارم پر کبوترهاست
منم که زائر تنهای هر شبم زهراست
منم که در نفسم عطر کربلا جاریست
شمیم غربت من در دل مِنا جاریست
هزار حرف نگفته میان دل دارم
هزار درد نهفته میان دل دارم
هزار حرف نگفته ز ماجرای حسین
چقدر روضه گرفتم فقط برای حسین
هزار حرف نگفته ز ظهر روز عطش
ز ماجرای رباب و ز داغ سوز عطش
سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست
سری که رفت روی نیزهها که یادم هست
همین که رفت عمو، قامت حسین خمید
همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید
میان سلسلهها یک به یک قطار شدند
به روی ناقهی عریان همه سوار شدند
چه زلفها که در این ماجرا سپیده شدند
چه حرفها که در این کوچهها شنیده شدند
هنوز بر تن من جای سلسلهست هنوز
هنوز بر کف پا زخم آبلهست هنوز
هنوز قصّهی بازار شام، یادم هست
هنوز سنگ سرِ پشت بام، یادم هست
هنوز قصّهی آن نیزهدار یادم هست
صدای دخترکی بی قرار یادم هست
شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین
شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین
«سه ساله بود ولی پیر عشق بابا بود»
سه ساله بود ولیکن شبیه زهرا بود
#وحید_محمدی
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
سوغات ما از کربلا درد و محن بود
پژمردگی لالههای در چمن بود
من غصّهدار غصّههای بی قرینم
من کربلا را یادگار آخرینم
من یادگار روزهای خاک و خونم
من یادگار چهرههای لالهگونم
من تشنگی را در حرم احساس کردم
یاد دو دست خونی عبّاس کردم
من کودکی بودم که آهم را شنیدند
دیدم سر جدّ غریبم را بریدند
من دیدهام در وقت تشییع جنازه
اسبان دشمن را که خورده نعل تازه
من با خبر هستم ز باغی بی شکوفه
خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه
گرچه کنون مسموم از زهر هشامم
من کشتهی ویرانهای در شهر شامم
دیدم که پرپر میزند همسنگر من
در خاطرم شد زنده داغ مادر من
من روضهخوانی در منا برپا نمودم
خود روضهخوان قتل آن مظلوم بودم
من سوختم از داغ بانوی مدینه
سنگ مدینه میزدم هر دم به سینه
يارب هشام آرامش من را به هم زد
او ظلم را در دفتر ظلمت رقم زد
زهر عدو خون کرده قلب آتشین را
گریان نموده چشم زین العابدین را
#حبیب_الله_موحد
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
زخمیِّ زهری بود و بر غم مبتلا بود
زهر جگرسوزی که بر دردش دوا بود
پنجاه سالِ عمر او با درد بگذشت
پنجاه سال، او روضهدار کوچهها بود
تب مینمود و یاد مادر گریه میکرد
او خوب با سردرد و سیلی آشنا بود
لبتشنه بود و زهر، آتش زد به جانش
چون یادگاریِّ حسین و مجتبی بود
عادت به «لایَومَ کَیَومُک» داشت حرفش
یعنی گریز حرفهایش کربلا بود
در خاطرش مانده شلوغیهای گودال
جدِّ غریبش را که زیر دست و پا بود
جدِّ غریبی که لباسش را ربودند
غسل و کفن، زخم زیاد و بوریا بود
جدِّ غریبی که سرش منزل به منزل
گاهی به نیزه، گاه در طشت طلا بود
#محسن_حنیفی
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
چقدر خاطره از رنجهای قافله داری
گمان کنم که به پایت هنوز آبله داری
اگر به هلهله سر بردهاند از تو در آن دشت
ولی هنوز صبوری، هنوز حوصله داری
تویی که کودکیَات را به پای نیزه دویدی
تویی که تا سر نی یک نگاه فاصله داری
پی که میرود آن دل، دل شکسته و خونت
به شوق کیست که دستی به دست سلسله داری؟!
هنوز تیر سه شعبه نرفته است ز یادت
هنوز دلهره از خندههای حرمله داری
به شور و شوق کشیدی به بر هر آنچه بلا را
که گفته است که از درد و داغها گله داری...
#حسن_زرنقی
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
سلام میدهم و دلخوشم که فرمودید
هرآنکه در دل خود یاد ماست، زائر ماست
تویی که نام غریبت خودش به تنهایی
اثرگذارترین روضۀ منابر ماست
بگو چگونه نگویم که دوستت دارم
که این حدیث شریف از امام باقر ماست:
«خبر کنید کسی را که دوستش دارید»*
خدا کند برسد، این پیام آخِر ماست
مرا که در سفر آخرت امیدی نیست
مگر به اینکه بگویید: او مسافر ماست
اگرچه درخورتان شعر، ناسرودنی است
بگو به لطف خود: این روسیاه، شاعر ماست
* در روایت است که مردی از مسجد گذر کرد، در حالی که امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) نیز در مسجد نشسته بودند. یکی از اصحاب امام باقر(علیهالسلام) گفت: به خدا قسم من این شخص را دوست میدارم. امام فرمود: «اَلا فَأَعْلِمْه فَاِنَّهُ اَبْقی لِلْمَوَدَّهِ وَ خیرٌ فی الأُلفه؛ پس به او خبر بده، چرا که این خبردادن، هم مودّت و دوستی را پایدارتر میکند، هم در ایجاد الفت، خوب است». (بحارالأنوار، ج۷۱، ص۱۸۱)
#مصطفی_تبریزی
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
گرچه آتش به دل شعلهورم افتاده
شرر زهر ستم بر جگرم افتاده
یادم از کرب وبلا آمد و یک بار دگر
انقلابی به دل شعلهورم افتاده
آه از آن گلشن خونین که به چشمم دیدم
گل پرپر، همه جا دور و برم افتاده
ثمری از شجر طیبه هستم؛ امّا
آتشی بر همهی برگ و برم افتاده
از تن جّد غریبم چه بگویم، وقتی
به سوی قتلگه او گذرم افتاده
کودکی بودم و دیدم که به پیش نظرم
غل و زنجیر به پای پدرم افتاده
از همانروز که خورشید به نی جلوه نمود
سایهای از غم و محنت به سرم افتاده
دیدهام از اثر ضربت سنگ بیداد
ز روی نی سر شمس و قمرم افتاده
عمهی کوچک من پیش نگاهم جان داد
درد این بار گران بر کمرم افتاده
آه دیگر ز فلک پیک شهادت آمد
زین خبر اشک ز چشم پسرم افتاده
ای «وفایی» همه جا در غم ما گریه کنید
لختههای دلم از چشم ترم افتاده
#سید_هاشم_وفایی
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
در بهار زندگی، رنگ خزان را دیدهای
هر چه را مقتل روایت کرده آن را دیدهای
سوز زهر آتش به جانت زد ولی در کودکی
تشنهلب سوزانترین روز جهان را دیدهای
روز عاشورا میان خندههای کوفیان
ناله پیری به بالین جوان را دیدهای
در تمام عمر اگر میسوختی مثل رباب
روی دوش حرمله تیر و کمان را دیدهای
در میان خیمهها وقت غروب آفتاب
لحظه لحظه اضطراب عمهجان را دیدهای
خاک عالم بر سرم در زیر سم اسبها
جسمِ عریانِ بزرگِ خاندان را دیدهای
از درون خیمههایی که در آتش سوختند
گوشواره بردن غارتگران را دیدهای
وقتی از زخم زبان کوفیان راحت شدی
تازه بعدش شامیان بد دهان را دیدهای
در کنار عمهجان، در مجلس نامحرمان
بر لب قاری، هجوم خیزران را دیدهای
داغهایی که شمردم شمهای از داغ توست
هر چه را مقتل روایت کرده آن را دیدهای
#علی_ذوالقدر
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
ای اولین امام که نامت محمد است
نامت محمد است و مرامت محمد است
ای پنجمین امامِ دو عالم به ماسوا
با یک اشاره از دو جهانی گره گشا
ماه رجب به یمن تو آغاز می شود
درهای رحمت از نگهت باز می شود
پیغمبری که داده سلامش خدا مدام
جابر ز جانبش به شما می دهد سلام
ابن الشموسِ عالم امکان ابالنجوم
هم باطن العلومی و هم باقرالعلوم
عمق حدیث توست فزاینده علم را
چون تو نیامده است، شکافنده علم را
بر مادر تو فاطمه، بنت الحسن درود
در وصف تو، حسین و حسن را توان سرود
در تو چه دیدنی ست حسین و حسن شدن
در یک بدن خلاصه ای از پنج تن شدن
یک مردِ مرده، تلخ زبانی ز شام بود
شیرینی دعای شما زنده اش نمود
شد شیعه ی شکوه وقار و کرامتت
اقرار کرد بر جلوات امامتت
ده سال روضه های منا شد وصیتت
احیاء دین به اشک و عزا شد وصیتت
امروز مانده است اگر دین، ز اشک هاست
پویایی کتاب نبیین، ز اشک هاست
#حسین_رئوف
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
باقرُ العلم ، یا ابا جعفر
السلام ای محمد بن علی
ای شکافنده ی علوم ای جان
پرتو نور ذات لم یزلی
جان عالم فدای یک نفست
که مسیحاست از دَمت زنده
ای که خورشید و ماه از نورت
روز و شب گشته اند تابنده
همچو جبریل انبیای عظام
بهر تعلیم علم، محضرتان
صد هزاران مراجع تقلید
همچو طفلی به پای منبرتان
بر تو بادا سلام پیغمبر
پنجمین مهر آسمان ولا
آفرینش غُبار نعلینت
آخرین یادگار کرب و بلا
چون دل نازنین تو هر دم
داغدار قیام عاشوراست
اشک تو همره احادیثت
خود گواه پیام عاشوراست
کربلا و وقایع اش را تو
سند زنده ای و معتبری
تو ز شام بلا خبر داری
شام تاریک و تارِ بی سحری
وقت رفتن ز کربلا دیدی
تن بی سر میانه ی گودال
ناگهان چشم تو سیاهی رفت
آه از آن دم که عمه رفت از حال
بعد از آن هم به چشم خود دیدی
بر سر نی سر شهیدان را
بر روی خارها روان دیدی
خسته جان رفتن اسیران را
دیده ای روی دست و گردن خود
جای زخم طناب و سلسله را
چه عذابی ست چون که می بینی
خنده ی شمر و زجر و حرمله را
آه دیدی سه ساله از ناقه
که چگونه ز خستگی افتاد
آه دیدی که در خرابه ی شام
از فراق پدر چِسان جان داد
سر خونین به تشت زر دیدی
چقَدَر عمه می کشید عذاب
آن دمی که به روی سر پاشید
از سر جور و کین یزید شراب
داغ بر روی داغ سوزاندت
قاتلت نیست زهر کین هشام
قاتلت داغ روز عاشوراست
قاتل توست داغ کوفه و شام
#جواد_کریم_زاده
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
ای زهر اگر چه تو سرا پا دردی
ممنون که مرا رها ز غم ها کردی
من خسته دل از زمانه ی نامردم
عمریست که با غصه و غم خو کردم
من وارث داغ های عاشورایم
خون چشم فلک ز غصه و غم هایم
دیدم همه جا ، خزانِ باغ لاله
بودم همه جا ، قرین آه و ناله
دیدم به تب و تاب علی اصغر بود
بی تاب کمی آب علی اصغر بود
دیدم که عدو چگونه سیرابش کرد
با تیر سه شعبه حرمله خوابش کرد
من بر نوک نی ، خون خدا را دیدم
در علقمه یاس سرجدا را دیدم
ای زهر ، دلم ز غصه بی تاب شده
از بهر شهادت ، دل من آب شده
من خسته ی داغ بی شمارم ای زهر
از بهر رحیل ، بی قرارم ای زهر
جاری شده اشک خون ز چشم (طاهر)
بر غربت تربت امام باقر
#ابوالفضل_آردیان_طاهری_کاشانی
#امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati