eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
12.9هزار دنبال‌کننده
352 عکس
28 ویدیو
1 فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا «ع») ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
آن که در بدر و اُحُد یار پیمبر بوده است مصطفی را دائما او یار و یاور بوده است هم علمدار است و هم سردار لشکر بوده است نور چشمان نبی مانند حیدر بوده است بیشه ی اسلام را مانند شیر شرزه است پهلوان پهلوانان عرب او حمزه است گرچه از روز نخستین بوده او یکتا پرست اشهد خود گفت و بیعت با نبی مردانه بست گشت خصم کافران بت پرست دون پست با کمان خود سر بوجهل بی دین را شکست گفت زین پس هر کسی کو با محمّد دشمن است پس بداند که سر و کارش از این پس با من است در اُحُد مانند شیری سوی میدان آمده ست شیر اسلام و پیمبر وه چه غرّان آمده ست در رکاب مصطفی با شاه مردان آمده است تیغ در دستان او بی تاب و رقصان آمده است مرد می خواهد که آید در مصافش رو به رو همره حیدر دمار از کفر در آورده او قلب لشکر را هدف بگرفته غوغا می کند دشت را از خون دشمن حمزه دریا می کند کفر می پاشد ز هم چون تیغ بالا می کند رزم او را مصطفی دارد تماشا می کند کاشف الکرب رسول حضرت دادار اوست او که می نازد به رزمش حیدر کرّار اوست یا علی گویان به میدان او قدم برداشته دشمنان را یک به یک از پیش رو برداشته فاتح بدر است این جا در اُحُد گل کاشته پرچم اسلام را بر قلّه اش افراشته ناگهان در جنگ کار مسلمین بالا گرفت نیزه ای آمد به روی سینه ی او جا گرفت آه حمزه شیر حق دیگر ز پا افتاده است زیر تیغ وحشیان بی حیا افتاده است پیکر او مُثله در صحرا چرا افتاده است با دو دستِ مصطفی رویش عبا افتاده است تا نبیند خواهر او مُثله روی حمزه را تا نبیند پیکر صد چاک و جای نیزه را آه از آن خواهر که از تل سوی آن گودال رفت خواهری نالان به سوی پیکری پامال رفت شمر بود و آن سر خونین که در هر حال رفت گوشه ی گودال زهرا مادرش از حال رفت خواهری با جسم صد چاک برادر رو به روست با تنی بی سر میان قتلگه در گفت و گوست @nohe_sonnati
ای بر فراز صفحه ی دین نقش نام تو آن حُسنِ مطلع است ز حُسنِ ختام تو ای حمزه، ای بزرگِ شهیدان که شهره شد عنوان سیدالشهدایی به نام تو قبل از حسین و نهضت خونین کربلا حرف از تو و جهادِ تو بود و قیامِ تو ای صف شکن که شیر رسول خدا تویی این وصف احترام تو و احتشام تو رونق گرفت دین خدا از شهامتت قوّت گرفت شرع مبین زِاهتمام تو بستی کمر به جنگ تو در حالتِ صیام تا شد به حق وصول قیام و صیام تو سرمشق شد جهاد تو بهر مجاهدین یعنی دلیل راهروان شد مرام تو کوه اُحُد نشانه‌ی عزم متین توست وآن جا که ریخت شهد شهادت به کام تو روزی دگر ز روز اُحُد سخت تر نبود بر مصطفی، چو دید به خون شد مقام تو هنگام غم به قبر تو زهرا گرفت اُنس خوش بود با زیارت و عرض سلام تو وز خاک قبر تو پیِ تسبیح، سَبحه ساخت ای جان فدای قبر تو و احترام تو بُردند چون ز خانه علی را کشان کشان در آن میان به یاد تو بود و قیام تو باشد که باز با دل غمدیده در اُحُد گوید سلام بر تو "مؤید" غلام تو @nohe_sonnati
دوبیتی یاران وفادار پیمبر بودند ای کاش که در کنار حیدر بودند دستان علی بسته نمی‌شد آن‌روز در کوچه اگر حمزه و جعفر بودند @nohe_sonnati
هرگاه مصطفي به تو گرم نظاره بود از بهر او وصال تو فيضی دوباره بود بر ذره ذره پيكر خورشيدي‌ات قسم خورشيد آسمان به تو غرق نظاره بود ه رلاله‌اي زداغ تو با داغ خو گرفت صحراي لاله‌گون اُحد پُرشراره بود دل گركه سنگ بود ز سوگ تو آب شد ای آنكه بستر تن تو سنگ و خاره بود هر عضو پيكرت ز شهادت نشانه داشت چون پيكر حسين تنت پاره پاره بود عنوان سيدالشهدائي سزاي توست اي آنكه زخم‌های تنت بی شماره بود زهرا ز داغ روي تو پيوسته گريه كرد اين آسمان عصمت حق، پُر ستاره بود تنها نشد مدينه به سوگ تو نوحه‌گر قبر شريف و پاک تو دارالزياره بود در اين حديثِ درد «وفائي» به گريه گفت: مقصود من ز شرح غم تو، اشاره بود @nohe_sonnati
عشق هرجا رَود اثر دارد ماجراها به زیر سر دارد هرکه با عشق روبه‌رو شد گفت: عاشقی غالباً خطر دارد عشق با اضطرار همراه‌ست آتشی داغ و شعله‌ور دارد هر چه معشوق دلرباتر شد عاشقانی گزیده‌تر دارد بار عشق رسول را باید یک نفر مثل "حمزه" بردارد حمزه‌ی عاشق و علی باشند مصطفی لشکری قدَر دارد حمزه را سید شهیدان کرد "عاشقی" این‌چنین هنر دارد جگر پاره‌پاره‌اش فهماند عاشقی کار با جگر دارد گرچه جسمش جدا جدا شده است باز شکر خدا که سر دارد خواهرش خوب شد نبود و ندید فقط از ماجرا خبر دارد ... کربلا هم نمایش عشق است عشق هر جا رَوَد، اثر دارد @nohe_sonnati
ای آن‌که نور عشق و شرف در جبین توست روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست... مهر رسولِ نور، تو را برده سوی نور این رشتۀ سعادت و حبل المتین توست در یاری رسول خدا، جان دشمنان، آتش گرفته از نفس آتشین توست بر روی مرگ خنده زدی در شب وداع تا گفت مصطفی که شب آخرین توست ای سرو سربلند و سرافراز باغ دین از چه به خاکِ غم، سر شور آفرین توست از آن زمان که ریخته خونت به روی خاک صحرای لاله‌زار اُحد شرمگین توست... از اشک فاطمه ز دل خاک گل دمید آنجا که بین خاک تن نازنین توست... @nohe_sonnati
فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد شهر تاریک است وقتی نیست یار هم‌زبانی خانه روشن می‌شود وقتی که مهمان حمزه باشد بولهب لب بسته، پنهان می‌شود در خانۀ خود آن زمان که یار اسلام و مسلمان حمزه باشد صف به صف دشمن‌شکن با نیزۀ شیرافکن خود می‌شکافد کوه را وقتی به میدان حمزه باشد زخم تحریم و غم شعب ابی‌طالب چه باشد، تا میان شام هجران، ماه تابان حمزه باشد؟ با رسول‌الله پیمان بسته با جان و دل خود بر سر پیمان خود تا دادن جان حمزه باشد صف‌شکن، رزم‌آشنا، شیر رسول‌الله حمزه می‌چکد بر پیکرش اشک پیمبر، آه! حمزه حمزه را باید زمان جنگ و در میدان ببینی روبروی جهل بوجهلان و بوسفیان ببینی حمزه را باید کنار مرتضی و جعفر، آری حمزه را باید میان لشکر ایمان ببینی حمزه همراه ملائک، خوب‌تر از بدر تابان باید او را پابه‌پای یاسر و سلمان ببینی حمزه دوشادوش مولا با رسول‌الله همره حمزه را باید کنار مرد مردستان ببینی سرنوشت عاشقانت مرگ در بستر مبادا عشق را باید میان خون خود غلتان ببینی حمزه یعنی أیّها الکفّار ایمان جلوه‌گر شد دور شو شیطان که نام نیک انسان جلوه‌گر شد.. چشم پیغمبر ز داغ حمزه گریان است امشب عرش اعلا سوگوار فخر مردان است امشب با ردای مصطفی تا عرش اعلا رفت حمزه بند بند پیکرش تفسیر قرآن است امشب کربلا در پیش چشمان رسول‌الله آمد گوییا شرح کتاب داغ انسان است امشب سبحه‌ای از تربت پاک عمویش ساخت زهرا بی‌‌گمان محراب مولا غرق باران است امشب.. خواهری مشق صبوری می‌کند بر داغ سنگین یا صفیّه! زینبی کن، شام هجران است امشب.. بر سر پیمان خود تا پای جان جنگید حمزه جان به جانان داد و بر این وعده جان بخشید حمزه یار مولایی اگر، باید که از دل یار باشی جعفر طیّار باشی، میثم تمّار باشی زن اگر هستی، سمیّه، مرد اگر، مانند یاسر تا چراغ راه فرزندی چنان عمّار باشی چون ابوذر پیر عشق حضرت مولا بمانی همچو جابر تا نهایت تشنۀ دیدار باشی رهرو مقداد در راه بصیرت بی‌مهابا یار دین عشق، در رفتار و در گفتار باشی همچو سلمان جان و دل را در ره جانان بخواهی حمزه باشی، تا شهادت دشمن کفّار باشی مرد میدان، شیر غرّان، حمزۀ ما، حاج قاسم یار مولا، همدل و همراه آقا، حاج قاسم @nohe_sonnati
گمان نمی‌کنم این روح پیکرم باشد تنی که مُثله شده در برابرم باشد گمان نمی‌کنم این تکه‌های پخش شده همان عموی رشید پیمبرم باشد بدن مگر بدنِ کیست این چنین شده است؟! اگر خدای نکرده برادرم باشد...! چرا عبای پیمبر نمی‌گذارد تا دوباره روشنی دیده‌ی ترم باشد؟ فدای خواهر مظلومه‌ای که نالان گفت: کنار کشته‌ی گودال، دل پریشان گفت: گمان نمی‌کنم این زیر نیزه افتاده حسین فاطمه یعنی برادرم باشد کفن که نیست، عبا نیست، بوریا هم نیست؟! بد است بی‌کفن این مرد محترم باشد.. @nohe_sonnati
ای داده جان به راه خدا ، حمزه یار نبی، به وقت غزا ، حمزه بودی به «جنگِ بدر» سپهسالار بر دفع دشمنان خدا ، حمزه ای بهترین ز نسل بنی هاشم همچون علی ز شأن و صفا ، حمزه در آسمان مَعرفتی بی شک ـ رخشان‌تر از سُهیل و سُها ، حمزه شیر نبرد عرصه‌ی هیجایی ای فاتح الغزا ز قضا ، حمزه از بُغض هنده همسر بوسفیان آن زاده‌ی عناد و جفا ، حمزه ! کُشته شدی به «جنگ اُحد» زیرا کُشتی ز بس ز خیل دغا... حمزه شد سینه‌ات دریده به دستورِ عفریته‌ی اسیر زنا ، حمزه آن کس که بود جدّه‌ی ناپاکی مثل یزید بی سر و پا ، حمزه که کُشت سبط پاک پیمبر را در سرزمین کرب و بلا ، حمزه تو سینه‌ات دریده شد اما او... بُبریده شد سرش ز قفا ، حمزه ای نور چشم حضرت پیغمبر ای یاور رسول خدا ، حمزه خوانْدت نبی به نزد مسلمانان : محبوب قلب خود ز وفا ، حمزه مَدحت نگفته است کس آن گونه که بوده است و هست سزا ، حمزه باید تو را ستود و سخن‌ها گفت چون لایقی به حمد و ثنا ، حمزه نامت شده‌ست حک به دل تاریخ «سیّد» به لوحه‌ی «شهدا» ، حمزه بر (ساقی) غمین، نظری فرما در رستخیز روز جزا ، حمزه... @nohe_sonnati
برای اوج نوشتند بال وا شده را نزول نیست به معراج آشنا شده را تو همزهء أَحَد و حمزهٔ اُحُد هستی چگونه شرح دهم جلوه‌ی دوتا شده را قسم به حُرمت جعفر تو نیز طیاری قفس چگونه بگیرد تن رها شده را خودی شکستی و آوازه‌ات فراتر رفت خدا بلند کند خاکِ مصطفی شده را تو ایستاده‌ای و ایستاده می‌مانی شکست نیست، به دست نبی بنا شده را به بازویت اسداللهیِ علی وصل است سپاه نیست جلودار، مرتضی شده را به روی خاکی و پیغمبر خدا مانده است چگونه جمع کند این جدا جدا شده را کفن که برتن تو کرد، گریه کرد و نشست کنار پیکر تو دید بوریا شده را خدا به خواهر غمدیده‌ی تو رحم کند اگر نگاه کند جسم جابجا شده را @nohe_sonnati
حمزه که جان عالم و آدم فدای او لب باز می‌کنم که بگویم رثای او مردی که در شجاعت و هیبت نمونه بود در غیرت و شکوه و شهامت نمونه بود الگوی اهل سرّ و یقین بود طاعتش یعنی زبانزد همه می‌شد عبادتش شیر خدا و شیر نبی، فارس العرب در انتهای جادۀ مردانگی، ادب هم یکه تاز عرصۀ جنگ و نبردها هم آشنای بی کسی اهل دردها هنگام رزم و حادثه مردی دلیر بود خورشید آسمانی و روشن ضمیر بود بالا گرفت روز اُحد تا که کارزار شد آسمان روشن آن روز تارِ تار آتشفشان چشم اُحد هم گدازه ریخت از بس از آسمان و زمین خون تازه ریخت حمزه در آن میانه که گرم قتال شد کم کم برای حملۀ دشمن مجال شد آنقدر روبهان به شکارش کمین زدند تا نیزه‌ای به سینۀ آن نازنین زدند حمزه که رفت قلب رسول خدا شکست خورشید چشم‌های رئوفش به خون نشست لبریز زخم بود و جراحت دل نبی از دست رفته بود همه حاصل نبی میدان خروش نالۀ واویلتا گرفت عالم برای غربت حمزه عزا گرفت جانم فدای پیکر پاک و مطهرش جانم فدای زخم فراوان پیکرش اما هنوز غربت آن روز مانده بود داغی عظیم بر دل عالم نشانده بود خواهر کنار جسم برادر رسید و بعد آهی ز داغ لالۀ پرپر کشید و بعد پیمانه‌های صبر دل او که جوش رفت آنقدر ناله زد که همان جا ز هوش رفت اما دلم گرفته از اندوه دیگری دارم دوباره ماتم مظلومه‌خواهری زینب غروب واقعه را غرق خون که دید از خیمه تا حوالی گودال می‌دوید ناگاه دید در دل گودال قتلگاه درخون تپیده پیکر سردار بی‌سپاه «پس با زبان پُر گله آن بضعۀ بتول رو کرد بر مدینه که یا أیها الرسول این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست» @nohe_sonnati
...چشم وا کن اُحُد آیينه‌ی عبرت شد و رفت دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت آن که انگيزه‌اش از جنگ غنيمت باشد با خبر نيست که طاعت به اطاعت باشد داد و بيداد که در بطن طلا آهن بود چه بگويم که غنيمت رکب دشمن بود داد و بيداد برادر که برادر تنهاست جنگ را وا مگذاريد! پيمبر تنهاست يک به يک در ملاء عام و نهانی رفتند همه دنبال فلانی و فلانی رفتند همه رفتند! غمی نيست! علی می‌ماند جای سالم به تنش نيست! ولی می‌ماند مرد مولاست که تا لحظه‌ی آخر مانده دشمن از کشتن او خسته شده درمانده در دل جنگ نه هر خار و خسی می‌ماند جگر حمزه اگر داشت کسی، می‌ماند مرد آن است که سر تا به قدم غرق به خون آن‌چنانی که علی از اُحد آمد بيرون می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام.. ... شهر اين بار کمر بسته به انکار علی ريسمان هم گره انداخته در کار علی بگذاريد نگويم که اُحد می‌لرزد در و ديوار ازين قصه به خود می‌لرزد می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام می‌نويسم که "شب تار سحر می‌گردد" يک نفر مانده ازين قوم که برمی‌گردد @nohe_sonnati