38
(دیر راهب)
(فرزند پیغمبر منم،راهب ای راهب)
فرزند پیغمبر منم،راهب ای راهب
نور دل حیدر منم،راهب ای راهب
فرزند پیغمبر منم
نور دل حیدر منم
من شاهد بزم ازل،کنز اسرارم
من مالک مُلک ابد،فخر ابرارم
من سید اهل جنان،نور انوارم
شاه مَلَک لشکر منم،راهب ای راهب
آیینه ی خدا،شد جمال من
بر نص آیات خدا،شد کمال من
پیدا جلال حق بود،از جلال من
سلطان بحر و بر منم،راهب ای راهب
خواهی بدانی کیستم،حجه اللهم
سبط رسول هاشمی،آیه اللهم
ریحانه ی خیر النسا،قدره اللهم
از ما سوا برتر منم،راهب ای راهب
راهب حسینم من حسین،سِرِّ مکنونم
مقتول شمشیر و سنین،غرق در خونم
لب تشنه ی آب فرات،زار و محزونم
مذبوح از خنجر منم،راهب ای راهب
راهب حسینم من که شد،پیکرم صد چاک
شد خون ز بهرم بستر و بالشم از خاک
کشتند لب تشنه مرا،فرقه ی بی باک
در خون تپان پیکر منم،راهب ای راهب
خواندند از یثرب مرا،بهر مهمانی
کردند ممنوعم ز آب،قوم عدوانی
در راه جانان داشتم،جانم ارزانی
قربانی داور منم،راهب ای راهب
راهب نبودی بنگری،ظلم این لشکر
اندر زمین کربلا،بر من مضطر
کشتند یاران مرا،جمله سرتاسر
بی یار و بی یاور منم،راهب ای راهب
راهب چه پرسی قصه ی،این سر پر شور
گاهی به نوک نیزه و گاه در تنّور
گاهی به روی تشت چون،لمعه ای از نور
امشب در این محضر منم،راهب ای راهب
راهب خدا یاری کند،یاری از احسان
کامشب شدی یاور مرا،از دل و از جان
مانند سَرّاج از غمم،می کنی افغان
چون از قفا بی سر منم،راهب ای راهب
زمینه:رکمان پاره
#رضا_سراج_شیرازی
#دیر_راهب
@nohe_sonnati
47
(مجلس یزید)
با چوب چه نسبت لب شاه شهدا را
با ظلم چه حاجت سر از جسم جدا را
مزن چوب جفا را
مکن خون دل ما را
این سر سر سرحلقه ی سادات جنان است
این لب لب لعل شرف کون و مکان است
این رخ رخ مهر فلک شوکت و شان است
این است که ممدوح بود ذات خدا را
مستانه مزن چوب لب فخر امم را
آزرده مکن لعل دُر بحر کرم را
از این لب خشکیده دمی چوب ستم را
بردار و مکن خون دل غمدیده ی ما را
انصاف بده دیده چو من خواهر دیگر
در تشت بدین سان ز برادر سر دیگر
ای ظالم بی رحم چو تو کافر دیگر
کس بر سر بی تن نکند جور و جفا را
این نکته به یاد است ز فخر ثقلینم
در مرتبه و قدر حسین نور دو عینم
فرمود حسین است ز من من ز حسینم
صد بوسه زد این لعل لب روح فزا را
این جلوه گه نور خداوند جلیل است
این بوسه گه پاک نبی نسل خلیل است
او گمشدگان را به سوی راه دلیل است
این است که بخشیده شرف عرش علا را
این بی کس بیمار که بر پای ستاده
وز آتش تب شعله بر اعضاش فتاده
این گبر و نصاری همه کرسی بنهاده
چون بنگرم آن محنت و این قدر و بها را
این باطن یاسین بود و معنی طاهاست
ریحانه ی پیغمبر و دردانه ی زهراست
این حجت حق باشد و هم آیت عظماست
این علت ایجاد بود ارض و سما را
ای سبط رسول مدنی زاده ی حیدر
وی تشنه جگر حنجر خود داده به خنجر
بر درگهت از بهر نجات صف محشر
سَرّاج نهاده سر تسلیم و رضا را
زمینه:دست بالا
#رضا_سراج_شیرازی
#مجلس_یزید
@nohe_sonnati
13
(آمدن هنده در خرابه شام)
هنده بدان زینب غمپرورم
بنت علی دختر پیغمبرم
زینب کبری منم
دختر زهرا منم
هنده بدان دختر زهرا منم
زاده ی صدیقه ی کبری منم
خونجگر از کینه ی اعدا منم
بی کس و بی مونس و بی یاورم
عترت پیغمبر آخر زمان
شدند خوار نظر شامیان
زینب زارم من بی خان و مان
کز ستم خصم به غم اندرم
هنده نظر کن تو در این روزگار
شد چه جفاها به من دلفگار
سازم اگر درد نهان آشکار
خون ز دو چشم تو برون آورم
بار فکندیم چو در کربلا
وارد ما گشت بلا در بلا
کرد عدو بغض نهان برملا
بر من محزون که به غم یاورم
آب ببستند به ما کوفیان
شد به فلک شیون لب تشنگان
یاد کنم از عطش کودکان
لرزه فتد بر دل و بر پیکرم
گر ز حسین پرسی ایا خونجگر
پیکر او گشت به خون غوطه ور
شد سر او نوک سنان جلوه گر
همچو قمر پیش دو چشم ترم
گر که بپرسی تو ز عباس زار
قطع شدش دست یمین و یسار
ماتم آن سرور والا تبار
برده ز دل طاقت و هوش از سرم
پرسی اگر زاکبر نیکو سیر
شد سر او آه چو شق القمر
از غم آن نوخط فرخنده فر
بر جگر افتاده ز غم آذرم
پرسی اگر زاصغر ناخورده شیر
حنجر او چاک شد از نوک تیر
از غم آن غمزده طفل صغیر
رفته فغان بر فلک اخضرم
تازه جوانان همگی چاک چاک
جسم ز جان بهترشان روی خاک
با لب عطشان همگی را هلاک
دیدم و خون گشت دل اندر برم
دیگر از اولاد رسول جلیل
کس نه به جا مانده به جز این علیل
هست تمام اسرا را کفیل
تاب نیارم که بر او بنگرم
هنده دگر شرح اسیری مخواه
کز ستم طایفه ی روسیاه
رفته چه بر آل نبی آه آه
صبر نمانده است دگر در برم
تا که شدم وارد شام خراب
ظلم نمودند به ما بی حساب
روز قیامت صف یوم الحساب
شافع سَرّاج صف محشرم
زمینه:گفت نبی پادشه نشأتین
#رضا_سراج_شیرازی
#آمدن_هنده_در_خرابه_شام
@nohe_sonnati
34
(امام حسن مجتبی ع)
شد ز زهر اسما،مجتبی جگرخون
حال زار زهرا،شد ز غم دگرگون
خونین جگر شد مجتبی
از جور اسماء دغا
جعده بنت اشعث،زوجه ی شه دین
قصد مجتبی کرد،از هلاهل کین
زهر تلخش آمیخت،اندر آب شیرین
بود چون که مایل،بر یزید ملعون
آه و آه از آن شب،کان عزیز معبود
شد ز خواب بیدار،میل آب فرمود
چون زآب کوزه،او دهن بیالود
شد ز پرده ی دل،شیونش به گردون
یا رب این چه آبی است،زد به جانم آتش
روح و قالبم سوخت،این شرار سرکش
آب آتشین کرد،حال من مشوش
شد روا ز قتلم،کام دشمن دون
زینبا کجایی،خواهر حزینم
آیی و ببینی،با اجل قرینم
بر جگر شرر زد،آب آتشینم
آتش درونم،زد شراره بیرون
زینب از ندایش،شد ز جا هراسان
مضطرب روان شد،بر سرش شتابان
حالت برادر،دید و شد خروشان
گفت این چه حالی است،ای غریب محزون
گفت خواهرا نیست،در سخن مجالم
گو حسینم آید،بنگرد به حالم
سر به سر نمایید،از وفا حلالم
دوره ی حیاتم،بر سر آمد اکنون
آه و وا مصیبت،چون حسین مظلوم
آمد و نظر کرد،حال شاه مسموم
از غمش خروشان،شد ز قلب مهموم
اشکش از بصر ریخت،همچو در مکنون
گفت این جفا شد،از کدام خونخوار
گفت شه ز جعده،رفته از کفم کار
عمر من سرآمد،می روم از این دار
می شوی به عالم،با غمم تو مقرون
بعد من برادر،پیشوا تویی تو
بر جهان سراسر،رهنما تویی تو
حجت خدا بر،ما سوا تویی تو
جامه ی امامت،بر قد تو موزون
بود در وصیت،با حسین بی یار
گه ز ام کلثوم،گه ز زینب زار
گه ز قاسم خویش،گه ز آل اطهار
منقلب شد و گشت،سبز رنگ و گلگون
شد نهاده تشتی،در برابر او
سوی تشت خوناب،شد ز حنجر او
پاره ی جگر ریخت،حلق اطهر او
دید خواهر او،محنتش شد افزون
داد جان به جانان،جان ما فدایش
در سرای عصمت،شد به پا عزایش
داد غسل و تکفین،شاه کربلایش
هر دلی به داغش،شد اسیر و مرهون
بعد رحلت او،آن زن ستمگر
منع کرد دفنش،نزد جد اطهر
شد نشانه ی تیر،نعش نور داور
شد در آخر کار،در بقیع مدفون
ای غبار قبرت،کحل چشم سَرّاج
وی ز خاک کویت،بر سر شهان تاج
حاجتی که دارد،این فقیر محتاج
بر تو هست روشن،در دل است مخزون
زمینه:بهرت آورم آب،غم مخور عموجان
#رضا_سراج_شیرازی
#امام_حسن_مجتبی_ع
@nohe_sonnati
65
(امام حسن مجتبی ع)
از آسمان پیدا هلال صفر شد
اندر جهان برپا عزای دگر شد
آمد عزای مجتبی
شد تازه ایام عزا
تا از افق ماه صفر شد هویدا
اندر جهان شور دگر گشت پیدا
پیر و جوان آشفته و مات و شیدا
گویا قیامت در زمین جلوه گر شد
ماه صفر شد کز جهان با دل زار
کوس سفر کوبد حسن شاه ابرار
مرجان عالم در رهش جمله ایثار
زالماس کین لعلش زمرد اثر شد
بعد از امیرالمؤمنین شیر یزدان
چون شد امامت از حسن شاه خوبان
بستند با او بیعت و عهد و پیمان
در تحت امرش ملک دین سر به سر شد
نگذشت چندی کان همه یاورانش
گشتند از راه جفا خصم جانش
بغض نهان کرده عیان دشمنانش
بی زهر از این غم مجتبی خونجگر شد
گاهی خطیب بی حیا روی منبر
اندر حضور مجتبی شاه اطهر
سب علی در پیش قبر پیمبر
می کرد و صابر سبط خیر البشر شد
گاهی مذل المؤمنین می شنیدی
وز سوز دل اشک از دو چشمش چکیدی
هر یک نفس صد گونه محنت کشیدی
جانش به لب آمد دلش پر شرر شد
گاهی به خنجر ران او را دریدند
گاهی ردا از روی دوشش کشیدند
گاهی به قصدش بر کمین می خزیدند
گه پشت پای او عصا کارگر شد
تا هفت بارش زهر کین داده دشمن
وز مرقد جدش نبی نور ذوالمن
می کرد استشفا به صد آه و شیون
تا قاتل او جعده ی بد سیر شد
چون در شهود آمد ز غیب امر محتوم
از شام ویران پور سفیان میشوم
زهری طلب کرد از بر قیصر روم
کز آتش سوزنده سوزنده تر شد
زهر هلاهل را روان کرد از شام
در نزد جعده زوجه ی بحر اکرام
با تحفه های بی حد و جود و انعام
وعد و وعیدش بی مر و بی شمر شد
اسما که از بحر ستم گوهرش بود
فرصت طلب در کشتن شوهرش بود
عشق یزید بی حیا بر سرش بود
در قصد قتل سرور بحر و بر شد
تا آن شبی کان بد سیر در نهانی
آمد سر شاه سریر معانی
در کوزه کرد آن زهر کین را که دانی
کامش روا یارش قضا و قدر شد
آن دم امام ممتحن دیده بگشود
بنشست و میل آب از آن کوزه فرمود
نوشید از آن یک جرعه چون نور معبود
ملک وجودش جمله زیر و زبر شد
یک جذوه آتش شد جگر تا گلویش
گویا که بود آتش در آب سبویش
افتاد از آن صد شعله بر مو به مویش
سوزان چو شمع از پا همه تا به سر شد
گفتا عدو با من عجب جور و کین کرد
آب روان را در سبو آتشین کرد
تا کرده با آزادگان این چنین کرد
تا بوده با دلدادگان کینه ور شد
سَرّاج مضطر شرح غم مختصر کن
از راه دل سوی مزارش گذر کن
پس عرض حاجت را به آن خاک در کن
کاو قبله ی حاجات جن و بشر شد
زمینه:رکمان
#رضا_سراج_شیرازی
#امام_حسن_مجتبی_ع
@nohe_sonnati
27
(اربعین)
چون اربعین شهیدان شد
داغ حسین تازه بر جان شد
شد اربعین عزیزان
گاه وصال یاران
مظلومه ی مبتلا زینب
ام المحن والبلا زینب
در وادی کربلا زینب
از شام غم با غریبان شد
چون اربعین حسین آمد
زینب به صد شور و شین آمد
خون دلش از دو عین آمد
آهش ز دل آتش افشان شد
داغ چهل روزه ی احباب
شد تازه اش بر دل بی تاب
جاری نمود از بصر سیلاب
ساحل چو دریای عمان شد
جمعی زنان پریشان حال
در دست غم سر به سر پامال
وز گریه و شیون اطفال
آشوب محشر نمایان شد
این یک ز داغ پدر گریان
وان یک ز قتل پسر بریان
بهر برادر یکی نالان
یک بهر عمّش در افغان شد
لیلا ز داغ علی اکبر
مجنون و آشفته و مضطر
از حسرت شبه پیغمبر
چون گیسوی خود پریشان شد
سوی دگر مادر داماد
در شیون و ناله و فریاد
از ماتم قاسم ناشاد
گریان چو ابر بهاران شد
یک سو عروس سیه کوکب
روزش شده در نظر چون شب
جان گرانمایه اش بر لب
از دوری روی جانان شد
سوی دگر مادر اصغر
افشانده خاک عزا بر سر
از یاد آن تیر و آن حنجر
طفل سرشکش به دامان شد
سوی دگر با دو چشم تر
کلثوم مظلومه ی مضطر
از قتل عباس نام آور
افغان او تا به کیوان شد
یک کاروان بی کس و غمخوار
از عترت احمد مختار
سالارشان عابد بیمار
او هم علیل و خروشان شد
زینب چو قبر برادر دید
دُرِّ سرشکش به رخ غلتید
غلتان ز پشت فرس گردید
گفتی نگون شمس تابان شد
از بوی آن تربت مشکین
بی هوش و طاقت شد آن غمگین
وان گه چو جان قبر شاه دین
در بر کشید و در الحان شد
قبر برادر چو جان در بر
آورد آن با وفا خواهر
گفت ای به خون غرقه و بی سر
وی کز غمت عرش لرزان شد
جان برادر خبر داری
بر ما چه رنج و دل آزاری
دادند اعدا ز غداری
وز آن چه بر ما ز عدوان شد
بر ما رسید آن چه در این راه
داری خبر سر به سر ای شاه
با ما سرت همسفر چون ماه
در کوفه و شام ویران شد
باز آمدم بهر دیدارت
با اهل بیت دل افگارت
سراج محزون ز دربارت
در آرزوی خراسان شد
زمینه:هندی
#رضا_سراج_شیرازی
#اربعین
@nohe_sonnati
59
(اربعین)
ز شام غم آمدم،به کربلا یا حسین
که سازمت با خبر،ز ماجرا یا حسین
جان اخا یا حسین
شمس هدی یا حسین
اخا فدای تو و مزار خوش منظرت
اخا فدای تو و غرق به خون پیکرت
رسد مرا بر مشام،شمیم جان پرورت
دمیده جان دگر،به تن مرا یا حسین
اخا بگویم تو را،ز ماجرا سر به سر
اگر چه دانم تو را،بود ز حالم خبر
حکایت بی شمار،شکایت بی شُمَر
در این سفر باشدم،ز اشقیا یا حسین
اخا فدایت شوم،ز حال زارم بپرس
برآر سر از تراب،ز روزگارم بپرس
ز کوفه باز آمدم،ز شام تارم بپرس
بپرس احوال من،تو از وفا یا حسین
اخا چو گشتی شهید،ز ظلم قوم ظلام
شرار آتش زدند،مخالفین در خیام
مخدرات حرم،ز خوف آتش تمام
به سوی صحرا شدند،ز خیمه ها یا حسین
ز کینه ی دشمنان،پس از تو ای شهریار
به بی جهاز اشتران،شدیم یکسر سوار
جناب زین العباد،علیل و بیمار و زار
اسیر زنجیر و غل،شد از جفا یا حسین
سرت به نوک سنان،مقابل روی من
ز جور اعدای دین،رسن به بازوی من
چو موی لیلا پریش،به چهر گیسوی من
چو بید مجنون شده،قدم دوتا یا حسین
به کوفه وارد شدیم،به شورش و غلغله
خلایق از عیش و نوش،به کوشش و هلهله
عیال شیر خدا،اسیر در سلسله
سر از خجالت به زیر،به صد نوا یا حسین
به بزم ابن زیاد،چو گشت ما را ورود
ز زاری حال ما،بسی تشکر نمود
که ما به حق بوده ایم،حسین بر حق نبود
ببین به باطل نمود،چه ادعا یا حسین
غرض چو داد آن لعین،جلال عترت به باد
به شام ما را نمود،روانه ابن زیاد
رقیه در نیمه شب،ز روی ناقه فتاد
بسی شدم منفعل،من از شما یا حسین
اخا به روزی که شد،ورود عترت به شام
صباح عمرم چرا،نگشت تیره چو شام
خلایق شام شوم،به عیش و عشرت تمام
به بر لباس سرور،به کف حنا یا حسین
سه روز در پشت شهر،نگاهمان داشتند
به ما زن و مرد شام،نظاره بگماشتند
برای ما حرمتی،به جای نگذاشتند
فزون غم شام بود،ز کربلا یا حسین
شوارع شهر شام،تمام را دیده ایم
به معبر و کوچه ها،تمام گردیده ایم
سرزنش و طعنه ها،ز خصم بشنیده ایم
تا که به ویرانه شد،مقام ما یا حسین
رقیه را صبح بخت،دمید در وقت خواب
بدید در نیمه شب،تجلی آفتاب
رخ منیر تو دید،جلوه کنان بی حجاب
نمود نقد روان،تو را فدا یا حسین
اخا چه گویم دگر،ز بزم شوم یزید
ز لعل دُربار تو،چو صوت قرآن شنید
به قصد لعل لبت،ز کینه خزران کشید
جامه ی صبرم به تن،بشد قبا یا حسین
اهل و عیالت ز شام،به نینوا آمدند
به نینوا کن نظر،چه بی نوا آمدند
به گریه ها رفته اند،به ناله ها آمدند
به آل اطهار خود،نظر نما یا حسین
چه شهرها گشته ایم،چه کوچه ها دیده ایم
چه طعن و دشنام ها،ز خصم بشنیده ایم
به سوی کرب و بلا،چو باز گردیده ایم
کنیم از وصل تو،شکر خدا یا حسین
تا که به سراج یار،طالع و منصور شد
بر او ز رحمت عطا،نعمت موفور شد
حقش ز ظلمت دلیل،به جانب نور شد
طریق صالح شدش،ز حق عطا یا حسین
زمینه:چرا به خاک تنور،تو را بود سر حسین
#رضا_سراج_شیرازی
#اربعین
@nohe_sonnati
44
(ورود اهل البیت ع به مدینه)
چون در وطن آمد،با چشم تر زینب
می گفت با زهرا،رنج سفر زینب
زینب،اندر وطن آمد
زینب،با صد محن آمد
خود را فکند از غم،بر مرقد اطهر
چون مشک می بویید،آن خاک جان پرور
گفتا سلام از حق،وز احمد و حیدر
بر رویت ای مادر،از خونجگر زینب
یا امی یا زهرا،بنگر بر احوالم
کز گردش گردون،برگشته اقبالم
هر چند می باشی،تو مخبر از حالم
می دانی از اعدا،آمد چه بر زینب
گر از حسین باشد،بر من خطاب تو
شرمنده ام مادر،اندر جواب تو
ور باشد از اکبر،با من عتاب تو
نتوان به روی تو،سازد نظر زینب
بنمایی از عباس،گر تو سؤال از من
بهر جواب تو،صد انفعال از من
ور از علی اصغر،پرسی تو حال از من
نزدت بود از شرم،افکنده سر زینب
از قاسم داماد،گر جست و جو سازی
شرمنده زینب را،از گفت و گو سازی
از این سؤالاتم،آشفته مو سازی
زیرا که می دانی،باشد خبر زینب
دیدم به خون غلتان،قد علی اکبر
صد پاره سر تا پا،از نیزه و خنجر
عباس را دیدم،بی دست بر پیکر
در ماتمش در دل،دارد شرر زینب
حلق علی اصغر،از تیر دیدم چاک
دیدم ز گهواره،قنداقه اش بر خاک
دیدم رباب از غم،شد دیده اش نمناک
بارد به خون دایم،خون از بصر زینب
زیبا جوانان را،خونین کفن دیدم
از خون شان صحرا،طرف چمن دیدم
مادر نبیند کس،داغی که من دیدم
یعنی که در خون دید،هر دو پسر زینب
مادر بدان زینب،چون بی برادر شد
دلخسته و مضطر،در نزد لشکر شد
آتش سوی خرگاه،چون شعله آور شد
از سوز دل آهش،شد شعله ور زینب
مادر چه گویم باز،از کوفه و از شام
وز آن چه بر ما رفت،از قوم خون آشام
دانم که می گردی،بی طاقت و آرام
با تو چو زان غم ها،سازد شُمَر زینب
باز آمده سویت،گویم مکرر آه
تو بی پسر گشتی،من بی برادر آه
از دل کشد هر دم،سَرّاج مضطر آه
در تسلیت گویی،گردیده بر زینب
زمینه:مه سیما
#رضا_سراج_شیرازی
#ورود_اهل_البیت_ع_به_مدینه
@nohe_sonnati
44
(طفلان حضرت مسلم ع)
حارث ترحم،بر حال ما کن
از حنجر ما،خنجر جدا کن
ما بر تو میهمانیم
ما هر دو در فغانیم
حارث مبر سر،از پیکر ما
خنجر رها کن،از حنجر ما
بنگر زمانی،چشم تر ما
سوزد دمادم،دل در بر ما
ما هر دو تن را،بنما تو آزاد
از ما چه خواهی،ای سست بنیاد
گر اَکرَمُوا الضَّیف،رفته تو را یاد
مهمان نکشته،در خانه شدّاد
ما را مگر بس،داغ پدر نیست
از بعد بابا،چون می توان زیست
هجر پدر هم،بالله کافیست
از کشتن ما،مقصود تو چیست
ما را کشی تو،از بهر دینار
بتراش گیسو،از ما دو افگار
همچون غلامان،بر سوی بازار
بفروش و بستان،زر ای ستمکار
دردا ندیدیم،دیدار مادر
ماندیم مأیوس،از روی خواهر
با قلب پر خون،با حال مضطر
مپسند ما را،این سان مکدر
با ما سر ظلم،گر داری اکنون
پس مهلتی ده،با حال محزون
آریم رو بر،درگاه بی چون
وان گه تن ما،کن غرق در خون
اما در آخر،آن شوم بد خو
آن هر دو تن را،بربست بازو
بر شیب بازو،افکند یک سو
پیچاند در دست،آن هر دو گیسو
بر دست دیگر،بگرفت خنجر
از بهر قتل،آن دو برادر
بر دل نبودش،خوفی ز داور
آخر جدا کرد،زان هر دو تن سر
ای نور ثامن،ای خسرو توس
هر روز و هر شب،با آه و افسوس
سَرّاج دارد،امید پابوس
او را ز فیضت،منمای مأیوس
زمینه:مقتل
#رضا_سراج_شیرازی
#طفلان_مسلم
@nohe_sonnati
39
(حضرت رسول اکرم ص)
در ماتم احمد مختار
خون شد دل حیدر کرار
شد ماتم محمد
آمد عزای احمد
خلق عظیمش ز حق ممدوح
صدر سلیمش ز حق مشروح
باب علوم نهان مفتوح
بر خاطر عاطرش یکبار
دُرِّ یتیم بحار دین
خرم گل نوبهار دین
سرو لب جویبار دین
سرحلقه و سید ابرار
از انبیا گر مؤخر شد
اما مقدّم به یکسر شد
دارای محراب و منبر شد
جیش رسل را سپه سالار
احمد محمد رسول الله
مصباح مشکاه نور الله
از افسر قل کفی بالله
فرقش متوّج شد از دادار
قدرش به کیوان زده خرگاه
نورش فزوده به مهر و ماه
در فرش و از رمز عرش آگاه
امّی ولی جامع اسرار
بر آستان لطف و رحمت بود
بر انس و جان نور و رفعت بود
زاشرار امت به زحمت بود
خونین جگر بود از اشرار
بوجهل بی دین ز نادانی
وز حیله و جهل شیطانی
اعجاز آن نور یزدانی
می دید و می کرد عمّی انکار
گه ساحرش خوانده گه شاعر
گه کاهنش گفته گه ماکر
در هر بلا صابر و شاکر
می بود و تن داده در آزار
دشمن جفا روز و شب می کرد
احمد هدایت طلب می کرد
دشمن به او طعن و سب می کرد
احمد دعا بی حد و بسیار
نخل بلند قد آن شاه
شد سنگ باران ز امت آه
پیشانی انور آن ماه
خرد از حَجَر شد منخجل وار
از سنگ بیداد عدوانش
بشکسته درهای دندانش
چندان جفا رفته بر جانش
کز جان به جان آمد و بی زار
چِل سال کوس رسالت زد
در شصت و سه طبل رحلت زد
فردوس از او زیب و زینت زد
عالم شد از غیبت او تار
در ماتم سید لولاک
زهرا به سر می فشاند خاک
قلب حسین و حسن غمناک
کلثوم و زینب به محنت یار
ای رحمت محض ربانی
سَرّاج با صد پریشانی
از جور آنان که می دانی
بر تو شکایت کند ناچار
یا رب تو این مشکل آسان کن
بر بندگان فضل و احسان کن
قرب امام خراسان کن
بر من نصیب و به این حضار
زمینه:هندی
#رضا_سراج_شیرازی
#حضرت_رسول_اکرم_ص
@nohe_sonnati
53
(حضرت رسول اکرم ص)
یا احمد مختار ای فخر عالم
ای اشرف اولاد حوا و آدم
احمد محمد مصطفی
هستی تو فخر ما سوا
یا احمد مختار ای شاه لولاک
ای از وجود امجدت خلق افلاک
موصوف حق از فیض اِنّا کَفَیناک
در بزم قرب لامع الله مَحرم
در دست تو شد طین آدم مخمّر
در شأن تو آیات قرآن سراسر
باشی ز اصناف رسل گر مؤخّر
اما ز جمله انبیایی مقدم
آفاق و انفس از جمالت مُنوّر
اسرار پنهان در ضمیرت مُکوّر
در عالم معنا تو عقل مُصوّر
در قالب تقوا تو روح مجسّم
ای والد زهرا و ای جد سبطین
ای باعث اشیاء و ای فخر کونین
بالا نشین محفل قاب قوسین
ای بزم اُو اَدنا ز فوزت منظم
احمد شفیع الامه ای میر معراج
ای صاحب تشریف دُرّاعه و تاج
تو بی نیاز از ما و ما بر تو محتاج
تو شهریار دین و دین از تو محکم
از مصدر حق صادر اولی تو
وز حق به رحمت بر جهان مرسلی تو
اندر حقیقت اشرف و افضلی تو
از موسی عمران و عیسی ابن مریم
یا رحمه للعالمین نور انوار
دُرِّ یتیم روشن بحر اسرار
ای دُرِّ دندان تو از سنگ اشرار
آزرده و عالم ز بهر تو در غم
ای علت دنیا چو رفتی ز دنیا
جان شد برون از قالب جمله اشیا
اشک محبین از غمت همچو دریا
جاری بود در دامن از چشم پر نم
زاشرار امت جور بی حد کشیدی
زخم زبان و زهر محنت چشیدی
بس نسبت بی جا ز اعدا شنیدی
ساحر تو را گفتند و شاعر دمادم
گاهی به سنگ کین جبینت شکستند
گاهی طریق رهگذر بر تو بستند
گاهی در آزارت به مَمکَن نشستند
گاهی شدند از بهر قتلت مصمم
گه بر سرت افشانده خاکستر و خاک
گه ریخته اندر رهت خار و خاشاک
با این چنین بی رحمی قوم بی باک
در حق ایشان قول تو ربی ارحم
امروز روح از جسم عالم جدا شد
یعنی وفات حضرت مصطفی شد
امروز منشق تارک مرتضی شد
از تیغ زهرآلوده ی ابن ملجم
امروز خط ارث زهرا دریدند
آتش به درب خانه ی او کشیدند
امروز گرد هم به گفت و شنیدند
در غصب حق مرتضی شاه اعظم
اهل سقیفه انجمن کرده امروز
غصب حقوق بوالحسن کرده امروز
در گردن حیدر رسن کرده امروز
باطل عیان گردیده حق گشته مبهم
امروز بشکستند پهلوی زهرا
نیلی ز سیلی شد مه روی زهرا
وز تازیانه خسته بازوی زهرا
شد سقط از زهرا جنین مکرم
امروز زهر غم به کام حسن شد
جاری ز حلقش خون دل در لگن شد
امروز آواره حسین از وطن شد
اندر صفر شد تازه ماه محرم
امروز زین العابدین شاه بیمار
در بند و زنجیر جفا شد گرفتار
امروز برق آتش قوم کفار
زد بر خیام عترت پاک خاتم
ای علت غایی و غایی علت
سَرّاج را برهان از این فقر و ذلت
شوق خراسان رضا فخر ملت
کرده شب و روزش پریشان و در هم
زمینه:رکمان
#رضا_سراج_شیرازی
#حضرت_رسول_اکرم_ص
@nohe_sonnati
46
(امام رضا ع)
ای اهل وطن می رسدم بوی خراسان
شد زخم دلم طالب داروی خراسان
روم سوی خراسان
ز یثرب به صد افغان
ای اهل وطن عزم سفر گشت رضا را
تقدیر چنین شد چه توان کرد قضا را
دارم به ره حق سر تسلیم و رضا را
قسمت ز حجازم ببرد سوی خراسان
ای مردم یثرب وطن ارزانی تان باد
دل برکنم از یثرب و هم از زن و اولاد
من در سفر توس روم با دل ناشاد
رایت بفرازم سر باروی خراسان
ای اهل وطن جمله نمایید حلالم
پس جان شما جان همه اهل و عیالم
شد جانب غربت ز وطن گاه رحالم
زیرا که نیایم دگر از کوی خراسان
در طور خراسان بروم با دل مسرور
چون جلوه ی معشوق در آن جا بکند نور
من موسی این عصر و خراسان بودم طور
چون شمع کنم جلوه به مشکوی خراسان
تا می رودم در طلب دوست بکوشم
تشریف شهادت به سراپای بپوشم
در توس ز مینای قضا زهر بنوشم
وان گاه کنم جای به مینوی خراسان
ای اهل وطن شد دل من در طلب توس
زیرا به سر افتاده هوای عنب توس
نازد به اقالیم خراسان ذنب توس
شرمنده بود محو گل روی خراسان
ای اهل وطن فاطمه ام را بنوازید
هرگز دل محزون تقی رنجه مسازید
از آن که شما در شرف شاه حجازید
من جای کنم کشور نیکوی خراسان
توفیق بده بارالها اهل صفا را
سازند طواف حرم شاه رضا را
ده از کرم این فیض عموم رفقا را
مخصوص به سَرّاج ثناگوی خراسان
زمینه:دست بالا
#رضا_سراج_شیرازی
#امام_رضا_ع
@nohe_sonnati