eitaa logo
نو+جوان
33.8هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
191 فایل
🌐 رسانه اختصاصی نوجوانان و دانش آموزان سایت Khamenei.ir 📭 ارتباط با نو+جوان @Alo_Nojavan ✅ سایت👇 🔗 Nojavan.Khamenei.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
نو+جوان
| صورتی خاکستری 📮 قسمت اول: صندوق بدقیافه 📘 کتاب را گذاشت روی زانوهایش و از لابه‌لای شاخ و برگ بوته رز به هیاهوی بچه‌ها در حیاط نگاه کرد. زنگ تفریح‌های مدرسه را فقط از پشت همین شاخ و برگ‌ها دوست داشت که مثل یک فیلم سینمایی به رفت‌وآمد بچه‌ها در حیاط نگاه کند و مشغول فکر و خیال‌های خودش باشد. یا همین‌جا، روی تکه چوبی که پشت باغچه انتهای مدرسه پیدا کرده بود، بنشیند و درس‌هایش را بخواند. اینجا انگار هیاهو آرام می‌گرفت و آدم‌ها شخصیت‌های نمایشی بی‌کلام در ذهن سارا می‌شدند. بچه‌هایی که می‌آمدند، می‌رفتند، وسط حیاط جیغ و داد می‌کردند، دوتایی راه می‌رفتند یا توپ والیبالشان جایی نزدیکی غار او می‌افتاد. این اسم را اولین بار فیروزه رویش گذاشته بود:«غار سارا». حالا اغلب بچه‌های کلاس می‌دانستند اگر او را در حیاط یا توی کلاس پیدا نکنند اینجا باید سراغش را بگیرند. 📣 خانم اسکندری بلندگو را گرفته بود دستش و حرف‌های سر صبحش را برای بچه‌هایی که مشغول حرف‌های خودشان بودند، تکرار می‌کرد: «بچه‌ها! هفته دیگه جشن روز دختره. کنار برنامه‌های اون روز توی این فاصله چند تا مسابقه براتون ترتیب دادیم که برنده‌هایش رو روز جشن معرفی می‌کنیم:‌ عکاسی، نقاشی و دل نوشته. موضوع هر سه‌شون هم قشنگی‌های دختر بودنه. عکس‌ها و نقاشی‌هاتون رو بیارید اتاق پرورشی و دل نوشته‌ها رو توی صندوقی که اینجا نصب کردیم بندازید.» کتابش را بست و از جا بلند شد. همان‌طور که با دست گرد و خاک مانتواش را می‌تکاند، زیر لب غر زد: «چه دل‌خوشی دارن اینا. جشن روز دختر. دل نوشته قشنگی‌های دختر بودن! تو یه دنیای خیالی زندگی می‌‌کنن.» بعد راه افتاد سمت کلاس و سر راه به صندوقی که به سبک عهد بوق دورش را کادوپیچ کرده بودند، دهن‌کجی کرد... 🔻 برای خواندن ادامه این ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید 👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=17545
😉 بخوای، می‌شه 😎 هیچ راهی برای به روی دختران بسته نیست *💐دخترها روزتون مبارک💐* 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
💎 عدالت‌آموز 👌 آقا از ارزش والایی صحبت می‌کنند که باید آموزش داده شود ⚖️ به مناسبت هفته 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
خواسته‌های ما.mp3
4.02M
‌🎙 خواسته‌های ما ‌ 😉 هیچ دعایی بدون پاسخ و توجه خدا نیست! 🤔 اما استجابت به چه معناست؟! ‌ 🌺 شرح آیه هفته ۱۰۰ 📻 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
نو+جوان
💌 | از من، به دخترم 🌿 *از شما خواستیم تصور کنید در سال 1429 هستید و یک دختر نوجوان دارید. حالا امروز برای او نامه بنویسید* تا آن زمان بداند نوجوانی مادر یا پدرش با چه فکر و آرزوهایی برای خودش می‌گذرد. 😍 تصاویری که می‌بینید گزیده‌ای از فعالیت‌هایی است که دوستان‌تان در * نو+جوان* به اشتراک گذاشته‌اند. 😉 هنوز هم برای پیوستن به این ماموریت فرصت دارید. *🚨 پس نسخه ۱.۲۱ را نصب کنید و دست بکار شوید.* نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
نو+جوان
🌊 | دریای مواج علم 🏺 از در حجره که آمد داخل، اولین جای ممکن نشست. سلامِ آهسته اش، شیخ احمد را متعجب کرد. سرش را از روی کتاب بلند کرد و گفت: «خوبی مرتضی؟» وقتی جوابی نشنید از جایش بلند شد و به طرفش رفت. عمامه‌اش را درآورده بود و روی همان زیلوی دَم در دراز کشیده بود. شیخ احمد شانه‌اش را تکان داد و دوباره پرسید: «خوبی مرتضی؟» مرتضی به تکان خفیف سر اکتفا کرد و چشم‌هایش را باز نکرد. 🤔 پرسید:«چیزی می‌خواهی؟» دوباره سرش را تکان داد. شیخ احمد برگشت سر درس و کتابش. او به این صحنه عادت داشت. 🕧 نیم ساعت بعد که مرتضی توانسته بود از جا بلند شود، به حرف آمد و گفت: «از فرط خستگی دیگر پاهایم تحمل وزن بدنم را نداشت، گوش‌هایم نمی‌شنید.» شیخ احمد سفره محقر را وسط حجره باز کرد و نان و ماست را گذاشت رویش: «با خودت دشمنی داری شیخ؟» مرتضی جواب نداد. بسم الله گفت و نان را برداشت. با خودش دشمنی نداشت. فقط شوق و ولع عجیب به دانستن بود که رهایش نمی‌کرد. علم انگار دریای بی‌پایانی بود که مرتضی قصد چشم بستن بر یکی از مرواریدهایش را هم نداشت. خوب می‌خواند، خوب تحلیل و دسته‌بندی می‌کرد، فکر می‌کرد و افکارش را متقن می‌کرد. یاد می‌گرفت و آموخته‌هایش را مرتب و با حوصله در قفسه‌های ذهنش می‌چید. برای همین خواب و استراحت را بر خودش حرام کرده بود. آنقدر خوانده بود و روی خوانده‌هایش فکر کرده بود که کم‌کم خودش هم داشت یک دریای مواج می‌شد. 🌔 سال‌ها گذشت. از آن شب‌ها که مرتضای جوان نیمه‌شب بیدار می‌شد، تا سپیده صبح می‌خواند و می‌نوشت و بعد از نماز به سراغ درس و بحث می‌رفت. آنقدر آماده و هوشیار که استادش گفته بود وقتی تو را در درس می‌بینم پر از شوق و شعف می‌شوم. چون مطمئنم هرچه می‌گویم به هدر نمی‌رود. روح و جسم مرتضی بزرگ شد. استاد مرتضی مطهری را همه شناختند. حتی از آن شب‌هایی که مرتضی مطهریِ استاد، تا دم دمای صبح می‌خواند و یادداشت برمی‌داشت، سال‌ها گذشت. سخنرانی‌هایش را تنظیم می‌کرد، کتاب‌ها را به دنبال پیدا‌کردن شواهد جدید زیر و رو می‌کرد، با افکار التقاطی مبارزه می‌کرد و خودش را فدای معرفی اسلام ناب کرد. 🌳 درخت تلاش مرتضی سال‌ها بود که به ثمر نشسته بود. آن تک نهال باریک در سرمای شب‌ها و گرمای روزهای حوزه‌های مشهد و قم حالا باغ بزرگی در زمینه فکر و اندیشه مذهبی و دینی شده بود. آنچنان که رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره‌اش فرمودند: «ما امروز حقیقتا ریزه‌خوار سفره انعام فکری شهید مطهری هستیم.» ۱۳۸۴/۲/۱۱ 😴 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
📋 | 🛌 تنبلی را دور کن! 👿 این دشمنان را به خوبی بشناسید... 😉 دشمنانی که معمولا از سر دوستی وارد می‌شوند 😴 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 | از من، به دخترم 🌿 *از شما خواستیم تصور کنید در سال 1429 هستید و یک دختر نوجوان دارید. حالا امروز برای او نامه بنویسید* تا آن زمان بداند نوجوانی مادر یا پدرش با چه فکر و آرزوهایی برای خودش می‌گذرد. 😍 نامه صوتی یکی از دوستانتان به دخترش را بشنوید... 😉 هنوز هم برای پیوستن به این ماموریت فرصت دارید. *🚨 پس نسخه ۱.۲۱ را نصب کنید و دست بکار شوید.* نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | مردمی باشیم 🤗 درس مهم زندگی پیامبر(ص) برای انس‌گرفتن با طبقات مختلف مردم 🤔 رفتار شما با فقرا و اقشار ضعیف چگونه است؟ 🦋 💫 آیت الله سیدعلی خامنه‌ای و نوجوانان ایران اسلامی 🌱 @Nojavan_Khamenei
نو+جوان
💌 | *صورتی خاکستری* 2⃣ قسمت دوم: نامه 🎍هنوز مانتو و مقنعه مدرسه‌اش را درنیاورده بود که خاک خشک گلدان‌های گوشه اتاق یادش انداخت چند روز است به آن‌ها آب نداده است. با همان لباس مدرسه رفت سمت آشپزخانه. پارچ آب را داخل سینک پر می‌کرد که چشمش افتاد به کاغذ روی میز. در قسمت آدرس گیرنده اسم خودش را نوشته بودند. با دستِ خیس پاکت را برداشت و پشت و رو کرد. اسم و آدرسی از فرستنده نبود؛ فقط یک کدپستی داشت. پاکت را برداشت و همراه پارچ لبریز شده به اتاقش برد.  📨 سریع آب را توی گلدان‌ها ریخت و پاکت به دست همان کنار نشست. بسته سفید را پشت و رو کرد. یعنی از کجا بود؟ غیر از یکی دو مجله‌ای که مشترک بود و گهگاه که چیزی را اینترنتی می‌خرید، هیچ‌وقت نامه‌ای برایش نیامده بود. به زحمت چسب پوشش نایلونی پاکت را پاره کرد. یک کاغذ سفید و یک خودکار فانتزی صورتی رنگ افتاد بیرون. با تعجب خودکار را برانداز کرد و تای کاغذ را باز کرد.... 🔻 برای خواندن ادامه این ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید 👇 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=17549