😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇
رمان جدید🤓🤓🤓🤓🤓
#رمان_خوان 👁👁
نشانی ما در ایتا
https://eitaa.com/nojavanmaktabesoleimanisirjan
نشانی ما در روبیکا
https://rubika.ir/joing/DCDABBEF0HAOQRTRCQSHWSBGQHEKWUYV
🌺به نام خالق زیبایی ها🌺
💞پارت ششم💞
در این فکر بودند که ناگهان از سمت دیگر حیاط مدرسه صدا و فریادی بلند شد. همه ی
بچه ها به آن سمت دویدند. آقای ملکی ناظم مدرسه با عصبانیت فریاد می زد. جلوتر
رفتند و دیدند آقای ملکی می گوید: » ناصر آخه چندبار باید بهت تذکر می دادم که دیگه
از این کارها نکنی؟! پسر جون چرا حرف گوش نمی دی؟ برای چی گوشی آوردی؟ این
عکسها چیه به بچه ها نشون میدی؟ خجالت نمی کشی؟ بیا بریم دفتر پیش آقای
سلطانی، تکلیفت رو روشن کنم. دیگه خسته مون کردی.«
آقای سلطانی مدیر مدرسه و از مدیران نمونه و با تجربه ی آن منطقه از آموزش و
پرورش بود و بیشتر دانشآموزان او را دوست داشتند. او برای ارتقا و پیشرفت
دانشآموزها در درس، اخلاق، مسابقات ورزشی، المپیادها و کارهای مذهبی، فرهنگی و
هنری تلاش زیادی می کرد.
ناصر خواهشکنان دست آقای ملکی را گرفت، کشید و گفت: » آقا خواهش می کنم
این بار رو هم ببخشید. اگه آقای سلطانی باز ببینه من گوشی آوردم حتماً اخراجم می کنه.
آقا تو رو خدا، آخه سری قبل گفته بود اگه گوشی دستت ببینم اخراجت می کنم.«
آقای ملکی گفت: » پسر خوب هر چیزی جایی داره. شما می تونید بعد از مدرسه از
این وسایل استفاده کنید؛ اونم به صورت مفید، نه با انتشار عکسهای مبتذل که جرم
محسوب میشه. پسرم! می تونید از سایتهای معتبر درسی استفاده کنید، اطالعاتتون رو
بالا ببرید یا کتاب الکترونیکی بگیرید و مطالعه کنید یا حتی توی وقت استراحتتون بازی
کنید. « و دستش رو گرفت و به سمت دفتر رفت. سعید گفت: » میدونستم بالاخره با این
کاراش، یه کاری دست خودش میده.«
عصر همان روز، امید به خانه ی سعید رفت تا با هم ریاضی بخوانند. سعید در درس
ریاضی بهترین نمره ی کلاس را می گرفت. پدر و مادر امید از اینکه می دیدند پسرشان
دوست خوبی دارد و هر دو در زمینه ی فرهنگی، درسی و دینی فعال هستند، خیلی خوشحال بودند
روزها در پی هم می گذشتند . سعید و امید با هم درس می خواندند و امتحاناتشان را
یکی پس از دیگری با نمرات عالی می گذراندند. مدت ها بود از ناصر خبری نداشتند، فقط
از همکلاسیها شنیده بودند که به خاطر عکسها یک هفته از مدرسه اخراج شده است.
سعید و امید آماده برای امتحان ریاضی به سمت مدرسه می رفتند. در راه مدرسه،
امید اشکالات کوچکی را که با مرور درس پیدا کرده بود از سعید می پرسید. وقتی
می خواستند صندلیهای امتحانیشان را پیدا کنند، ناصر را هم دیدند که برای امتحان
آمده بود. به سمتش رفتند. امید در حالی که با تعجب به او نگاه میکرد، پرسید: » ناصر
جون سلام. چطوری؟ شنیدم اخراج شدی... خیلی ناراحت شدم. آخه چرا به حرف ما
گوش ندادی؟« ناصر نگذاشت حرف امید تمام شود، میان حرف او پرید و گفت: »بچه ها
چرا ناراحتید؟ اتفاقاً جاتون خالی خیلی هم خوش گذشت. چیزهای جدیدی فهمیدم. یه
راه کسب درآمد عالی. « لبخندی روی لبانش نقش بست. » حالا دیگه داداشتون هکر هم
شده. «
سعید و امید با تعجب گفتند: » هکر؟! چطور ممکنه؟ تو؟!«
ـ آره من! چطور مگه؟ حالا بعد از امتحان وایسید تا براتون تعریف کنم.
در همین حین آقای ناظم از بلندگو گفت : » لطفاً همه سر صندلیهاتون بشینید،
می خوایم برگهها رو پخش کنیم.« همه روی صندلیهای خود نشستند.
🌱ثبت نام کن و به خودت فرصت رشد بده❤️
میخوای بپرسی کجا؟چی؟چجوری ثبت نام کنی؟
عجله نکن تا چند دقیقه دیگه بهت میگم😌😉
نو+جوان مکتب سلیمانی سیرجان💙
🌱ثبت نام کن و به خودت فرصت رشد بده❤️ میخوای بپرسی کجا؟چی؟چجوری ثبت نام کنی؟ عجله نکن تا چند دقیقه د
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥مژده مژده💥
بعد از یکسال انتظار دوباره تکرار میشود
👇👇
🎀کارگاه جامع مهارتهای زندگی ویژه دختران نوجوان🎀
💫مهارت خودآگاهی
💫مهارت اعتماد به نفس
💫مهارت ارتباط موثر
👈 روزهای سهشنبه
👈ساعت برگزاری: ۲ تا ۵ عصر
👈تعداد جلسات: ۳ جلسه (حضوری)
👈هزینه 240000
👈مکان برگزاری:
خیابان سعدی کوچه ی شماره سه روبروی مجتمع تک تاز،
موسسه ی فرهنگی مکتب سلیمانی
🌟تست شخصیت شناسی رایگان🌟
🏃♀مخصوص ده نفر اول ثبتنام🏃♀
ثبت نام: 09934447301☎️
.:
🌷رفقای گل 🌷
یه معما آوردم براتون😉😍
خوب حالا که حوصله دارین پس بزن بریم سراغ معما 😘
چنانچه تنها یه کبریت داشته باشید و وارد یه اتاق سرد وتاریک بشین که در اون بخاری نفتی ،چراغ نفتی،ویه شمع باشه اول کدامیک را روشن میکنید ❓❓
عزیزان پاسخ خود را به آیدی زیر بفرستید 🌹
@Dehghani_00_123
#چالش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨موهات رو اینجوری بباف و بالای سرت جمع کن.💆👱♀
#بافت_مو
https://eitaa.com/nojavanmaktabesoleimanisirjan
┄┅❀✿❀🌸‿🌸✿❀┅┄
😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇
رمان جدید🤓🤓🤓🤓🤓
#رمان_خوان 👁👁
نشانی ما در ایتا
https://eitaa.com/nojavanmaktabesoleimanisirjan
نشانی ما در روبیکا
https://rubika.ir/joing/DCDABBEF0HAOQRTRCQSHWSBGQHEKWUYV
🌺به نام خالق زیبایی ها🌺
💞پارت هفتم💞
بعد از امتحان سعید و امید پیش ناصر رفتند تا ببینند موضوع چیست؟ همگی روی یک نیمکت چوبی
کنار حیاط مدرسه نشستند.
ـ چند روز پیش یکی از دوستای قدیمی رو دیدم که قبلا خیلی با هم صمیمی بودیم.
گفت یه روش هک گوشی رو یاد گرفته و گوشی من رو هم یک بار هک کرد و روش
کارش رو با یه شرط بهم نشون داد. ازم خواست که تیم باشیم و توی هک همراهش
باشم و هرچی درآوردیم رو نصف کنیم. پسر، خیلی کیف کردم و چندبار روی گوشی
مامان و برادرم تستش کردم.
سعید گفت: » خب، به فرض بتونی هک کنی! خب که چی؟ این چه ربطی به کسب
درآمد داره؟ «
ـ ای بابا... چرا شما اصلا فکر نمی کنید؟! واقعاً نمی دونید دور و برتون چه خبره؟ من
رو ببین که با کیا می خوام تیم بشم.
سعید و امید به هم نگاهی کردند و گفتند : » حالا یک کم توضیح بده.«
ـ حالا شد. اولش منم نمیدونستم به چه دردی میخوره. یک کم فکر کردم دیدم چرا
گوشی مردم رو هک نکنم و بعدش بابت اطلاعاتی که دارم ازشون پول نگیرم؟ خیلی
هیجان انگیزه، مثل فیلم های خارجی... دیدید؟
باز هم لبخندی بر لبان ناصر نشست.
امید با ناراحتی گفت: » این کار درستی نیست. این یک جور اذیت و آزار مردمه. «
ـ تو اگه خیلی ناراحت میشی، نیا توی جمع ما. راستشو بگم من گوشی دخترعموم رو
بدون اینکه بفهمه هک کردم و عکساش رو برداشتم. آخه خیلی کلاس می ذاره و پول
باباشو به رخ ما می کشه. منم می خوام یک کم اذیتش کنم.«
سعید از روی کنجکاوی گفت: » میشه به منم نشون بدی چطور این کار رو انجام
می دی؟«
ناصر با خوشحالی گفت: » باشه سعید جون، امروز بیا پارک سر کوچه تا هم یه دوری
با هم بزنیم و هم این چیزها رو یادت بدم. فعلا اگه کاری ندارید من زودتر باید برم«خداحافظی کرد و رفت.
ـ چرا خواستی یاد بگیری؟
ـ تو کنجکاو نیستی؟ من که نمی خوام کاری کنم. فقط می خوام یاد بگیرم تا یه وقت
کسی نتونه گوشی من رو هک کنه. به نظر من بیا بریم خیلی جالبه.
امید کمی تأمل کرد و گفت : » آره، این فکر خوبیه. پس می ریم فقط یاد می گیریم تا
یه زمان، مشکلی برای خودمون پیش نیاد.«
بالاخره سعید، امید را راضی کرد. برای ساعت 5 ،کنار مجسمه پارک سر کوچه قرار
گذاشتند. ساعت 5 هر دو آنجا حاضر شدند.
ـ سعید! بهتر نیست ناصر رو راضی کنیم که دختر بیچاره رو اذیت نکنه و دست از
سرش برداره؟
ـ امید ! خواهش می کنم اینقدر نترس. این فقط یک شوخیه و حتماً بعد از چند روز
واقعیت رو به دخترعموش می گه.
در همین حین ناصر از راه رسید و گفت: »سلام بچهها. چطورید؟ آفرین پسرا کار
خوبی کردید اومدید؛ مخصوصاً تو امید. « همه با هم روی یک نیمکت نشستند. ناصر ادامه
داد: » خب مستقیم می ریم سر اصل مطلب. « چند تا از عکس های گوشی اش را به سعید و امید نشان داد
نو+جوان مکتب سلیمانی سیرجان💙
💫فروش استثنایی ملزومات عفاف و حجاب ❇️با قیمت باور نکردنی زیر قیمت بازار❇️ مکان:خیابان سعدی کوچه
👆محض یادآوری بهتون بگم😉 فقط فردا رو فرصت دارید که از این فروش استثنائی بهره ببرید❌
بهترین کیفیت 👌 عالی ترین قیمت👌
شبِ عیدی حواستون باشه...😄😝😅😂
#طنزیجات
https://eitaa.com/nojavanmaktabesoleimanisirjan
┄┅❀✿❀🌸‿🌸✿❀┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این آزمایش اجتماعی رو حتما ببینید🤔🤔
سلبریتی ها فقط از خودمون معروف ترن نه فهمیده تر و عاقل تر ☹
پس هرچی میگن چشم و گوش بسته باور نکنیم😥
#همه_چیزازهمه_جا
#ایران
#سلبریتی
┄┅❀✿❀🌸‿🌸✿❀┅┄
نشانی ما در ایتا🧡
https://eitaa.com/nojavanmaktabesoleimanisirjan
┄┅❀✿❀🌸‿🌸✿❀┅┄
نشانی ما در روبیکا❤️
https://rubika.ir/joing/DCDABBEF0HAOQRTRCQSHWSBGQHEKWUYV
┄┅❀✿❀🌸‿🌸✿❀┅┄
┄┅❀✿❀🌸‿🌸✿❀┅┄
😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇
رمان جدید🤓🤓🤓🤓🤓
#رمان_خوان 👁👁
نشانی ما در ایتا
https://eitaa.com/nojavanmaktabesoleimanisirjan
نشانی ما در روبیکا
https://rubika.ir/joing/DCDABBEF0HAOQRTRCQSHWSBGQHEKWUYV
🌺به نام خالق زیبایی ها🌺
💞پارت هشتم💞
سعید گفت: » آفرین! تو خیلی زرنگی، حالا برنامت چیه؟«خب معلومه، یک کم می خوام دخترعموی مغرورمو اذیت کنم. زنگ بهش می زنیم
و ازش کمی پول می خوایم و تهدیدش می کنیم که اگه به کسی بگه عکس هاش رو پخش
می کنیم.
روبروی نیمکت، زمین بازی بچه ها بود. امید در حالی که به بازی و چهره ی
معصومانه ی بچه ها نگاه می کرد، با خودش می گفت: » خدایا چکار کنم؟ چطور سعید رو
راضی کنم با ناصر همدست نشه؟!« در دلش غوغایی بر پا بود. ناگهان از جایش بلند شد
و با صدای بلند گفت: » بچه ها من دلم خیلی شور میزنه. ناصر میدونی اگه دخترعموت
بفهمه کار تو بوده چقدر ناراحت میشه؟ و چقدر توی فامیل برای تو بد میشه؟«
ـ باز مادربزرگ شروع به غر زدن کرد. امید اصلا نمیخوام تو توی این گروه باشی.
یه جورایی همیشه ضدحال می زنی و مثل بزرگترها همیشه نصیحت می کنی. خب، اگه
خیلی نگرانی، برو خونتون و به ما فکر نکن. سعید جون! چطور میتونی با این امید کنار
بیای؟! ببین دخترعموم شماره منو داره و صدای منم می شناسه. بیا با گوشیت فقط یک بار
بهش زنگ بزن و بگو اگر می خواد عکساش توی اینترنت پخش نشه، یک میلیون تومن
باید پرداخت کنه. «
ناصر با آب و تاب قضیه را برای سعید توضیح می داد که سعید گفت: » ناصر این کار
یک کم خطرناک نیست؟ اگه دخترعموت قضیه رو به پلیس یا کس دیگه ای بگه چی؟«
ناصر خندید و گفت: » بابا من دخترعموم رو می شناسم. خیلی ترسوئه. در ضمن ما
تهدید می کنیم و می گیم که به کسی نگه وگرنه عکس هاش رو پخش می کنیم. از طرفی
هفتهی پیش که خونشون بودیم فهمیدم که بیشتر از این حرفا پسانداز داره و این اصلا
برای اونا پولی نیست. راستی یه نکته، این قضیه برای دخترعموم خیلی هم خوبه.«
سعید و امید با تعجب بهم نگاه کردند، » چطور ممکنه خوب باشه؟!«
ـ آخه یاد می گیره که از این به بعد مراقب روابطش باشه، عکسهاش رو توی
گوشیش نگه نداره و به هر کسی توی فضای مجازی اعتماد نکنه.
امید با عصبانیت گفت: » من دیگه تحمل این حرفا رو ندارم. ناصر باورم نمیشه که تومی خوای با دخترعموت که مثل خواهرته این کار رو کنی! تمومش کن لطفاً!« و رو به
سعید کرد و گفت: » خواهش میکنم شما خودت رو وارد این بازی نکن. « امید دست
سعید را گرفت و خواست او را با خودش ببرد. سعید گفت: » آخه قضیه خیلی هیجان
انگیزه، مثل فیلما. نترس امید. اون یه دختره. هم کمی پول دستمون میاد و هم کمی
می خندیم.«
ناصر گفت: » آره آفرین. سعید اگه کاری که گفتم رو انجام بدی نصف پول رو به تو
میدم.«
ـ خیلی عالیه، می تونم دوچرخه ام رو عوض کنم.
امید از آنها جدا شد و به سمت خانه رفت. در مسیر خانه فکر می کرد: » خدای بزرگ
کمک کن. می ترسم اتفاقی برای بهترین دوستم بیفته. کاری هم از دستم برنمیآید.« او کاملا ً
در این افکار غرق شده بود. در کوچه از کنار پدربزرگش رد شد، بدون اینکه او را ببیند.
پدربزرگ دست امید را که سرش را پایین انداخته بود، گرفت و گفت: » امید جون حالت
خوبه؟« امید سرش را بلند کرد و پدربزرگ را دید.
تخفیفات ویـــــژه به مناسبت
اعیاد شعبانیه و افتتاح کانال😊
حالا خدمات ما چیه🤔
↩️طراحی پروفایل کانال
⛔30درصد تخفیف ⛔
↩️طراحی لوگو
⛔30درصد تخفیف ⛔
↩️طراحی بنر تبلیغاتی
⛔25درصد تخفیف ⛔
↩️طراحی بنر موشن(استوری موشن)
⛔30درصد تخفیف ⛔
🔻فقط ۳۰ نفر اول که ثبت سفارش
داشته باشند این تخفیفات شامل
حالشون میشه
سردار گراف | عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/3391422779C9f3433dadc
آیدی جهت سفارش👇🏻
@Admin_sardargraph
.
شونه های پلاستیکی و فلزی میزنی به موهات؟؟😳
اینا باعث خشکی و موخوره موهاتون میشن...💆💇
#شونه_چوبی
#نرمی_و_لطافت_مو
#مراقبت_پوست_و_مو
https://eitaa.com/nojavanmaktabesoleimanisirjan
┄┅❀✿❀🌸‿🌸✿❀┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برات یه ویدئو بستن روسری اوردم...🧕💙
#مدل_روسری
https://eitaa.com/nojavanmaktabesoleimanisirjan
┄┅❀✿❀🌸‿🌸✿❀┅┄
خب حالا
مبحث جذاب ارتباط مؤثر رو باهم شروع میکنیم😍😉👇
این قسمت ؛ چرا رابطتتو بهم زدی با دوست؟🤔
چیشد یهو😐
زمان: ۶۰ثانیه
#مهارت
😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇😇
رمان جدید🤓🤓🤓🤓🤓
#رمان_خوان 👁👁
نشانی ما در ایتا
https://eitaa.com/nojavanmaktabesoleimanisirjan
نشانی ما در روبیکا
https://rubika.ir/joing/DCDABBEF0HAOQRTRCQSHWSBGQHEKWUYV
🌺به نام خالق زیبایی ها🌺
💞پارت نهم💞
ای وای! سلام بابا بزرگ. ببخشید حواسم نبود، شما رو ندیدم.
پدربزرگ لبخندی زد و گفت : » اشکالی نداره پسرم. چرا این قدر تو خودتی؟ حالت
خوبه؟ اتفاقی افتاده؟«
ـ آره خوبم. نه.... نه.... چیزی نشده فقط یک کم خسته ام. دارم میرم خونه استراحت
کنم. شما هم میاید؟
ـ نه عزیزم من همین الان اونجا بودم. باشه. پس شما برو خونه.
موقع خداحافظی، پدربزرگ دستش را روی شانه امید گذاشت و گفت: » اگه مشکلی
داری به من بگو کمکت کنم.« امید لبخندی زد. پدربزرگ را بوسید و خداحافظی کرد.
آن طرف، ناصر همچنان سعید را تشویق می کرد. در همین حال، یکی دیگر از دوستان
ناصر به صورت اتفاقی آنها را در پارک دید و متوجه بحث آنها شد. وحید هم کلاسی
آنها بود. برای او هم این داستان جالب بود. ناگهان وحید وسط حرف ناصر پرید و گفت :
» من این کارو انجام می دم.« چشمهای ناصر برقی زد و خوشحال شد: » خب حالا وقتشه.«
وحید به دخترعموی ناصر زنگ زد و گفت: » ببخشید خانم رستمی؟«
ـ بله بفرمایید.
ـ خانم رستمی ما یکسری عکس ازتون داریم که می تونیم باهاش هرکاری بکنیم.
یکی از عکس هاتون رو براتون فرستادم تا مطمئن بشید. اگه کاری رو که می گم انجام
ندید عکس ها رو همه جا پخش میکنم.
ـ ای وای!! آقا شما کی هستید؟ برای چی این کارو می کنید؟ شمارهی من رو از کجا آوردید.
این چیزها به شما ربطی نداره. فقط کاری که می گم رو انجام بدید. راستی عکس های
دوستاتون هم بین عکس ها هست. اگه آبروی خودتون و اونها براتون مهمه به هیچ کسی
چیزی نگید و فردا ساعت 9 مبلغ یک میلیون تومن پول با خودتون بیارید پارک گلها.
دوباره باهاتون تماس می گیرم. دوباره تاکید می کنم اگه به کسی چیزی بگید عکسها رو
پخش می کنم.
دختر بیچاره که درمانده و غافلگیر شده بود، شروع به گریه کرد و گفت: » آقا خواهش
می کنم عکس های من رو پخش نکنید، من این قدر پول ندارم. فکر کنید خواهر خودتونه،
عکسهای خواهر خودتون رو پخش می کنید؟«
وحید تلفن رو قطع کرد و در فکر فرو رفت. ناصر با خوشحالی گفت: » آفرین پسر،
گل کاشتی. خیلی خوب نقش بازی کردی. ما می تونیم با هم، تیم خوبی بشیم. آخ پولی
در بیاریم ما!« سعید اخم هایش را در هم کشید و گفت: » امید راست می گفت. تو چطور
می تونی اینقدر سنگدل باشی؟! دختر بیچاره داشت سکته می کرد. دیگه با من کاری
نداشته باش و تنها ادامه بده. من این کاره نیستم. « سرش رو پایین انداخت و به سمت
خانه رفت. تمام آن شب به دختر بیگناه فکر می کرد. دلش می خواست به پلیس خبر
بدهد اما از طرفی پای دوستش در میان بود و از آن طرف هم آبروی آن دختر بیچاره.
» خدایا خودت کمک کن، نذار آبروی کسی بره.« غرق در همین فکرها بود که خوابش برد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انگیزشی
#محبت
آدم هاۍ مهربان را کھ میبینۍ ، قلبت
از این مقدارِ محبت ذوق را در وجودت
پمپاژ مۍ کند و یك جورِ دیگر آن ها را
دوست داری یكجور خاص که مهربانی
شان همیشه در دلت حک میشود تو را
ترغیب مۍکنند کھ علاقه را در جهانۍ
کہ از دودِ بیمهری سیاه شده جایدهی
وبا مهربانیهایت سیاهی را از بینببری
ای جانِ من
منتظر نیمه گمشدمم هنوز...😥😄😅😃
#طنزیجات
https://eitaa.com/nojavanmaktabesoleimanisirjan
┄┅❀✿❀🌸‿🌸✿❀┅┄
امروز هم درخدمتتون هستیم با ادامه بحث جذاب رنگ سفید🤍😉
🎂اگر رنگ سفید را دوست دارید، شخصیت متعادل و پایدار دارید و می توانید احساسات خود را کنترل کنید
🐚به تمیز بودن اهمیت زیادی می دهید و هر گونه کثیفی و آلودگی می تواند شما را ناراحت و عصبانی کند
🕊افرادی که به رنگ سفید علاقه دارند، بسیار کمال گرا هستند و هیچ گونه کمبود و نقصی را قبول نمی کنند
🥥قبل از انجام هر کاری به خوبی فکر می کنند و سپس اقدام به انجام آن کار
🍶افرادی که به رنگ سفید علاقمند هستند، زندگی ساده و بدون تجملات را ترجیح می دهند
#ست لباس
#سفید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام کردن بلدی؟!
آفرین خوب حالا برو ردِّ کارت😜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛💛هوالسمیع 💛💛
دخترای ورزشکار و خوشگل
❄️❄️ روز زیبای زمستانیتون بخیر ❄️❄️
💫💫💫ز ورزش میاسای و کوشنده باش
که بنیاد گیتی به کوشندگی است💫💫💫
🤺⛹♂⛹♀🤾♀🤾♂🏂⛷
🤩🤩دخترای گلم ورزش های امروز برای خوش فرم شدن پاهاتونه 🤩🤩🤩
💎💎تمرین ها رو به خوبی خوبی انجام بدین
تا پاهای خوش فرم و عضلانی داشته باشید 💎💎
باشه 🤪🤪🤪
🎺🎺🎺🎷یالا دخترا هنوز نشستین
بلندشین گرم کنید
ورزش ها رو انجام بدین😉😉😉
‼️‼️‼️ بچه ها میتونید به جای دَنبِل از
بطری آب معدنی
یا
لیوان
یا هر وسیله دیگه
استفاده کنید🤗🤗🤗🤗
🤩🤩قسمت اول تمرین های خوش فرمی پا 🤩🤩
#سلامتی
# تندرستی
#شادابی
🔆🔆🔆🔆🔆🔅🔅🔅🔅🔅
✨✨ما رو به دوستانتون معرفی کنید
نشانی کانال های رسمی ما✨✨
https://eitaa.com/nojavanmaktabesoleimanisirjan
┄┅❀✿❀🌸‿🌸✿❀┅┄
#مهارت
مبحث جذاب ارتباط مؤثر ☺️💪
این قسمت؛👂 گوش بده ببین چی داره میگه😃
مدت زمان: ۲ دقیقه🤓
👇