#شعر #مناسبتی #آخر #رجب
#حرکت #کاروان #امام #حسین (ع)
من آن آقایی ام که کاروانش راه میافتد
و لا حول و لا گویان زنانش راه میافتد
علمدار و پرستار و اذان گو و سپهسالار
به سوی صحنهای بازیگرانش راه میافتد
عجب شوری عجب عشقی چه غوغایی چه طوفانی
چه مردانه زنان و کودکانش راه میافتد
«هر آنکس طالب حق است با ما همسفر گردد»
صدای ناخدا از بادبانش راه میافتد
به چشمم میخورد یک نوجوانی که ندارد باک
و پیری دل سپرده با توانش راه میافتد
بخوانم روضه را یا نه؟ چه خواهد شد؟ چه خواهم دید؟
بگویم گریه از پیر و جوانش راه میافتد
به آغوش ربابه شیرخواری گرم در خواب است
اجل مهلت دهد او را زبانش راه میافتد
سفارش کردهام خیلی بپوشاند گلویش را
شنیدم حرمله با آن کمانش راه میافتد
پدر دلخوش به این دارد جوانش گام بردارد
خصوصاً در فضا وقتی اذانش راه میافتد
بلایی بر سرم خواهند آورد از علی اکبر
سرشک دیدهی گریه کنانش راه میافتد
عبا هر قدر بردارم کفاف زخم سقا نیست
که خون از فرغ و چشم و بازوانش راه میافتد
چونان افتند بر جانش حسودان گهر نشناس
عجب خطی میان ابروانش راه میافتد
سخن کوتاه باید کرد باقی کربلا آری!
همانجا که قیامت از بیانش راه میافتد
همانجایی که یکباره به پای پیکرم زینب
سفیدی بر تمام گیسوانش راه میافتد
سه ساله دخترم گریان به دنبال سرم نالان
وَ با خاری فرو در استخوانش راه میافتد
#امیرحسین_قربانی
🆔👉 @nokaraan | (ع)نوکرالحسین