eitaa logo
نُمود | جواد محمدنیا
46 دنبال‌کننده
12 عکس
13 ویدیو
3 فایل
نُمود محلی برای یادداشت‌های پراکندۀ من دربارۀ آیات الهی، سیاست و ... . در خدمتم: @J_mohammadnia راستی! حساب خرده‌یادداشت‌های من در ویراستی: https://virasty.com/javad_mohammadnia مطالب نوشته شده در ایتا و ویراستی، مشترک نیستند.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم مسئولیت دانشمندان در آشفته‌بازار علم در روزهایی که آلودگی هوا خیلی کمتر می‌شد و عزم دانشگاهمان را می‌کردم، از ده‌ها کیلومتری تهران به‌راحتی می‌توانستم قلۀ دماوند را ببنیم؛ آن کوه با شکوه و زیبایی که ملک الشعرا در توصیفش اینگونه سرود که ای دیو سپید پای در بند/ ای گنبد گیتی ای دماوند و ... . ولی شاید بتوانم بگویم که در بسیاری از ایام سال امکان مشاهدۀ این صحنۀ زیبا، حتی در خود تهران نیز فراهم نیست؛ یعنی نه می‌توانید کوه دماوند را ببینید و نه کوه‌های دیگری که تهران در پای آن‌ها زاده شده‌است. برای اینکه مردم از نعمت مشاهدۀ این زیبایی محروم نشوند دو راه‌کار جلوی ما قرار دارد: ۱- اینکه کمک کنیم، هرطور شده، با دور کردن کارخانه‌ها و نیروگاه‌ها، با تغییر خودروها، با کمتر مصرف کردن گاز و ... هوا تمیزتر شود ۲- آلودگی هوا را گسترش دهیم تا مردم از نزدیک‌تر و بیشتر بتوانند به این نعمت دست‌یابند. یعنی نه تنها آلودگی هوا را کاهش ندهیم، بلکه تلاش کنیم تا این آلودگی بیشتر شود! اما چطور ممکن است که با افزایش آلودگی، مردم از کوه‌ها و زیبایی‌ها بیشتر استفاده کنند؟ یک پاسخ می‌تواند اینگونه ارائه شود که مگر کوه چیست؟ کوه جسمی خاکستری است که طرف دیگر آن ناپیداست؛ با آلودگی بیشتر هوا دقیقاً می‌توانیم جسم خاکستری‌ای که آنورش ناپیداست گسترش می‌یابد و همه جا را فرا می‌گیرد! حالا صبر کنید تا ببنید که اساساً چرا سراغ این مثال رفتم؟ ما برای اینکه به شناخت واقعی از نائل شویم نیز دقیقاً همین دو راه را در پیش داریم: ۱- یا اینکه عوامل نامعتبری که مانع دیده شدن دین هستند را بزداییم و نگذاریم امور شبه دین مانع دین‌شناسی و مشاهدۀ دین (همانطور که در یاد‌داشت چقدر می‌دانیم، در دو بخش توضیح دادم) شوند ۲- یا اینکه بگوییم بابا مگر دین چیست؟ روایت است و تفسیر؛ پس هر روایتی که دیدیم «شبیه» روایات معتبر و متواتر و آیات قرآن بود، به سلیقۀ‌ خودمان منتشر کنیم! و هر تفسیر و استحسانی هم که به نظرمان رسید پای منبر بگوییم! تازه اینطور مردم به دین‌داری هم نزدیک‌تر می‌شوند! حالا فهمیدید که بخش دوم مثال چقدر حقیقی است؟ از برخی از دوستان می‌پرسیم که چرا بخشی از قرآن را جدا می‌کنید برداشتی ارائه می‌کنید که با سیاق سازگار نیست؟ یا می‌گوییم چرا از روایات بی‌سند اینقدر با آب و تاب صحبت می‌کنید؟ می‌گوید مضامین این روایات، یا این برداشت از قرآن، متواتر لفظی یا معنوی است. ولی وقتی دوباره می‌گوییم این روایات را برایمان بشمارید یا آیاتی که چنین مضمونی را صریحاً مطرح می‌کنند بفریایید! باز ما را به روایاتی ارجاع می‌دهد که در بی‌اعتباری همان اوضاع را دارد و یا سر از برداشت‌هایی از قرآن در می‌آوریم که وضع بهتری از قبلی ندارند. برخی از بزرگواران هم پاسخشان این است این روایات را نمی‌توانیم کنار بگذاریم؛ زیرا ظن ما را قوی‌تر می‌کند! ۱- علاوه‌بر اینکه این پاسخ اساساً محکم نیست، چرا که ظن، امری روانشناختی است و اصلا معلوم نیست از جنبۀ شناختی چیزی افزون بر شک داشته باشد، ۲- ما دنبال شناخت دین هستیم یا تقویت ظن؟! اگر ظن اهمیت دارد، چرا به ضد انقلاب و شبکه‌های بی‌گانه حق نمی‌دهیم در حالی که قطعاً به این ظنی که شما می‌گویید رسیده‌اند؟ یا چرا اهل سنت را محق نمی‌دانید؟ وقت آن نشده که پایمان را جای محکمی بگذاریم به روشی کاملا منطقی به شناخت برسیم (روش را هم در همان یادداشت معرفی کردم). خلاصه اینکه دانشمندان در هر علم و شناختی، اعم از علوم اسلامی، فلسفه و علم، علاوه‌بر تحقیق برای کشف، وظیفه‌ای بس سترگ بر عهده دارند و آن هم چیزی نیست جز پالایش مداونم علم و دانشی که در آن متخصص‌اند؛ تا اینگونه، راه رسیدن به واقعیت (واقعیت دین یا جامعه یا انسان یا ... ) هموارتر گردد، نه اینکه هر چه دیگر دانشمندان تلاش کرده‌اند، نابود شود. معیار ما برای شناخت واقعیت، شناخت است، شناخت! نه حجت، نه ظن، نه شک، نه کار راه‌اندازی. برای شناخت باید شناخت! الحمد لله رب العالمین
بسم الله الرحمن الرحیم زندگی پس از زندگی مهمترین دلیل تجربی برای اثبات چیزی به نام روح، و به‌تبع، امکان معاد، تجربۀ انسانی‌هایی است که خروج «خود» از بدنشان را درک کرده‌اند و برای ما گزارش داده‌اند. همان چیزی که شما آن را در برنامۀ زندگی پس از زندگی مشاهده کرده‌اید. به‌عنوان مثال شخصی بر اثر تصادف به کما می‌رود، ولی در واقع از بدنش جدا شده‌است. در این حالت او می‌بیند که مادرش کنار جسد اوست و متضرعانه از خداوند متعال می‌خواهد که فرزندش را به زندگی بر گرداند، یا پزشکش را مشاهده می‌کند که به پرستاران می‌گوید برای اینکه راحت شود بهتر است با یک تزریق کارش یکسره شود! وقتی به هوش می‌آید و از مادرش می‌پرسد که آیا شما کنار من نبودید که متضرعانه و با حالت هایی خاص مرا دعا می‌کردید؟ مادر مشاهدۀ او را تصدیق می‌کند! یا وقتی به پزشک مراجعه می‌کند که چرا می‌خواستید به کار من پایان دهید، پزشک مبهوت می‌شود! جالب آنکه فقط مسئله این نیست که اطراف جسد را می‌تواند درک کند، بلکه می‌تواند به بیرون از بیمارستان، حتی به بیرون از شهر برود و گزارش‌های صحیحی را پس از خارج شدن از حالت کما، برای دیگران ارائه دهد. تعداد این تجربه‌ها آنقدر بالاست که امکان انکار آن‌ها وجود ندارد! این تجربه‌ها، فقط برای ایرانی‌ها یا مسلمانان نیز اتفاق نیفتاده است، بلکه در هر کشور و با هر دینی، تعداد این تجربه‌گران بسیار فراوان است. در همان برنامۀ زندگی پس از زندگی، می‌توانیم، افرادی با دین مسیحیت، یا حتی بی‌دین از خارج از کشور را ببینیم که چنین تجربه‌هایی داشتند. به‌هرحال می‌توانیم از این تجربه‌ها نکاتی را استخراج کنیم که برای مباحث ما در اینجا بسیار مفید است: 1. وقتی انسان‌ها از بدن خود خارج می‌شوند، بدون اینکه از چشم، زبان و گوشِ بدن خود استفاده کنند، به راحتی می‌توانند ببینند، بچشند و بشنوند. او می‌تواند هم کسانی که در این دنیا هستند و به زندگی عادی خود اشتغال دارند را ببیند و بشنود، و هم کسانی را ببیند و بشنود که مردم این دنیا نمی‌توانند آن ها را ببینند و بشنوند. و می‌توانند خوردنی‌هایی را در همان عالمی که هستند، نوش جان کنند و مزه‌اش را به یاد بیاورند! 2. انسانی که از بدن خود خارج شده‌است، تابع شرایط مکانی نیست. یعنی اینگونه نیست که اگر بخواهد به آن سوی منزل خود برود، ابتدا اراده کند، راه برود تا این مسیر را طی کند و پس از آن به مقصد خود، یعنی آن سوی خانه برسد؛ همینکه اراده می‌کند،‌آن سوی خانه است، آن سوی شهر است، آن سوی کشور است! بدون بال و پر و هواپیما، به آسمان می‌رود و دوباره به زمین بر می‌گردد. 3. بسیاری از همین افراد این تجربه را داشته‌اند که می‌یابند حتی تابع زمان نیستند! یعنی هنگامی که می‌خواهند گذشتۀ خود را به یاد آورند، در آن حضور پیدا می‌کنند! یعنی هنگامی که می‌خواهند به یاد آورند چه خلافی مرتکب شده‌اند، در همان صحنۀ ارتکاب خلاف، حضور می‌یابند. علاوه‌براین، حتی حداقل برخی از آن‌ها، می‌توانند آینده را نیز ببینند! می‌بیند که مثلا دوستش در آینده دچار چه مشکلاتی می‌شود. 4. می‌یابند که بدنشان، بیش از اینکه ابزاری برای درک بهتر باشد، آن‌ها را در درک کردند، محدود کرده‌است. به‌عنوان مثال، برای اینکه پشت سر خود را ببینند، نیاز ندارند که ۱۸۰ درجه بچرخند، بلکه در همان هنگامی که جلوی خود را می‌بینند، پشت سر خود را هم می‌بینند. یا اینکه، ما در این دنیا می‌توانیم نهایتاً گرما را تا ۱۵۰ درجه را حس کنیم، شاید ۲۰۰ درجه، چرا که در این درجات، سلول‌های عصبی ما می‌سوزند و دیگر نمی‌توانند چیزی را منتقل کنند. ولی کسی که روح از بدنش جدا می‌شود، با کوچک‌ترین گرما، سوزش‌ها و دردهای فراوانی را احساس می‌کند؛ زیرا اعصابی در کار نیست که در ادراک محدودیت داشته باشد و آن ادراک محدود را انتقال دهد و همچنین، گرماهایی مانند قرار گرفتن در کوره‌های آهن را احساس می‌کند و باز به این دلیل که سلول عصبی ندارد تا از بین برود و دیگر راهی برای احساس کردن نداشته باشد. 5. این افراد ما را با دنیای دیگری آشنا می‌کنند که در آنجا هم می‌توان، با شرایطی که در شمارۀ ۲ و ۳ و ۴ آمد، زندگی کرد. می‌توان در آنجا خورد، بویید، دید و شنید که در دلیل بعدی بیشتر از آن سخن خواهیم گفت. 6. تمام این افراد پس از جدا شدن از این بدن، بدن دیگری داشتند، شبیه همان بدن، دست پایشان عین همان بود، صورتشان. جز اینکه مثلا دیگر درد و بیماری‌های آن بدن را نداشتند. البته این نکته هم بسیار حائز اهمیت است که برخی از موجودات آن‌دنیایی را که این تجربه گران می‌توانند ببینند، لزوما به این معنا نیست که واقعیتی داشته باشد؛ یعنی بتواند معنای صحیحی را برسانند؛ چون «می‌تواند» ساخته و پرداختۀ قوۀ خیال انسان باشد. الحمد لله رب العالمین
تأملی در یقین و یقینیات این کتاب دست‌کم به من نشان داد، اگر از منظر فلسفی بخواهیم مبانی فلسفۀ اسلامی را به نقد بکشیم، مبانی‌ای که از فارابی تا طباطبایی به آن پرداخته شده‌است، به‌اندازه که بدوا به ذهن می‌رسد، فیلسوفان ما به‌کج‌راهه نرفته‌اند. جالب آنجاست که برخی از اساتید مکتب تفکیک از مبانی فلسفی غرب کمک می‌گیرند، تا آموزه‌های فیلسوفان اسلامی را به درستی تلقی ننمایند! جالب‌تر اینکه معلوم نیست، چرا این به نقد کشیدن، با شور و حرارت زایدالوصفی صورت می‌پذیرد؟! آیا واقعاً پیروان مکتب تفکیک حقیقت بسیار روشنی را کشف کرده‌اند که به چشم فیلسوفان مسلمان نیامده‌است! به‌هرحال هنگامی که این کتاب را به‌پایان رساندم، با خود گفتم که کاش، جناب وکیلی، در مقاله‌ای علمی پژوهشی، روشن‌تر، دقیق‌تر و کوتاه‌تر مبانی فلسفۀ اسلامی از جمله مسئلۀ یقین را تبیین می‌فرمودند.