بسم الله الرحمن الرحیم
#علم #فلسفه #شناخت #نهاد_علم
مسئولیت دانشمندان در آشفتهبازار علم
در روزهایی که آلودگی هوا خیلی کمتر میشد و عزم دانشگاهمان را میکردم، از دهها کیلومتری تهران بهراحتی میتوانستم قلۀ دماوند را ببنیم؛ آن کوه با شکوه و زیبایی که ملک الشعرا در توصیفش اینگونه سرود که ای دیو سپید پای در بند/ ای گنبد گیتی ای دماوند و ... .
ولی شاید بتوانم بگویم که در بسیاری از ایام سال امکان مشاهدۀ این صحنۀ زیبا، حتی در خود تهران نیز فراهم نیست؛ یعنی نه میتوانید کوه دماوند را ببینید و نه کوههای دیگری که تهران در پای آنها زاده شدهاست.
برای اینکه مردم از نعمت مشاهدۀ این زیبایی محروم نشوند دو راهکار جلوی ما قرار دارد: ۱- اینکه کمک کنیم، هرطور شده، با دور کردن کارخانهها و نیروگاهها، با تغییر خودروها، با کمتر مصرف کردن گاز و ... هوا تمیزتر شود ۲- آلودگی هوا را گسترش دهیم تا مردم از نزدیکتر و بیشتر بتوانند به این نعمت دستیابند. یعنی نه تنها آلودگی هوا را کاهش ندهیم، بلکه تلاش کنیم تا این آلودگی بیشتر شود! اما چطور ممکن است که با افزایش آلودگی، مردم از کوهها و زیباییها بیشتر استفاده کنند؟ یک پاسخ میتواند اینگونه ارائه شود که مگر کوه چیست؟ کوه جسمی خاکستری است که طرف دیگر آن ناپیداست؛ با آلودگی بیشتر هوا دقیقاً میتوانیم جسم خاکستریای که آنورش ناپیداست گسترش مییابد و همه جا را فرا میگیرد!
حالا صبر کنید تا ببنید که اساساً چرا سراغ این مثال رفتم؟
ما برای اینکه به شناخت واقعی از نائل شویم نیز دقیقاً همین دو راه را در پیش داریم: ۱- یا اینکه عوامل نامعتبری که مانع دیده شدن دین هستند را بزداییم و نگذاریم امور شبه دین مانع دینشناسی و مشاهدۀ دین (همانطور که در یادداشت چقدر میدانیم، در دو بخش توضیح دادم) شوند ۲- یا اینکه بگوییم بابا مگر دین چیست؟ روایت است و تفسیر؛ پس هر روایتی که دیدیم «شبیه» روایات معتبر و متواتر و آیات قرآن بود، به سلیقۀ خودمان منتشر کنیم! و هر تفسیر و استحسانی هم که به نظرمان رسید پای منبر بگوییم! تازه اینطور مردم به دینداری هم نزدیکتر میشوند!
حالا فهمیدید که بخش دوم مثال چقدر حقیقی است؟
از برخی از دوستان میپرسیم که چرا بخشی از قرآن را جدا میکنید برداشتی ارائه میکنید که با سیاق سازگار نیست؟ یا میگوییم چرا از روایات بیسند اینقدر با آب و تاب صحبت میکنید؟ میگوید مضامین این روایات، یا این برداشت از قرآن، متواتر لفظی یا معنوی است. ولی وقتی دوباره میگوییم این روایات را برایمان بشمارید یا آیاتی که چنین مضمونی را صریحاً مطرح میکنند بفریایید! باز ما را به روایاتی ارجاع میدهد که در بیاعتباری همان اوضاع را دارد و یا سر از برداشتهایی از قرآن در میآوریم که وضع بهتری از قبلی ندارند.
برخی از بزرگواران هم پاسخشان این است این روایات را نمیتوانیم کنار بگذاریم؛ زیرا ظن ما را قویتر میکند!
۱- علاوهبر اینکه این پاسخ اساساً محکم نیست، چرا که ظن، امری روانشناختی است و اصلا معلوم نیست از جنبۀ شناختی چیزی افزون بر شک داشته باشد، ۲- ما دنبال شناخت دین هستیم یا تقویت ظن؟! اگر ظن اهمیت دارد، چرا به ضد انقلاب و شبکههای بیگانه حق نمیدهیم در حالی که قطعاً به این ظنی که شما میگویید رسیدهاند؟ یا چرا اهل سنت را محق نمیدانید؟
وقت آن نشده که پایمان را جای محکمی بگذاریم به روشی کاملا منطقی به شناخت برسیم (روش را هم در همان یادداشت معرفی کردم).
خلاصه اینکه دانشمندان در هر علم و شناختی، اعم از علوم اسلامی، فلسفه و علم، علاوهبر تحقیق برای کشف، وظیفهای بس سترگ بر عهده دارند و آن هم چیزی نیست جز پالایش مداونم علم و دانشی که در آن متخصصاند؛ تا اینگونه، راه رسیدن به واقعیت (واقعیت دین یا جامعه یا انسان یا ... ) هموارتر گردد، نه اینکه هر چه دیگر دانشمندان تلاش کردهاند، نابود شود.
معیار ما برای شناخت واقعیت، شناخت است، شناخت! نه حجت، نه ظن، نه شک، نه کار راهاندازی. برای شناخت باید شناخت!
الحمد لله رب العالمین
#فمنیسم #زن #قدرت #علم #مرد
بسم الله الرحمن الرحیم
فمنیسم و مسئلۀ قدرتِ برابر
در گذشته هم شنیده بودم، این روزها هم میشنویم که علم اثبات کردهاست که زن و مرد از جهت قدرتِ بدنی برابرند.
من همیشه بر این تأکید دارم که وقتی مسئلهای علمی با امری بدیهی سازگار نبود، هر چه هم بگویند آزمایش کردهاند و ... برای من علمی نیست. آخر آنْ چه علمی است که با که با بدیهیات و امور روشن نمیسازد؟!
بیایید خودتان با چشمان خودتان ببنید که چند درصد از کارگران ساختمانی زن هستند؟ اصلاً لازم نیست که به فرنگ ارجاع دهید و فکر کنید آنجا شاید چنین متفاوت از اینجا باشد؛ چون اگر امکان حضور زنان در این شغل سخت بود در همین کشور خودمان هم اتفاق میافتاد. خُب چند درصد از کارگران ساختمانی را زنان به خودشان اختصاص می دهند؟ تقریباً هیچ. چرا؟ چون کارگری ساختمان نیازمند قدرت بدنی بالایی است. حالا من از کار در معادن زغال سنگ فاکتور گرفتم!
مثال دیگر، مسابقات ورزشی است؛ چرا در مسابقات ورزشی بین زن و مرد تفکیک کردهاند؟ با اینکه در مسابقات ورزشی جهانی، قویترین زنها شرکت میکنند، برای همه از جمله خودش زنان ورزشکار بدیهی است که تاب تقابل با مردان را ندارند. فکر میکنم که در مسابقات جهانی پارسال بود که مردی که در رتبههای جهانی ۳۲ام بود، با تغییر اسمی جنسیت خود، وارد مسابقات زنان شد و به همین راحتی رتبۀ نخست را به خود اختصاص داد! اوج قدرت زنان بسیار پایینتر از اوج قدرت مردان است و این نشاندهندۀ آن است که میانگین نسبت میان این دو قشر هم به همین صورت است.
اینها اموری بدیهی و آنچنان روشنی هستند که اگر کسی آن را نفی کند، اساساً دیگر نمیتوان در این مسئله با او گفتگو کرد.
ولی باز هم میتوانیم ادامه دهیم. چند درصد از نیروهای مسلح کشورهای جهان را زنان تصاحب کردهاند؟ و در ادامه چند درصد از زنان فرماندهان نیروهای مسلحاند؟ میدانیم که تعداد بسیار پایین است. چرا؟ با وجود اینکه زنان در بسیاری از کشورها آزادند که وارد ارتش شوند، ولی از سویی خود زنان، حتی زنانی که بیکارند و به خاطر استقلال (!) جویای کار، کمتر تمایل دارند که وارد ارتش شوند و از سوی دیگر شاید دولتمردان خودْ مانع حضور پرتراکم زنان در ارتش هستند؛ زیرا میدانند دشمنشان مرد است و اگر نسبت مردان در طرف خودشان کمتر شود ... .
اساساً هرجا که مسئلۀ رقابت با مردان، و اعمال قدرت مطرح است، کمتر میبینید که زنان بیشاز مردان حضور داشته باشند. مثلاً جستجو کنید که میان ثروتمندان جهان، مدیران، اصحاب سیاست و ... تعداد زنان چه نسبتی با تعداد مردان دارند؛ میدانم که خواهید گفت: بسیار کمتر هستند. اما دلیلش چیست؟ غیر از این است که در میان خشونت و اِعمال قدرت مردان، پایداریشان را از دست میدهند و تاب این همه فشار مردانه را ندارند؟! یعنی حتی تاب فشارهای روانی را نیز نخواهند داشت، چرا که روان زنانه، بهتبع بدن زنانه، چنین تحملی را ندارد.
بههرحال باز هم به همان دو مورد نخست ارجاعتان میدهم و اینکه در چند خانواده مییابید که شوهر ضعیفتر از زن خود باشد؟!
البته که مردان در این زمینه زیاد فریب نمیخورند؛ اما از خانمهای محترم خواهش میکنم که فریب نخورند و با شناختی اشتباه وارد رقابتهای مردانه نشوند. مردان اجازۀ حضور شما در مراتب بالا را نمیدهند؟!
راستی، اگر هم سندی پیدا کردید از پژوهشگاهی که شما نتیجۀ پژوهشهایشان این بود که زن و مرد قدرتی برابر دارند، آن پژوهش سفارشی است!
الحمد لله الخالق العلیم
#علم #شناخت #تواتر #فلسفۀ_علم #یقین #شکنجه
بسم الله الرحمن الرحیم
این الملوک و ابناء الملوک! به تعبیری اُوِرِکا اُوِرِکا! (این نوشته کمابیش تخصصی است)
در منطق، به ما آموختند که بدیهات، شش نوعاند که به بدیهات اولیه و ثانویه تقسیم میشوند. بدیهیات اولیه مانند استحالۀ اجتماع نقیضین و ثانویه مانند تجربیات. اما هنگامی که وارد فلسفه شدیم، ما را به این نتیجه رساندند که تجربیات، یقینی نیستند! یعنی اگر هزار بار هم تجربه کنیم، باز هم نمیتوانیم از آن آزمایشها به قاعدهای کلی دست یابیم؛ مانند اینکه اگر هزار بار هم تجربه کردیم که آب در فشار یک اتمسفر و در دمای صد درجه به جوش میآید، ممکن است در تکرار شمارۀ ۱+۱۰۰۰ در دمایی دیگر به جوش آید، چه ۱۰۱ درجه و چه ۵۰ درجه.
اما به نظر میرسد کسی که نظر فیلسوفان علم را پذیرفتهاست با شناختِ روشن خود به مبارزه برخاسته و به نوعی راه سوفسطائیان را پیگرفتهاست.
برای تبیین بر خطا بودن فیلسوفان علم در این مسئله، چارهای جز این نداریم که برخی از تجربیاتی که برایمان پیش آمدهاست را باز گو نماییم:
نمونۀ نخست؛
هنگامی که جمهوری اسلامی ایران موفق شد سانتریفیوژ IR1 را خود تولید کند، یکی از مسئولین انرژی هستهای، با این مضمون توضیح داد: «که تولید این سانتریفیوژ، بارها با شکست مواجه شد. هربار که قطعات آن را روی هم سوار میکردیم، با شروع به چرخش، این دستگاهها منفجر میشدند ولی ما به کار سوارکردن اجزا روی هم ادامه دادیم تا اینکه سانتریفیوژِ یکی از همکاران، به صورت اتفاقی، به درستی عمل کرد! تحقیق کردیم و فهمیدیم که همکار ما، با دستکش این کار را انجام داده بود و درنتیجه متوجه شدیم، این دستگاهها آنقدر حساساند که وقتی با دستی برهنه قطعات را روی هم سوار میکنیم، لایۀ نازک عرقی که روی دستان ماست، عمکرد آن را مختل میکند.»
حال پرسش اساسی در اینجا آن است که چرا به دنبال علت این شکست میگشتند؟ بهتعبیری چرا با خود نگفتند که فلسفه هم به ما ثابت کردهاست که احتمال دارد جایی، موادِ بهکار رفته، عملکردی داشته باشند که دفعات دیگر چنین عملکردی را از خود نشان ندهند و بنابراین، کاملاً طبیعی است که این پروژه با شکست مواجه میشود. درنتیجه ما میلیونها سانتریفیوژ باید تولید کنیم تا شاید یکی از آنها به بار بنشیند!؟
دلیل اینکه چنین پرسشی را نداشتند خیلی واضح است؛ آنها در تجربۀ کشورهای تولید کنندۀ سانتریفیوژ به علم و شناخت رسیده بودند که اگر این فناوری آنجا کار کردهاست، دراینجا هم حتماً کار میکند درنتیجه اگر اینجا عملکرد مطلوب را ندارد، نه به خاطر آن قاعدۀ فلسفی است؛ بلکه به این دلیل است که شرایط مورد نیاز را رعایت نکردهایم!
بهتعبیری چون با مشاهدۀ خود و دیگران از سانتریفیوژها به علم و یقین رسیدهاند و شناختهاند که سانتریفیوژ کار میکند و میتواند اورانیوم را غنی کند و به همین دلیل اگر هیچ موفقیتی را نیز کسب نکنند، به این نتیجه خواهند رسید که قطعا، آنها شرایط عملکردِ صحیح را نشناختهاند.
نمونۀ دوم؛
اگر کسی، با گامهای خود و بدون هیچ ابزار خاصی، از رودخانهای خروشان، عمیق و عریض، عبور کند، قطعاً با خود نخواهیم گفت که: فیلسوفان علم، خود به ما گفته بودند، تجربه به این معنا نیست که بار دیگر هم همین اتفاق خواهد افتاد، بلکه ممکن است اتفاق دیگری بیفتد و درنتیجه بسیار طبیعی است که کسی از روی آب عبور کند و میلیمتری به درون آب نرود؟!
اساساً به همین دلیل است که معجزات پیامبران، معجزهاند؛ زیرا بهعنوان مثال، برایشان قطعی است که کوه، نمیتواند موجود جانداری را بزاید! بنابراین مخاطبان پیامبران، در مواجهۀ با معجزه، به این مسئله علم داشتند، نه اینکه به تعبیری درصدی احتمال میدادند که شاید کوه بچه شتر متولد کند!
و اساساً به همین دلیل است که بسیاری از ملحدان تحقق معجزات را نمیپذیرند!
نمونۀ سوم؛
وقتی میخواهید گاز خانه را روشن کنید تا غذایی گرم بپزید، چند بار با خود گفتهاید درست است که آتشْ آتش است و گاز هم گاز، اما شاید آتش گاز را روشن نکند و به همین دلیل سَرخورده، به جای خود باز گردید؟ یا چند بار شده با خود بگویید: آتش را نزدیک گاز کردم و روشن نشد، ولی این را فیلسوفان گفته بودند و شاید تا شب هم هزار بار تکرار کنم، باز هم نشود؟! بلکه شما رفتهاید و خروجی گاز را چک کردهاید و اگر درست نشد به تعمیر کار مراجعه کردهاید.
(برای مطالعۀ قسمت دوم ضربه بزنید)
#روح #بدن #فلسفه #معاد #تجربه #علم
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی پس از زندگی
مهمترین دلیل تجربی برای اثبات چیزی به نام روح، و بهتبع، امکان معاد، تجربۀ انسانیهایی است که خروج «خود» از بدنشان را درک کردهاند و برای ما گزارش دادهاند. همان چیزی که شما آن را در برنامۀ زندگی پس از زندگی مشاهده کردهاید. بهعنوان مثال شخصی بر اثر تصادف به کما میرود، ولی در واقع از بدنش جدا شدهاست. در این حالت او میبیند که مادرش کنار جسد اوست و متضرعانه از خداوند متعال میخواهد که فرزندش را به زندگی بر گرداند، یا پزشکش را مشاهده میکند که به پرستاران میگوید برای اینکه راحت شود بهتر است با یک تزریق کارش یکسره شود! وقتی به هوش میآید و از مادرش میپرسد که آیا شما کنار من نبودید که متضرعانه و با حالت هایی خاص مرا دعا میکردید؟ مادر مشاهدۀ او را تصدیق میکند! یا وقتی به پزشک مراجعه میکند که چرا میخواستید به کار من پایان دهید، پزشک مبهوت میشود!
جالب آنکه فقط مسئله این نیست که اطراف جسد را میتواند درک کند، بلکه میتواند به بیرون از بیمارستان، حتی به بیرون از شهر برود و گزارشهای صحیحی را پس از خارج شدن از حالت کما، برای دیگران ارائه دهد.
تعداد این تجربهها آنقدر بالاست که امکان انکار آنها وجود ندارد! این تجربهها، فقط برای ایرانیها یا مسلمانان نیز اتفاق نیفتاده است، بلکه در هر کشور و با هر دینی، تعداد این تجربهگران بسیار فراوان است. در همان برنامۀ زندگی پس از زندگی، میتوانیم، افرادی با دین مسیحیت، یا حتی بیدین از خارج از کشور را ببینیم که چنین تجربههایی داشتند.
بههرحال میتوانیم از این تجربهها نکاتی را استخراج کنیم که برای مباحث ما در اینجا بسیار مفید است:
1. وقتی انسانها از بدن خود خارج میشوند، بدون اینکه از چشم، زبان و گوشِ بدن خود استفاده کنند، به راحتی میتوانند ببینند، بچشند و بشنوند. او میتواند هم کسانی که در این دنیا هستند و به زندگی عادی خود اشتغال دارند را ببیند و بشنود، و هم کسانی را ببیند و بشنود که مردم این دنیا نمیتوانند آن ها را ببینند و بشنوند. و میتوانند خوردنیهایی را در همان عالمی که هستند، نوش جان کنند و مزهاش را به یاد بیاورند!
2. انسانی که از بدن خود خارج شدهاست، تابع شرایط مکانی نیست. یعنی اینگونه نیست که اگر بخواهد به آن سوی منزل خود برود، ابتدا اراده کند، راه برود تا این مسیر را طی کند و پس از آن به مقصد خود، یعنی آن سوی خانه برسد؛ همینکه اراده میکند،آن سوی خانه است، آن سوی شهر است، آن سوی کشور است! بدون بال و پر و هواپیما، به آسمان میرود و دوباره به زمین بر میگردد.
3. بسیاری از همین افراد این تجربه را داشتهاند که مییابند حتی تابع زمان نیستند! یعنی هنگامی که میخواهند گذشتۀ خود را به یاد آورند، در آن حضور پیدا میکنند! یعنی هنگامی که میخواهند به یاد آورند چه خلافی مرتکب شدهاند، در همان صحنۀ ارتکاب خلاف، حضور مییابند. علاوهبراین، حتی حداقل برخی از آنها، میتوانند آینده را نیز ببینند! میبیند که مثلا دوستش در آینده دچار چه مشکلاتی میشود.
4. مییابند که بدنشان، بیش از اینکه ابزاری برای درک بهتر باشد، آنها را در درک کردند، محدود کردهاست. بهعنوان مثال، برای اینکه پشت سر خود را ببینند، نیاز ندارند که ۱۸۰ درجه بچرخند، بلکه در همان هنگامی که جلوی خود را میبینند، پشت سر خود را هم میبینند. یا اینکه، ما در این دنیا میتوانیم نهایتاً گرما را تا ۱۵۰ درجه را حس کنیم، شاید ۲۰۰ درجه، چرا که در این درجات، سلولهای عصبی ما میسوزند و دیگر نمیتوانند چیزی را منتقل کنند. ولی کسی که روح از بدنش جدا میشود، با کوچکترین گرما، سوزشها و دردهای فراوانی را احساس میکند؛ زیرا اعصابی در کار نیست که در ادراک محدودیت داشته باشد و آن ادراک محدود را انتقال دهد و همچنین، گرماهایی مانند قرار گرفتن در کورههای آهن را احساس میکند و باز به این دلیل که سلول عصبی ندارد تا از بین برود و دیگر راهی برای احساس کردن نداشته باشد.
5. این افراد ما را با دنیای دیگری آشنا میکنند که در آنجا هم میتوان، با شرایطی که در شمارۀ ۲ و ۳ و ۴ آمد، زندگی کرد. میتوان در آنجا خورد، بویید، دید و شنید که در دلیل بعدی بیشتر از آن سخن خواهیم گفت.
6. تمام این افراد پس از جدا شدن از این بدن، بدن دیگری داشتند، شبیه همان بدن، دست پایشان عین همان بود، صورتشان. جز اینکه مثلا دیگر درد و بیماریهای آن بدن را نداشتند.
البته این نکته هم بسیار حائز اهمیت است که برخی از موجودات آندنیایی را که این تجربه گران میتوانند ببینند، لزوما به این معنا نیست که واقعیتی داشته باشد؛ یعنی بتواند معنای صحیحی را برسانند؛ چون «میتواند» ساخته و پرداختۀ قوۀ خیال انسان باشد.
الحمد لله رب العالمین
#شناخت #علم #تخصص #رفتار
بسمالله الرحمن الرحیم
اظهار نظر فنی آری یا خیر؟
۱. مشکل ما انسانها این نیست که در هر موضوعی اظهار نظر میکنیم؛ چون میتوانیم در عرصههای گوناگونی، مشکلاتمان را تشخیص دهیم. مشکل ما این است که بسیار پیشآمده که بهدنبال اظهار نظرهای فنیای هستیم که گاه با سالها مطالعه هم نمیتوانیم به نتایج مشخصی دربارۀ آن برسیم.
۲. مثلاً میتوانیم بگوییم وضعیت اقتصادی مساعد نیست؛ ولی نمیتوانیم بگوییم دلارزدایی نتیجۀ مطلوبی خواهد داشت یا دلاررَوایی؛ هرچند باز هم میتوانیم بهراحتی بپذیریم که مسیر قبلی (در اینجا دلارروایی) پذیرفتنی نبوده و باید مسیر تازهای گشوده شود.
۳. نتیجه آن که در مرحلۀ تصمیم، آن امر واضح و بدیهیای را که در حوزۀ شناخت ما قرار داشت، کنار میگذاریم و مبتنی بر توهماتی پیچیده و مبهم تصمیم میگیریم؛ که انتخابات یکی از مصادیق بارز آن است.
الحمدلله رب العالمین