eitaa logo
نُمود | جواد محمدنیا
46 دنبال‌کننده
12 عکس
13 ویدیو
3 فایل
نُمود محلی برای یادداشت‌های پراکندۀ من دربارۀ آیات الهی، سیاست و ... . در خدمتم: @J_mohammadnia راستی! حساب خرده‌یادداشت‌های من در ویراستی: https://virasty.com/javad_mohammadnia مطالب نوشته شده در ایتا و ویراستی، مشترک نیستند.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم این الملوک و ابناء الملوک! به تعبیری اُوِرِکا اُوِرِکا! (این نوشته کمابیش تخصصی است) در منطق، به ما آموختند که بدیهات، شش نوع‌اند که به بدیهات اولیه و ثانویه تقسیم می‌شوند. بدیهیات اولیه مانند استحالۀ اجتماع نقیضین و ثانویه مانند تجربیات. اما هنگامی که وارد فلسفه شدیم، ما را به این نتیجه رساندند که تجربیات، یقینی نیستند! یعنی اگر هزار بار هم تجربه کنیم، باز هم نمی‌توانیم از آن آزمایش‌ها به قاعده‌ای کلی دست یابیم؛ مانند اینکه اگر هزار بار هم تجربه کردیم که آب در فشار یک اتمسفر و در دمای صد درجه به جوش می‌آید، ممکن است در تکرار شمارۀ ۱+۱۰۰۰ در دمایی دیگر به جوش آید، چه ۱۰۱ درجه و چه ۵۰ درجه. اما به نظر می‌رسد کسی که نظر فیلسوفان علم را پذیرفته‌است با شناختِ روشن خود به مبارزه برخاسته و به نوعی راه سوفسطائیان را پی‌گرفته‌است. برای تبیین بر خطا بودن فیلسوفان علم در این مسئله، چاره‌ای جز این نداریم که برخی از تجربیاتی که برایمان پیش آمده‌است را باز گو نماییم: نمونۀ نخست؛ هنگامی که جمهوری اسلامی ایران موفق شد سانتریفیوژ IR1 را خود تولید کند، یکی از مسئولین انرژی هسته‌ای، با این مضمون توضیح داد: «که تولید این سانتریفیوژ، بارها با شکست مواجه شد. هربار که قطعات آن را روی هم سوار می‌کردیم، با شروع به چرخش، این دست‌گاه‌ها منفجر می‌شدند ولی ما به کار سوار‌کردن اجزا روی هم ادامه دادیم تا اینکه سانتریفیوژِ یکی از همکاران، به صورت اتفاقی، به درستی عمل کرد! تحقیق کردیم و فهمیدیم که همکار ما، با دست‌کش این کار را انجام داده بود و درنتیجه متوجه شدیم، این دست‌گاه‌ها آنقدر حساس‌اند که وقتی با دستی برهنه قطعات را روی هم سوار می‌کنیم، لایۀ نازک عرقی که روی دستان ماست، عمکرد آن را مختل می‌کند.» حال پرسش اساسی در اینجا آن است که چرا به دنبال علت این شکست می‌گشتند؟ به‌تعبیری چرا با خود نگفتند که فلسفه هم به ما ثابت کرده‌است که احتمال دارد جایی، موادِ به‌کار رفته، عملکردی داشته باشند که دفعات دیگر چنین عملکردی را از خود نشان ندهند و بنابراین، کاملاً طبیعی است که این پروژه با شکست مواجه می‌شود. درنتیجه ما میلیون‌ها سانتریفیوژ باید تولید کنیم تا شاید یکی از آن‌ها به بار بنشیند!؟ دلیل اینکه چنین پرسشی را نداشتند خیلی واضح است؛ آن‌ها در تجربۀ کشورهای تولید کنندۀ سانتریفیوژ به علم و شناخت رسیده بودند که اگر این فناوری آنجا کار کرده‌است، دراینجا هم حتماً کار می‌کند درنتیجه اگر اینجا عملکرد مطلوب را ندارد، نه به خاطر آن قاعدۀ فلسفی است؛ بلکه به این دلیل است که شرایط مورد نیاز را رعایت نکرده‌ایم! به‌تعبیری چون با مشاهدۀ خود و دیگران از سانتریفیوژها به علم و یقین رسیده‌اند و شناخته‌اند که سانتریفیوژ کار می‌کند و می‌تواند اورانیوم را غنی کند و به همین دلیل اگر هیچ موفقیتی را نیز کسب نکنند، به این نتیجه خواهند رسید که قطعا،‌ آن‌ها شرایط عملکردِ صحیح را نشناخته‌اند. نمونۀ دوم؛ اگر کسی، با گام‌های خود و بدون هیچ ابزار خاصی، از رودخانه‌ای خروشان، عمیق و عریض، عبور کند، قطعاً با خود نخواهیم گفت که: فیلسوفان علم، خود به ما گفته بودند، تجربه به این معنا نیست که بار دیگر هم همین اتفاق خواهد افتاد، بلکه ممکن است اتفاق دیگری بیفتد و درنتیجه بسیار طبیعی است که کسی از روی آب عبور کند و میلیمتری به درون آب نرود؟! اساساً به همین دلیل است که معجزات پیامبران، معجزه‌اند؛ زیرا به‌عنوان مثال، برایشان قطعی است که کوه، نمی‌تواند موجود جان‌داری را بزاید! بنابراین مخاطبان پیامبران، در مواجهۀ با معجزه، به این مسئله علم داشتند، نه اینکه به تعبیری درصدی احتمال می‌دادند که شاید کوه بچه شتر متولد کند! و اساساً به همین دلیل است که بسیاری از ملحدان تحقق معجزات را نمی‌پذیرند! نمونۀ سوم؛ وقتی می‌خواهید گاز خانه را روشن کنید تا غذایی گرم بپزید، چند بار با خود گفته‌اید درست است که آتشْ آتش است و گاز هم گاز، اما شاید آتش گاز را روشن نکند و به همین دلیل سَرخورده، به جای خود باز گردید؟ یا چند بار شده با خود بگویید: آتش را نزدیک گاز کردم و روشن نشد، ولی این را فیلسوفان گفته بودند و شاید تا شب هم هزار بار تکرار کنم، باز هم نشود؟! بلکه شما رفته‌اید و خروجی گاز را چک کرده‌اید و اگر درست نشد به تعمیر کار مراجعه کرده‌اید. (برای مطالعۀ قسمت دوم ضربه بزنید)
قسمت دوم (برای مطالعۀ قسمت اول ضربه بزنید) در نهایت اینکه، اگر کسی علم آور بودن آزمایشات پرتکرار را نپذیرفت، می‌توانید پیشنهاد ابن‌سینا دربارۀ سوفسطائیان را روی او پیاده سازید. او را به تختی ببندید و به کف پای او شلاقی بزنید و بگویید آیا قبول کردی که با شلاق می‌توان ضربه زد و ضربۀ بر بدن باعث درد می‌شود؟ اگر نپذیرفت، این کار را چندین بار تکرار کنید! در نهایت، قطعاً عقلش باز خواهد گشت. همانطور که توجه دارید، این استدلال عملی ابن‌سینا، نه فقط دربارۀ کسانی که واقعیت را قبول ندارند عمل خواهد کرد، برای کسانی که یقینی بودن تجربه را قبول ندارند نیز عمل خواهد کرد. به‌تعبیری همانطور که این آزمون، شخص سوفیست را از توهم بی‌واقعیتی خارج می‌کند، می‌تواند به‌همان‌صورت، منکر یقینی بودن علم تجربی را نیز از توهم خارج سازد. البته باید توجه داشته باشیم که منظور ما از علم تجربی که یقین آور است، شاخه‌ای از علم نیست. بلکه شاخه‌های علم، سرشار از تحلیل‌های غیر تجربه‌‌ای‌اند که آن تجربیات، مشمول یقینی بودن تجربه نیستند؛ چون تجربه نیستند، تحلیل‌اند. هذا من فضل ربی، الحمد لله رب العالمین
بسم الله الرحمن الرحیم زندگی پس از زندگی مهمترین دلیل تجربی برای اثبات چیزی به نام روح، و به‌تبع، امکان معاد، تجربۀ انسانی‌هایی است که خروج «خود» از بدنشان را درک کرده‌اند و برای ما گزارش داده‌اند. همان چیزی که شما آن را در برنامۀ زندگی پس از زندگی مشاهده کرده‌اید. به‌عنوان مثال شخصی بر اثر تصادف به کما می‌رود، ولی در واقع از بدنش جدا شده‌است. در این حالت او می‌بیند که مادرش کنار جسد اوست و متضرعانه از خداوند متعال می‌خواهد که فرزندش را به زندگی بر گرداند، یا پزشکش را مشاهده می‌کند که به پرستاران می‌گوید برای اینکه راحت شود بهتر است با یک تزریق کارش یکسره شود! وقتی به هوش می‌آید و از مادرش می‌پرسد که آیا شما کنار من نبودید که متضرعانه و با حالت هایی خاص مرا دعا می‌کردید؟ مادر مشاهدۀ او را تصدیق می‌کند! یا وقتی به پزشک مراجعه می‌کند که چرا می‌خواستید به کار من پایان دهید، پزشک مبهوت می‌شود! جالب آنکه فقط مسئله این نیست که اطراف جسد را می‌تواند درک کند، بلکه می‌تواند به بیرون از بیمارستان، حتی به بیرون از شهر برود و گزارش‌های صحیحی را پس از خارج شدن از حالت کما، برای دیگران ارائه دهد. تعداد این تجربه‌ها آنقدر بالاست که امکان انکار آن‌ها وجود ندارد! این تجربه‌ها، فقط برای ایرانی‌ها یا مسلمانان نیز اتفاق نیفتاده است، بلکه در هر کشور و با هر دینی، تعداد این تجربه‌گران بسیار فراوان است. در همان برنامۀ زندگی پس از زندگی، می‌توانیم، افرادی با دین مسیحیت، یا حتی بی‌دین از خارج از کشور را ببینیم که چنین تجربه‌هایی داشتند. به‌هرحال می‌توانیم از این تجربه‌ها نکاتی را استخراج کنیم که برای مباحث ما در اینجا بسیار مفید است: 1. وقتی انسان‌ها از بدن خود خارج می‌شوند، بدون اینکه از چشم، زبان و گوشِ بدن خود استفاده کنند، به راحتی می‌توانند ببینند، بچشند و بشنوند. او می‌تواند هم کسانی که در این دنیا هستند و به زندگی عادی خود اشتغال دارند را ببیند و بشنود، و هم کسانی را ببیند و بشنود که مردم این دنیا نمی‌توانند آن ها را ببینند و بشنوند. و می‌توانند خوردنی‌هایی را در همان عالمی که هستند، نوش جان کنند و مزه‌اش را به یاد بیاورند! 2. انسانی که از بدن خود خارج شده‌است، تابع شرایط مکانی نیست. یعنی اینگونه نیست که اگر بخواهد به آن سوی منزل خود برود، ابتدا اراده کند، راه برود تا این مسیر را طی کند و پس از آن به مقصد خود، یعنی آن سوی خانه برسد؛ همینکه اراده می‌کند،‌آن سوی خانه است، آن سوی شهر است، آن سوی کشور است! بدون بال و پر و هواپیما، به آسمان می‌رود و دوباره به زمین بر می‌گردد. 3. بسیاری از همین افراد این تجربه را داشته‌اند که می‌یابند حتی تابع زمان نیستند! یعنی هنگامی که می‌خواهند گذشتۀ خود را به یاد آورند، در آن حضور پیدا می‌کنند! یعنی هنگامی که می‌خواهند به یاد آورند چه خلافی مرتکب شده‌اند، در همان صحنۀ ارتکاب خلاف، حضور می‌یابند. علاوه‌براین، حتی حداقل برخی از آن‌ها، می‌توانند آینده را نیز ببینند! می‌بیند که مثلا دوستش در آینده دچار چه مشکلاتی می‌شود. 4. می‌یابند که بدنشان، بیش از اینکه ابزاری برای درک بهتر باشد، آن‌ها را در درک کردند، محدود کرده‌است. به‌عنوان مثال، برای اینکه پشت سر خود را ببینند، نیاز ندارند که ۱۸۰ درجه بچرخند، بلکه در همان هنگامی که جلوی خود را می‌بینند، پشت سر خود را هم می‌بینند. یا اینکه، ما در این دنیا می‌توانیم نهایتاً گرما را تا ۱۵۰ درجه را حس کنیم، شاید ۲۰۰ درجه، چرا که در این درجات، سلول‌های عصبی ما می‌سوزند و دیگر نمی‌توانند چیزی را منتقل کنند. ولی کسی که روح از بدنش جدا می‌شود، با کوچک‌ترین گرما، سوزش‌ها و دردهای فراوانی را احساس می‌کند؛ زیرا اعصابی در کار نیست که در ادراک محدودیت داشته باشد و آن ادراک محدود را انتقال دهد و همچنین، گرماهایی مانند قرار گرفتن در کوره‌های آهن را احساس می‌کند و باز به این دلیل که سلول عصبی ندارد تا از بین برود و دیگر راهی برای احساس کردن نداشته باشد. 5. این افراد ما را با دنیای دیگری آشنا می‌کنند که در آنجا هم می‌توان، با شرایطی که در شمارۀ ۲ و ۳ و ۴ آمد، زندگی کرد. می‌توان در آنجا خورد، بویید، دید و شنید که در دلیل بعدی بیشتر از آن سخن خواهیم گفت. 6. تمام این افراد پس از جدا شدن از این بدن، بدن دیگری داشتند، شبیه همان بدن، دست پایشان عین همان بود، صورتشان. جز اینکه مثلا دیگر درد و بیماری‌های آن بدن را نداشتند. البته این نکته هم بسیار حائز اهمیت است که برخی از موجودات آن‌دنیایی را که این تجربه گران می‌توانند ببینند، لزوما به این معنا نیست که واقعیتی داشته باشد؛ یعنی بتواند معنای صحیحی را برسانند؛ چون «می‌تواند» ساخته و پرداختۀ قوۀ خیال انسان باشد. الحمد لله رب العالمین
نُمود | جواد محمدنیا
#روح #بدن #فلسفه #معاد #تجربه #علم بسم الله الرحمن الرحیم زندگی پس از زندگی مهمترین دلیل تجربی بر
ضمن اینکه ثواب‌های عجیب و محیرالعقول، با نکتۀ شمارۀ ۴ قابل تبیین است. یعنی عملی که ما آن را بسیار کم می‌شماریم، اثرات عمیقی می‌تواند داشته باشند که این اثر عمیق تنها با خروج روح از بدن قابل درک است.
بسم‌الله الرحمن الرحیم اظهار نظر فنی آری یا خیر؟ ۱. مشکل ما انسان‌ها این نیست که در هر موضوعی اظهار نظر می‌کنیم؛ چون می‌توانیم در عرصه‌های گوناگونی، مشکلاتمان را تشخیص دهیم. مشکل ما این است که بسیار پیش‌آمده که به‌دنبال اظهار نظرهای فنی‌ای هستیم که گاه با سالها مطالعه هم نمی‌توانیم به نتایج مشخصی دربارۀ آن برسیم. ۲. مثلاً می‌توانیم بگوییم وضعیت اقتصادی مساعد نیست؛ ولی نمی‌توانیم بگوییم دلارزدایی نتیجۀ مطلوبی خواهد داشت یا دلاررَوایی؛ هرچند باز هم می‌توانیم به‌راحتی بپذیریم که مسیر قبلی (در اینجا دلارروایی) پذیرفتنی نبوده و باید مسیر تازه‌ای گشوده شود. ۳. نتیجه آن که در مرحلۀ تصمیم، آن امر واضح و بدیهی‌ای را که در حوزۀ شناخت ما قرار داشت، کنار می‌گذاریم و مبتنی بر توهماتی پیچیده و مبهم تصمیم می‌گیریم؛ که انتخابات یکی از مصادیق بارز آن است. الحمدلله رب العالمین
11.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این خانم، تبیین بسیار پذیرفتنی و پسندیدنی‌ای از هویت انسان و زن ارائه کردند. به‌نظرم، این زن‌شناسی کوتاه را، هر زنی باید بشنود.
بسم الله الرحمن الرحیم خودِ آئینی همانطور که هویت اقتصادی افراد، طیف بسیار گسترده‌ای را به خود اختصاص داده‌است، هویت دینی آن‌ها نیز، از ضعیف‌ترین حالت تا قوی‌ترین حالتِ آن، فاصلۀ بسیار زیادی دارد. ولی نکته آن است که در بسیاری از مواقع، حتی در ضعیف‌ترین حالات، دین در جان فرد ریشه دوانده و بخشی از هستی و هویت او را تشکیل داده‌است؛ شاید بهتر است بگوییم تمام وجود او را این هویت تسخیر کرده‌است؛ زیرا نمی‌تواند خود را جدای از آن پذیرفتۀ دینی، بپذیرد. به‌عنوان مثال، ممکن است کسی انقلاب را قبول نداشته باشد، حتی احکام دینی را قبول نداشته باشد، و از آن عجیب‌تر حتی نداند امیرالمؤمنین در جنگ‌های گوناگونی شرکت داشته و ... ولی به همراه دوست دختر خود و با وضعیتی بسیار زننده به هیئت می‌آید و از «باعلی بودن» لذت می‌برد و در آنجا به «حال خوش» می‌رسد. می‌دانم که این حد از هویت دینی، بسیار رقیق است، و اساساً در صدد قضاوت دربارۀ آن نیستیم؛ ولی می‌خواهیم از تأثیر آن بگوییم: به‌عنوان مثال هرچند ممکن است چنین شخصی با جنبش فواحش همراهی داشته باشد، ولی هنگامی که پاره شدن افسار این جنبش را می‌بیند، تا آنجا که کار فواحش به توهین به اهل‌بیت و درود به دشمنان آنان برسد، دیگر نمی‌تواند همراهی با آنان را تحمل کند و مبتنی بر شخصیتی که دارد، ممکن است دربرابر آن‌ها مرتکب اموری خشونت‌آمیز شود. بسیاری از جنبش‌ها، در کشور، از حزب توده تا جنبش فواحش، این هویت دینی ایرانی‌ها را درک نکرده‌اند و گاه که تمام تلاش خود را برای ریشه کنی دین و هویت دینی در این کشور به کار بستند، ضربات سهمگینی را دریافت کردند. تقدیم به ساحت قدسی مولی الموحدین الحمد لله رب العالمین
به زودی ویژه نامۀ شمارۀ یکِ نمود: «بی‌صدا، بی‌تصویر»
تأملی در یقین و یقینیات این کتاب دست‌کم به من نشان داد، اگر از منظر فلسفی بخواهیم مبانی فلسفۀ اسلامی را به نقد بکشیم، مبانی‌ای که از فارابی تا طباطبایی به آن پرداخته شده‌است، به‌اندازه که بدوا به ذهن می‌رسد، فیلسوفان ما به‌کج‌راهه نرفته‌اند. جالب آنجاست که برخی از اساتید مکتب تفکیک از مبانی فلسفی غرب کمک می‌گیرند، تا آموزه‌های فیلسوفان اسلامی را به درستی تلقی ننمایند! جالب‌تر اینکه معلوم نیست، چرا این به نقد کشیدن، با شور و حرارت زایدالوصفی صورت می‌پذیرد؟! آیا واقعاً پیروان مکتب تفکیک حقیقت بسیار روشنی را کشف کرده‌اند که به چشم فیلسوفان مسلمان نیامده‌است! به‌هرحال هنگامی که این کتاب را به‌پایان رساندم، با خود گفتم که کاش، جناب وکیلی، در مقاله‌ای علمی پژوهشی، روشن‌تر، دقیق‌تر و کوتاه‌تر مبانی فلسفۀ اسلامی از جمله مسئلۀ یقین را تبیین می‌فرمودند.
ویژۀ نامۀ بی‌صدا بی‌تصویر.pdf
184.9K
کوتاه نوشتی دربارۀ کتاب و کتاب‌خوانی. درصورتی که برایتان مفید بود، لطفا به دیگران هم ارسال کنید. متشکرم.
بسم الله الرحمن الرحیم به‌بهانۀ دوراهی نسل جدید بر سر طلبه شدن یا طلبه نشدن سال ۸۸ طلبه شدم؛ البته دلیل اصلی طلبه شدنم، علاقه‌ام بود. چطور علاقه‌مند شدم؟ پدر و مادرم دلیل اصلی طلبه شدن من بودند؛ پدرم از علامه طباطبایی، شهید مطهری و شهید صدر می‌گفتند و مادرم برای سرباز امام زمان شدنم دعا می‌کردند و سعی می‌کردند من را با وجود مشکلات فراوان، به کلاس قرآن برسانند. به‌هرحال، طلبه شدن من بیش‌از هر چیز دلی بود؛ هویتم اینگونه ساخته شده بود؛ وجدانم جز این قبول نمی‌کرد. الحمدلله! اما، این وجدان، به‌دلیل نشناختن ضرورت طلبگی، گاه متزلزل می‌شد؛ مخصوصاً وقتی قرآن می‌خواندم، خیلی دلم به سوی نظامی شدن و به‌ویژه پاسدار شدن پر می‌کشید؛ به‌دلیل نزدیک‌تر بودن به شهادت؛ شهادتی که از نگاه قرآن تضمین سعادت است. اما رفته‌رفته، به‌ویژه در این دو سه سال اخیر و مخصوصاً پس از جنبش مهسا، انگار تازه به خودم آمدم. سال ۸۸ که به حوزه آمدم و آن اتفاقات افتاد، فکر می‌کردم مسئله، سیاسی‌است، کاملا سیاسی. اما در ادامه و پس از آن ماجری کم‌کم فهمیدم هرچند هر چیزی سیاست نیست، ولی همه چیز سیاسی است (فکر می‌کنم چندان مبالغه نکرده‌ام)؛ یعنی بیشتر به اهمیت سیاست واقف شدن. اما اوج بلوغ ذهنی خودم را وقتی می‌دانم که فهمیدم، اگرچه همه چیز سیاسی‌است، اما به همین‌صورت همه چیز فرهنگی‌است؛ هم چنین همه چیز اقتصادی است. یعنی اینکه یکی از این موارد به کلی مبنی و زیر بناء باشد قابل قبول نیست. بلکه امور بشری، آمیخته‌ای از همۀ این‌ها هستند. حتی هنگامی که به مرکز و هستۀ سخت قدرت (سیاست) هم که می‌رسیم، فرهنگ و اقتصاد در آن موج می‌زند؛ مانند تجربۀ هشت سالۀ دفاع مقدس که می‌بینیم، خط مقدم جبهه، مملو از فرهنگ شهادت، ایثار و جانبازی بود و در نهایت، با بهانه‌ای اقتصادی، جام زهر را به آن رهبر بی‌نظیر نوشاندند. یا در مسائل اقتصادی این روزها، فرهنگ و فلسفۀ سرمایه‌داری عمیقاً نفوذ کرده‌است و همانطور که مستحضرید، کشورهای سرمایه‌دار، چقدر مدیون سیستم نظامی خود هستند و با سیاستی مقتدرانه، برتری اقتصادی خود را حفظ می‌کنند. یا اینکه می‌دانیم که چگونه امری فرهنگی مانند خانواده را اقتصاد، در کل جهان، از هم فروپاشاند و در کشور خودمان پهلوی اول چگونه ازطریق قدرت نظامی و با ترویج بی‌حجابی، تیشه به ریشۀ این نهاد می‌زد. کوتاه آنکه، علامه‌ای چون شهید مطهری را نمی‌توانم از سردار بی‌نظیری چون حاج قاسم کم‌تر بدانم (البته امیدوارم روزی، در طراز این دو بزرگ‌وار، در عرصۀ اقتصاد هم کسی ظهور کند) و با شناخت این هم‌طرازی، دلم، بیش‌ازپیش، به طلبگی، آرام گرفته‌است. از خداوند متعال می‌خواهم که به‌حق محمد و آل محمد، در این مسیر خطیر، من و هم لباسانم را یاری کند. الحمد لله
بسم‌ الله الرحمن الرحیم يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَـٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا (النساء: ۱۳۶) چرا خداوند متعال، می‌فرماید: ای کسانی که ایمان آوردند، ایمان آورید! چگونه ایمان آوردند که باز بایستی ایمان بیاورند؟! تبیینی میان ما شایع است که مطابق با آن، امر به ایمان به معنای قوی‌تر شدن ایمان است؛ یعنی ایمانتان چنان ضعیف است که انگار ایمان نیاورده‌اید؛ پس ایمانتان را قوی کنید. اما تبیین دیگری را نیز می‌توانیم بیابیم که مبتنی بر خود آیات قرآن باشد: می‌توان بنابر يَـٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ لَا يَحۡزُنكَ ٱلَّذِينَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡكُفۡرِ مِنَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَلَمۡ تُؤۡمِن قُلُوبُهُمۡۛ ... ( المائدة: ۴۱) این دوگانۀ ایمان را اینگونه تفسیر کرد که «ای کسانی که ایمان آوردند» یعنی کسانی صرفاً «می‌گویند ایمان آورده‌اند» ولی قلبشان ایمان نیاورده است. یعنی با گفتن اینکه ایمان آورده‌اند در جامعۀ مخاطبین «ای کسانی که ایمان آوردند» قرار می‌گیرند و سپس نسبت به ایمان آوردن واقعی و نه زبانی، توصیه می‌شوند. نکته‌ای که این احتمال را تقویت می‌کند آن است که در آیۀ ۱۳۶ سورۀ نساء می‌گوید: ایمان بیاورید به خدا و رسولش و کتابی که نازل کرده ولی هر کس کفر بورزد به خدا و فرشتگان رسولان و کتب ... و از این سخن و تقابل ایمان و کفر، اینگونه بر می‌آید که می‌خواهد بگوید شما هنوز به خدا و رسول و... ایمان نیاورده‌اید و کافرید. یعنی بحث سر این نیست که ایمان آورده‌اید ولی ایمانتان ضعیف است! اساساً ایمان نیاورده‌اید. به هر حال هم‌مضمون آیۀ ۴۱ مائده آیۀ مشهورتری نیز وجود دارد که می‌فرماید: قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡۖ ... (حجرات: ۱۴) الحمدلله