eitaa logo
نُمود | جواد محمدنیا
46 دنبال‌کننده
12 عکس
13 ویدیو
3 فایل
نُمود محلی برای یادداشت‌های پراکندۀ من دربارۀ آیات الهی، سیاست و ... . در خدمتم: @J_mohammadnia راستی! حساب خرده‌یادداشت‌های من در ویراستی: https://virasty.com/javad_mohammadnia مطالب نوشته شده در ایتا و ویراستی، مشترک نیستند.
مشاهده در ایتا
دانلود
به نظرم حتی کسانی که دنبال نابودی و هم هستند می‌توانند با رأی دادن، به این هدفشان نزدیک بشوند؛ با رأی دادن به افراد نالایق، با رأی دادن به بورس بازان و دلار پرستان و ... . کسانی هم که دل در گرو اسلامی دارند، تکلیفشان مشخص است.
کتاب‌هایی امثال صعود ۴۰ سالۀ ۱ و ۲ نشان می‌دهند که ما با وجود حفظ عبادت و انسانیت خود توانستیم حرکتی رو به جلو داشته باشیم. به این معنی که ثابت کرده‌است برای حرکت به‌سوی رفاهِ نسبیِ این دنیایی، نیاز نیست تا از توحید و اخلاق دست بکشیم. برای رسیدن به چند کشور نخست جهان، آن چیزی که ضروری است، تلاش و کوشش است و نه مسخ شدن و مبدل شدن به انسانی اقتصادی.
اندر مصائب دموکراسی (۳) جهل اکثریت این روزها عده‌ای جارچی در خیابان‌های مجازی راه افتاده‌اند و فریاد می‌زنند: ایهاالناس! مگر تا به حال نفهمیدید که لیستی رأی دادن خطاست! آهای! آهای! بیایید لیست را کنار بزنید و با شناخت و تشخیص خودتان رأی دهید! یکی نیست بگوید که برادر جان! آن بیچاره که لیستی رأی می‌داد و به تعبیر درست شما بارها خطا کرده‌است، به خاطر این نبوده که می‌توانسته از هزار توی اقتصاد و سیاست و فرهنگ راه را پیدا کند ولی از این کار دست کشید و به لیستی خاص رأی داد. نه! او از درد جهل نسبت به پشت پرده‌ها دست به دامان کسانی شد که می‌توانستند به آن‌ها اعتماد کنند. یعنی در اصل آن‌ها را با تشخیص خود به عنوان نمایندۀ قابل اعتماد انتخاب کرد و باز هم به خطا افتاد! ضمن اینکه مگر راه شما برای عموم مردم جز این است که به حرف این و آن، از جمله خود شما گوش دهند؟ یعنی راهی جز این برایشان گذاشته‌اید که به لیست شما رأی دهند؟! درکنار این مشکلات، آیا غیر از این است که چند لیستی باعث می‌شود آن طرفی که لیست واحد می‌دهد پیروز میدان شود؟! تف بر این دموکراسی گمراه‌کننده!
بسم الله الرحمن الرحیم توان ما در شناخت نامزدهای انتخابات سال ۱۳۸۴، در انتخابات ریاست جمهوری، حق انتخاب نداشتم؛ اما بسیار به دنبال این بودم که احمدی‌نژاد رأی بیاورد. سال ۱۳۸۸ هم همینطور. ولی شاید هیچ کس مثل احمدی‌نژاد، با دلاری کردن پتروشیمی‌ها، از نظر اقتصادی مردم را به فلاکت نکشاند؛ همچنین شاید هیچ کس مانند احمدی‌نژاد، با ستیزه‌جویی در برابر رهبری، ما انقلابی‌ها را سرخورده نکرد. در انتخابات مجلس هم به همین صورت؛ در مشهد تلاش داشتیم که آقای الف رأی بیاورد، به خاطر تقوایش، به خاطر دغدغه‌اش و ... ولی الان دنبال آنیم که دیگر رأی نیاورد! می‌خواهم بگویم در انتخاب افراد برای رساندن آن ها به ریاست جمهوری یا مجلس، تنها می‌توانیم به خطوطی کلی اکتفا کنیم، خطوطی که بارها رهبری آن‌ها را گوش‌زد کرده‌اند؛ البته باز هم همۀ آن خطوط را نمی‌توانیم در بسیاری از افراد بیابیم و در نتیجه می‌توانیم برخی از آن‌ها را اولویت بندی کنیم و ببینیم چه کسی این خصوصیات را در خود پرورش داده‌است. این تنها به‌این‌دلیل نیست که ممکن نیست آنچنان که باید بشناسیم؛ طرف دیگر آن است که نماینده وارد محیطی می‌شود که انگار به‌کلی دنیای دیگری است؛ امکانات به‌قدری فراوان و اعمال قدرت به آن اندازه شدید است که خصوصیاتی که نامزد انتخابات، در دنیای قبلی داشت (!) نمی‌تواند او را در حفظ خود و آرمان‌هایش در دنیای جدید کمک کند. یاد این قول علامه طباطبایی در نهایه افتادم که دلیل بحث نکردن از افراد واقعیت در فلسفه را اینگونه تبیین می‌کنند: «و لكن البحث عن الجزئيات خارج من وسعنا على أن البرهان لا يجري في الجزئي بما هو متغير زائل و لذلك بعينه ننعطف في هذا النوع من البحث إلى البحث عن حال الموجود على وجه كلي»؛ ایشان در فلسفه دنبال خطوط کلی‌اند به این دلیل که افراد را به دو جهت به صورت یقینی نمی‌توانیم بشناسیم: ۱. بسیار زیادند ۲. در حال تغییر و تحول‌اند.[باز بگویید فلسفۀ اسلامی نه به درد می‌خورد و نه امتداد دارد 😊] ولی غالباً، این خطوط کلی حفظ شده‌اند؛ یعنی اگر انقلابی بوده‌اند، سعی کرده‌اند که برای حفظ جمهوری اسلامی تلاش کنند، در مقابل اوامر رهبری کمابیش عصیان نکنند و ... آن وقت هم که خطشان مخالفت با جمهوری اسلامی و رهبری بود، مثل مجلس ششم و دولت روحانی، در آسیب زدن به جمهوری اسلامی از هیچ زحمتی دریغ نکردند. به‌هرحال، حفظ این خطوط، تنها دلیل و امید ما برای رأی دادن است و بنابراین برای پیدا کردن نامزد آرمانی، زیاد خود را اذیت نکنید! می‌خواهم بگویم بیش از این هم خدا از شما نمی‌خواهد.
بسم الله الرحمن الرحیم خودِ آئینی همانطور که هویت اقتصادی افراد، طیف بسیار گسترده‌ای را به خود اختصاص داده‌است، هویت دینی آن‌ها نیز، از ضعیف‌ترین حالت تا قوی‌ترین حالتِ آن، فاصلۀ بسیار زیادی دارد. ولی نکته آن است که در بسیاری از مواقع، حتی در ضعیف‌ترین حالات، دین در جان فرد ریشه دوانده و بخشی از هستی و هویت او را تشکیل داده‌است؛ شاید بهتر است بگوییم تمام وجود او را این هویت تسخیر کرده‌است؛ زیرا نمی‌تواند خود را جدای از آن پذیرفتۀ دینی، بپذیرد. به‌عنوان مثال، ممکن است کسی انقلاب را قبول نداشته باشد، حتی احکام دینی را قبول نداشته باشد، و از آن عجیب‌تر حتی نداند امیرالمؤمنین در جنگ‌های گوناگونی شرکت داشته و ... ولی به همراه دوست دختر خود و با وضعیتی بسیار زننده به هیئت می‌آید و از «باعلی بودن» لذت می‌برد و در آنجا به «حال خوش» می‌رسد. می‌دانم که این حد از هویت دینی، بسیار رقیق است، و اساساً در صدد قضاوت دربارۀ آن نیستیم؛ ولی می‌خواهیم از تأثیر آن بگوییم: به‌عنوان مثال هرچند ممکن است چنین شخصی با جنبش فواحش همراهی داشته باشد، ولی هنگامی که پاره شدن افسار این جنبش را می‌بیند، تا آنجا که کار فواحش به توهین به اهل‌بیت و درود به دشمنان آنان برسد، دیگر نمی‌تواند همراهی با آنان را تحمل کند و مبتنی بر شخصیتی که دارد، ممکن است دربرابر آن‌ها مرتکب اموری خشونت‌آمیز شود. بسیاری از جنبش‌ها، در کشور، از حزب توده تا جنبش فواحش، این هویت دینی ایرانی‌ها را درک نکرده‌اند و گاه که تمام تلاش خود را برای ریشه کنی دین و هویت دینی در این کشور به کار بستند، ضربات سهمگینی را دریافت کردند. تقدیم به ساحت قدسی مولی الموحدین الحمد لله رب العالمین
بسم الله الرحمن الرحیم به‌بهانۀ دوراهی نسل جدید بر سر طلبه شدن یا طلبه نشدن سال ۸۸ طلبه شدم؛ البته دلیل اصلی طلبه شدنم، علاقه‌ام بود. چطور علاقه‌مند شدم؟ پدر و مادرم دلیل اصلی طلبه شدن من بودند؛ پدرم از علامه طباطبایی، شهید مطهری و شهید صدر می‌گفتند و مادرم برای سرباز امام زمان شدنم دعا می‌کردند و سعی می‌کردند من را با وجود مشکلات فراوان، به کلاس قرآن برسانند. به‌هرحال، طلبه شدن من بیش‌از هر چیز دلی بود؛ هویتم اینگونه ساخته شده بود؛ وجدانم جز این قبول نمی‌کرد. الحمدلله! اما، این وجدان، به‌دلیل نشناختن ضرورت طلبگی، گاه متزلزل می‌شد؛ مخصوصاً وقتی قرآن می‌خواندم، خیلی دلم به سوی نظامی شدن و به‌ویژه پاسدار شدن پر می‌کشید؛ به‌دلیل نزدیک‌تر بودن به شهادت؛ شهادتی که از نگاه قرآن تضمین سعادت است. اما رفته‌رفته، به‌ویژه در این دو سه سال اخیر و مخصوصاً پس از جنبش مهسا، انگار تازه به خودم آمدم. سال ۸۸ که به حوزه آمدم و آن اتفاقات افتاد، فکر می‌کردم مسئله، سیاسی‌است، کاملا سیاسی. اما در ادامه و پس از آن ماجری کم‌کم فهمیدم هرچند هر چیزی سیاست نیست، ولی همه چیز سیاسی است (فکر می‌کنم چندان مبالغه نکرده‌ام)؛ یعنی بیشتر به اهمیت سیاست واقف شدن. اما اوج بلوغ ذهنی خودم را وقتی می‌دانم که فهمیدم، اگرچه همه چیز سیاسی‌است، اما به همین‌صورت همه چیز فرهنگی‌است؛ هم چنین همه چیز اقتصادی است. یعنی اینکه یکی از این موارد به کلی مبنی و زیر بناء باشد قابل قبول نیست. بلکه امور بشری، آمیخته‌ای از همۀ این‌ها هستند. حتی هنگامی که به مرکز و هستۀ سخت قدرت (سیاست) هم که می‌رسیم، فرهنگ و اقتصاد در آن موج می‌زند؛ مانند تجربۀ هشت سالۀ دفاع مقدس که می‌بینیم، خط مقدم جبهه، مملو از فرهنگ شهادت، ایثار و جانبازی بود و در نهایت، با بهانه‌ای اقتصادی، جام زهر را به آن رهبر بی‌نظیر نوشاندند. یا در مسائل اقتصادی این روزها، فرهنگ و فلسفۀ سرمایه‌داری عمیقاً نفوذ کرده‌است و همانطور که مستحضرید، کشورهای سرمایه‌دار، چقدر مدیون سیستم نظامی خود هستند و با سیاستی مقتدرانه، برتری اقتصادی خود را حفظ می‌کنند. یا اینکه می‌دانیم که چگونه امری فرهنگی مانند خانواده را اقتصاد، در کل جهان، از هم فروپاشاند و در کشور خودمان پهلوی اول چگونه ازطریق قدرت نظامی و با ترویج بی‌حجابی، تیشه به ریشۀ این نهاد می‌زد. کوتاه آنکه، علامه‌ای چون شهید مطهری را نمی‌توانم از سردار بی‌نظیری چون حاج قاسم کم‌تر بدانم (البته امیدوارم روزی، در طراز این دو بزرگ‌وار، در عرصۀ اقتصاد هم کسی ظهور کند) و با شناخت این هم‌طرازی، دلم، بیش‌ازپیش، به طلبگی، آرام گرفته‌است. از خداوند متعال می‌خواهم که به‌حق محمد و آل محمد، در این مسیر خطیر، من و هم لباسانم را یاری کند. الحمد لله
علم سیاست و واقعیت به تحلیل‌گران سیاسی توصیه می‌‌کنم، جایی که علم ندارید، چون دلیل قطعی و محکمی ندارید، آنجا را چراگاه وهم خود قرار ندهید. نه فکر خودتان را بی‌جا مشغول کنید و نه مخاطبین خود را بیازارید. مخصوصاً وقتی از پیچیدگی‌های سیاست تجربه داریم و می‌دانیم که هر لحظه ممکن است عالم سیاست ما را شگفت‌زده کند. آنجایی که نمی‌دانید، دقیقاً همانجایی است که باید واقعیت خود را نشان دهد. عجیب‌تر آنکه پس از بروز واقعیت، شاید نتوانیم از آن صحنه، درسی ایجابی بگیریم؛ آنجا هم درس ما سلبی است، یعنی این درس را می‌گیریم که «نباید به وهم و خیال خودمان تکیه کنیم». به‌تعبیری، وظیفۀ خودمان را انجام دهیم؛ یعنی، آنچه را می‌دانیم حق است انجام دهیم. به‌عنوان مثال، در همین انتخابات، دستگاه رسانه‌ای قالیباف، اصرار داشتند که اگر جلیلی کنار رود، رأی خواهد آورد، دست‌کم بیشتر از جلیلی و هر روز دلایلی موهوم و صد من یک غاز تولید می‌کردند. توهم پردازی، صرفاً باعث می‌شود نه به آن چیزی که می‌خواستیم برسیم و نه آن چیزی که وظیفۀ ماست انجام دهیم؛ که اگر طبق وظیفه عمل می‌کردیم، احتمالاً به مطلوب می‌رسیدیم. توهم پردازی صرفاً جبهۀ خودی را به اشتباه می‌اندازد. پ‌ن: وهم و توهم و خیال، قوه‌ای در انسان است که هنگام بی‌علمی عمل می‌کند.
بسم الله الرحمن الرحیم انسان بی‌نهایت الف) منظور؟ ۱. نتانیاهو را می‌بینید؟ دستور می‌دهد بکشند؛ تکه‌تکه کنند؛ ویران کنند؛ ده‌ها هزار نفر را! کودکان را، زنان باردار را، خبرنگاران را، دانشمندان را، بیمارستان‌ها را و ... . هیچ محدودیتی نمی‌بیند؛ فقط محدوده‌اش، آن کاری است که خود او نابود شود. یعنی تا هست، این کار را ادامه می‌دهد. ۲. ترامپ را هم که می‌بینید؛ یک عرق‌خور وحشی و البته باهوش. سردار را به شهادت رساند؛ تحریم‌ها را شدت بخشید تا میلیون‌ها انسان به فقر و فلاکت بیفتند، میلیون‌ها انسان؛ و ده‌ها هزار نفر دارویی پیدا نکنند. ۳. آیت‌الله بهجت را یادتان هست؟ آن عارف بزرگوار! بیش‌از هفت ساعت در شبانه روز نماز می‌خواند؛ در مقابل پروردگارش اشک می‌ریخت؛ دل‌ها را هدایت می‌کرد؛ شفا می‌داد؛ از غیب خبر می‌داد. ۴. امام خمینی را که دیگر همه می‌شناسیم؛ قلب میلیون‌ها انسان را در دست گرفت و با شدت به کفر و استکبار کوبید. دمار از روزگارشان درآورد. ۵. یا اصلاً آن مادر فلسطینی؛ صبور و ... . این‌ها را گفتم که بگویم شما در این جهان، با این آدم‌ها سروکار دارید. جهان دست همین آدم‌هاست که هیچ حد و مرزی ندارند؛ یکی در جنایت هیچ حد و مرزی برای خود نمی‌بیند و دیگری در شجاعت و دیگری در عبادت و ... . می‌خواهم بگویم وقتی می‌خواهید آینده را تحلیلی کنید فکر نکنید با افرادی طرفید که گوشی دستشان است و صبح و شب با آن ور می‌روند. نه! منظورم این است که ممکن است با کسی مواجه شوید که هیچ حد و مرزی ندارد؛ چه در طرف خودتان در شجاعت و چه در طرف مقابل در جنایت. فقط مسئله شجاعت و جنایت هم نیست؛ مثلاً عبادت هم هست؛ سواد هم؛ اصلا وقاحت و دروغ‌گویی‌هم و ... . ب) از کجا آمدند؟ ۱. از اطراف خودمان؛ این‌ها هم اول به دنیا آمدند و عقل و ادراک درست و درمانی نداشتند، حتی یک مگس را هم نمی‌توانستند از روی صورتشان دور کنند؛ برای قضاء حاجت هم پدر و مادر بیچاره تمیزشان می‌کرد. ولی کم‌کم بزرگ شدند و وقتی با این دنیا دست‌وپنجه نرم کردند؛ رفته‌رفته فهمیدند اوضاع از چه قرار است. فهمیدند چطور دروغ بگویند که دیگران باورشان کنند؛ فهمیدند چگونه بکشند که دیگران هوس عصیان نکنند؛ فهمیدند چگونه مقابله کنند تا برای طرف مقابل جا بیفتد که هر کاری نباید انجام دهد. ۲. تصمیم‌گرفتند که انجام دهند؛ فکر کردند؛ تلاش کردند و خب، رسیدند. در همۀ این کارها. از عبادت تا ستارۀ فیلم‌های مستهجن شدن؛ از سلیمانی تا نتانیاهو. ۳. هر یک، در هر زمان، دنبال فرصت می‌گشتند تا کارشان را پیش ببرند. یعنی به زمان نیاز داشتند؛ به‌خاطرهمین، خیلی از این‌ها، بالای چهل پنجاه سالگی به این حد می‌رسند. فکر، انتخاب و تلاش به زمان نیاز دارد. ۵. والبته، چون محدودیتی ندارند، هر لحظه یا هر روز ممکن است وارد عرصۀ تازه‌ای شوند؛ از دروغ تا جنایت و از عبادت تا جهاد. خلاصه اینکه فکر نکنیم اگر امروز این کار بهت‌آور را انجام داد، دفعۀ بعد چنین کاری نمی‌کند. بلکه ممکن است شدیدتر هم انجام دهد. اگر فکر می‌کنید یک‌بار حماقت کرد، دیگر برایش درس عبرت شده؛ نه! دفعۀ بعد احمقانه‌تر عمل می‌کند. پ) چه سمتی؟ اصلاً سمت‌وسوی خاصی هم ندارد؛ همانطور که دیدید در همۀ زمینه‌ها و در همۀ زمان‌ها این انسان‌ها وجود دارند. اصلاً همین ویژگی‌است که علوم انسانی مدون را تا این اندازه، عقیم کرده. خلاصه: این انسان‌ها را در تحلیل‌های سیاسی، اجتماعی، روانشناختی و ... خود در نظر بگیرید. این یک مقدمه‌ای بود، برای نوشته‌های آینده. ان‌شاء‌الله الحمدلله الذی خلق الاشیاء کلها!
بسم الله الرحمن الرحیم آینده و جنگ (۱) برای اینکه دربارۀ امکان جنگ، پیش‌بینی آن و وظیفۀ خود در برابر آن، سخن بگوییم، ناچاریم تاریخ را مرور کنیم. تاریخی که چندان دور نیست و هنوز گردوغبار فراموشی و گزارش‌های غلط آن را نپوشانده. می‌خواهیم مرور کنیم و ببنیم که دشمن با تقدیم چه چیزهایی از جانب ما، از ما راضی خواهد شد، به ما حمله نخواهد کرد و از ما راضی خواهد شد؟ ۱. قدرت؛ ممکن است کشور ل به دستور قدرت آ، از قدرت هسته‌ای و نظامی خود به‌کلی چشم بپوشد و بازدارنگی خود را از دست دهد، ولی این تسلیم شدن، به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند مانع حملۀ آ به او شود. مانند لیبیِ بی‌چاره‌ای که همۀ تجهیزات هسته‌ایش را تسلیم کرد اما چندی نگذشت که با خشم آمریکا مواجه شد و ضربات پیاپی او را دریافت کرد. ۲. نظم و قواعد؛ کشور قدرتمندی، مانند آ از کشوری مانند چ می‌خواهد تمام قواعد مد نظر او در روابط بین‌الملل را رعایت کند، اما بنابر آنچه در تاریخ رخ داده، آیا باعث می‌شود آ به تقابلی جدی با چ نپردازد؟! می‌دانید که چین به‌عنوان مهم‌ترین تهدید امنیت ملی آمریکا به شمار می‌رود تا آنجا که اکنون، آمریکا در دخالتی آشکار، اجازۀ بازگشت تایوان به چین را نمی‌دهد با اینکه چین، نظم آمریکایی را پذیرفته بود. ۳. نظم و قواعد، فرهنگ؛ عجیب‌تر آنکه، کشوری مانند ر علاوه بر پذیرفتن قواعد مورد تأیید آ و همسانی شدید فرهنگی و دینی با آن، باز هم نمی‌تواند دل آ را به دست آورد. این شرایط را در روابط روسیه و آمریکا به خوبی می‌توانیم مشاهده کنیم. شوروی برای به دست آوردن دل غرب به ویژه آمریکا، تن به تجزیه داد. جالب آنکه حتی پس از این تجزیه، آمریکا نتوانست روسیۀ بزرگ را تحمل کند. بازهم روسیه برای نزدیک‌تر شدن به آمریکا تلاش کرد، تا جایی که دست از متحدان قدیمی خود مانند لیبی و سوریه برداشت و تعهد خود نسبت به دوستان خود مانند ایران را چندان جدی نمی‌گرفت. اما نتیجه را می‌بینید: چاره‌ای ندید که در مقابل زیاده‌خواهی آمریکا بایستد که اگر نمی‌ایستاد، دست‌کم به اعتقاد خودشان، ناتو، به رهبری آمریکا، خرس روسی را شکار می‌کرد. ۴. قدرت، نظم و قواعد، فرهنگ، اقتصاد (همه چیز)؛ دیگر توضیح اضافه نمی‌دهیم؛ همین اوکراین! قدرت و تسلیحات اتمی‌اش را، هزاران بمب اتمی خود را، تحویل داد؛ با زلنسکی،‌ نظم آمریکایی را در تاروپود خود راه داد؛ از اقتصاد پویا و قدرتمندی مانند چین یا روسیه یا ... هم بی‌بهره‌است؛ فرهنگ هم که مشخص است!‌ اسوۀ این بیچاره‌ها آمریکاست. ولی اوکراین چه سرنوشتی پیدا کرد؟ سرباز آمریکا! نتیجه؟ قربانی آمریکا؛ چون آمریکا اوکراینی‌های بی‌چاره را طعمۀ روسیه قرار داد و خرس روسی مشغول تکه‌تکه کردن اوست. می‌دانم کره جنوبی هست، فرانسه و انگلیس هستند، ژاپن هم؛ همگی هم ذیل نظم آمریکایی تعریف می‌شوند و به آمریکا نه نمی‌گویند؛ وضع اقتصادی خوبی هم دارند -که الان همه چیز ذیل پیش‌رفت اقتصادی تعریف می‌شود! البته وضعشان خوب است اگر سؤال نکنیم که چرا حالشان اینقدر خوب بود ولی سراغ ایجاد اتحادیه اروپا رفتند و دوباره ترامپ این اتحاد را با جذب انگلیس کمابیش فروپاشاند و به‌طورکلی آمریکا آن را تحمل نمی‌کند و ... . نمی‌خواهم بگویم با آمریکا بودن به معنای ویرانی و بدبختی است؛ اگر اینطور بود که هیچ کس اطراف آمریکا باقی نمی‌ماند! با مثال‌هایی که زدم می‌خواستم بگویم عمل به دستورات آمریکا هم خیر و سعادت را نصیب ما نمی‌کند؛ بدتر از اینکه گاه ما را بی‌چاره‌تر می‌کند و اقتصاد که هیچ، امنیت ما را هم از ما می‌گیرد. الحمدلله رب العالمین https://eitaa.com/nomood
بسم الله الرحمن الرحیم غزه برای ما چقدر می‌ارزد؟ آری! واقعاً غزه برای ما چقدر می‌ارزد؟ یعنی اگر دین و انسانیت خودمان را هم کنار بگذاریم، و از نگاه یک حیوان سکولار و البته هوشمند به مسئله نگاه کنیم، بازهم غزه برای ما ارزشی دارد؟ به نظر من، غزه برای ما خیلی باارزش است، خیلی! چون آن‌ها در مقابل متجاوزی خاص ایستاده‌اند و در این راه از جانشان می‌گذرند. تجاوز برای اینکه بفهمیم ایستادگی در مقابل تجاوز چقدر باارزش است اول باید مقداری توضیح بدهم که متجاوز دقیقاً چه موجودی است؟ متجاوز موجودی است که اگر در مقابلش نأیستی تا آن شور و هیجانش برای تجاوز از بین نبرود و پیشبینی‌اش دربارۀ اهدافش از سرش خارج نشود، کار خود را ادامه خواهد داد. مثلاً یک کشور یا حکومت متجاوز با خود فکر می‌کند که باوجود هزینۀ ده‌ها میلیون دلاری برای تجاوز و کشته شدن افراد بسیاری از طرف خودش، اگر پیروز شود، ده‌ها میلیارد دلار به‌دست خواهد آورد؛ یا در محاسبات خود می‌گوید حتی اگر به چنین سودی نرسیم، ضرر هم نخواهیم کرد یا حتی اگر ضرر کنیم، باتوجه‌به آن سود احتمالی، می‌ارزد که جنگ را شروع کنیم. این متجاوز جنگ را شروع می‌کند و ادامه هم خواهد داد، البته تا جایی که ادامه دادن به این تجاوز کمر متجاوز نشکند. توجه کنید! دقیقاً باید کمرش بشکند تا ادامه ندهد؛ زیرا ممکن است با خود بگوید خب، دفعۀ دیگر با رفع اشتباهات به کار خودمان ادامه خواهیم داد! اینگونه محاسبات، به‌دلیل هویت تجاوزکارانۀ اوست؛ و بر همین اساس، اگر در جنگی پیروز شود و به هدفش برسد، یعنی بتواند به سود و نفعی که در نظرش بود برسد، این راه را ادامه خواهد داد؛ چرا ادامه ندهد در صورتی که اولاً آن خلق و خوی خود را از دست نداده و از سوی دیگر، این نوع رفتارها جواب داده و به سود و منفعت خود رسیده. تجاوز انگلیسی البته دربارۀ فلسطین، مسئله فقط تجاوز و محدود کردن حقوق مسلم نیست؛ شما به تاریخ اروپا نگاه کنید که روم با دنبال کردن کشورگشایی، کل اروپا را گرفت! خب البته در آنجا احتمالاً ده‌ها یا صدها هزار نفر کشته شده‌اند ولی ما در مسئلۀ فلسطین فقط با یک تجاوز و به‌غارت بردن منابع روبه‌رو نیستیم؛ ما با تجاوز انگلیسی روبه‌رو هستیم. تجاوزی مثل تجاوز به آمریکا، به استرالیا و به فلسطین. یعنی تجاوزی که صرفاً به دنبال محدود کردن حقوق و غارت کردن منابع نیست؛ بلکه هیچ حقی را برای کسی که به آن‌ها تجاوز کرده قبول ندارد؛ هیچ حقی. یعنی حتی قبول نمی‌کند که مردم اصلی آن سرزمین، از آب آن سرزمین بنوشند و در هوایش تنفس کنند و مکانی را برای نشستن انتخاب کنند. دراین‌صورت مردمی که در آن سرزمین ریشه دارند، یا باید به‌کلی آن سرزمین را فراموش کنند و آوارۀ سرزمین و کشوری غریب شوند یا اگر فراموش نکنند و بخواهند سرزمینشان را حفظ کنند، از نگاه متجاوز، فقط باید بمیرند. مثل بومیان آمریکا که یا با گلوله کشته شدند، یا با مواد سمی؛ همچنین بومیان استرالیایی؛ یا مانند مردم فلسطین که حتی زنده‌زنده سوزانده می‌شوند و آماج صدها هزار تن بمب و موشک قرار می‌گیرند. انگلیسی‌ها وقتی می‌بینند که این کار در آمریکا جواب داده، چرا نباید آن را در استرالیا پیگیری کنند و وقتی آنجا هم موفق شدند، چرا نباید به فلسطین به‌همان صورت تجاوز کنند؟ درمان متجاوز! این هویت تجاوزکارانه‌ای که با پاکسازی نژادی و سرزمینی همراه است، فعلاً میان انگلیسی تبارها تثبیت شده و به‌تبع، افراد دیگری نیز مانند صهیونیست‌ها را با خود همراه کرده و حالا حالا ادامه خواهد داشت؛ مگر اینکه، در نبردی تاریخی و طولانی، این هویت از بین برود. این هویت از بین برود یعنی چه بلایی سرش بیاید؟ یعنی این روش دیگر تا قرن‌ها، هیچ پیروزی‌ای کسب نکند یا اینکه، صاحبان این اندیشه، یعنی قدرت‌مندانی که با این فکر به‌دنبال کشورگشایی هستند، قلع و قمع شوند. (برای مطالعۀ بخش دوم ضربه بزنید)
بسم الله الرحمن الرحیم بحران دانستن و آشفتگی عمل در جامعه (وظیفۀ مراکز علمی) رئیس‌جمهور و وزرایش، مدیران کل و اساساً تک‌تک کارمندان هر ارگانی، وقتی می‌خواهند تصمیم بگیرند، به‌دانسته‌هایشان مراجعه می‌کنند. این دانسته‌ها را از کجا آورده‌اند؟ یکی از دانشگاه و دیگری از حوزه؛ چون مراکز اصلی دانش‌اندوزی ما همین دو هستند؛ البته، آموزشگاه‌های خصوصی هم دارند کم‌کم شکل می‌گیرند. حالا چه می‌خواهم بگویم؟ می‌خواهم بگویم: با اینکه همۀ آن‌ها از همین دو مرکز بیرون آمده‌اند، چه اختلاف عظیمی میان دولت‌های مختلف وجود دارد! یعنی شکاف‌های نظری میان این دولت‌ها از همان دانشگاه یا حوزه شروع می‌شود. و اگر بخواهیم کامل‌تر توضیح بدهیم، گسل‌ها و اختلاف میان مردم هم، تا حدود زیادی، ناشی از اختلافات دانشگاهی-حوزوی است. خب؟ خب به جمالتان؛ اگر قرار است در هر مسئله‌ای بسیار مهم و اساسی، که حیات جامعه به آن وابسته‌است، به‌اختلاف بخوریم و حل نشود، حتی بعد از چند دهه و درنهایت مسئولین از روی ظن و گمان به یک تصمیمی برسند، درِ آن آموزشگاه را گِل بگیرند بهتر نیست؟ مراکزی که هر ساله بخش عظیمی از بودجۀ کشور را به‌خود اختصاص می‌دهند و آخرش هم هیچ و پوچ؟ مسائل اساسی باید روی هم تل‌انبار شوند؟ آخرش هم باید مردم با رأی خود و از روی جهل مسئله را حل کنند؟! یعنی نظر من این است که در این آموزشگاه‌ها، که کارایی ندارند بسته شود؟ بله! به‌نظرم اگر قرار است با همین فرمان بروند و فقط به‌عنوان مخدر جامعه عمل کنند، بهتر است بسته شوند تا ببینیم چه روش دیگری را باید به‌کار بگیریم! حالا شما فکر می‌کنید شوخی می‌کنم ولی اگر همین سؤال «که اگر دانشگاه نبود باید چه کرد؟» را به دانشگاه دهید، یک معضل، مشکل و مسئلۀ حل نشده به مسائلمان اضافه می‌شود. مسائل همین روزهایمان را نگاه کنید! تکلیفمان هنوز با رژیم صیونیستی (و نه صهیونیستی، به تعبیر کورش علیانی) یک‌سره نشده؛ یکی می‌گوید آقا چرا ما باید مشکلات تمام مردم جهان را حل کنیم؟ مردم در فشارند! آن یکی دو میلیون را ول کنید تا ۹۰ میلیون آدم در ایران زندگی کنند. دیگری می‌گوید مردک! اگر ول کنیم که خیلی خیلی زودتر، یک موجود متجاوز و بی‌خط قرمز، سراغ ما می‌آید. یا در مسئلۀ اقتصادی که عده‌ای طرفدار نولیبرالیسم هستند و می‌گویند اگر اقتصاد قوی می‌خواهید باید با جدیت تن به خصوصی سازی دهید، تا مثل آمریکا و چین و هند شوید و دیگری می‌گوید خصوصی سازی را که برای سر قبر فون‌هایِک نمی‌خواهم، می‌خواهم مردمم مرفه‌تر بشوند، نه اینکه در جامعۀ من شکاف طبقاتی روزبه‌روز بیشتر شود. حالا، آخر دانشگاه و حوزه را کنار بگذاریم؟ باز هم می‌گویم، اگر می‌خواهند مسیرشان را تغییر ندهند، بله. باید کنارشان گذاشت؛ اما، اما به نظرم راه دیگری هم وجود دارد و آن هم اینکه، از جواب‌های مبهم دست بردارند! مسئله‌ای که جلوی شما می‌گذارند، به‌جای اینکه سعی کنید، در شش ماه جواب آبکی بدهید تا درنهایت رزومۀ قوی‌تری پیدا کنید و استاد تمام شوید، وقت بگذارید و بیندیشید، حتی ده سال، خسته نشوید، گفتگو کنید، اشکالاتتان را بگیرند تا از یک فرضیه، رفته‌رفته به یک حقیقت علمی تبدیل شود. چرا می‌گویم به‌مدت ده‌سال، اگر یک، دو یا ده‌ها استاد وقت بگذارند می‌ارزد؟ به‌این‌دلیل که ۴ یا ۵ دهه است که این مسائلمان حل نشده. شما فرض کنید، این مشکلات ما، سه دهه پیش حل شده بود، چقدر پیشرفت کرده بودیم؟! نمی‌ارزید چند استاد، دهه‌ها پیش به‌صورتی منصفانه، وقت می‌گذاشت و مسئله را حل می‌کرد؟! به مخالفان خود می‌گفتند بیایید نظریۀ مرا تکه‌تکه کنید، شاید حل شود! واقعاً نمی‌ارزید؟ کوتاه آنکه، بخش عظیمی از شکاف‌های مدیریتی و گسل‌های اجتماعی ما، حاصل ناکارآمدی مراکز آموزشی-پژوهی ماست و این هم حل و فصل نمی‌شود مگر با تغییر ریل در شیوۀ پژوهش و حل مسئله. مسئله‌های اساسی حل نمی‌شوند مگر با تفکر، پژوهش و گفتگوی فراوان و صادقانه. الحمدلله
تزریق بی‌حسی برای تجاوز نمی‌خواهم پیازداغش را زیاد کنم؛ فقط می‌خواهم فهم خودم را از تاریخ به شما ارائه کنم. این کاری که دیشب اسرائیل انجام داد، حاصل تجربه‌های موفقش در فلسطین است. اینکه مردم فلسطین دیدند صیونیست‌ها کرور کرور آمدند، ولی به آن‌ها بر نخورد؛ اینکه تجاوزات اولیۀ آن‌ها را دیدند ولی زیاد به روی خود نیاورند؛ اینکه صیونیست‌ها ضرباتشان شدیدتر شد، ولی مردم با داوطلب شدن تعداد کمی مجاهد، خیالشان راحت شد؛ و در آخر وقتی خواستند کاری جدی انجام دهند، صیونیست‌ها قدرت‌مند شده بودند و بخش وسیعی از فلسطین را اشغال کردند و بقیه‌اش را هم خودتان می‌دانید. می‌خواهم بگویم، بی‌خیالی نسبت به هجوم، اصلاً عاقبت خوشی ندارد؛ مخصوصاً اینکه مهاجم و متجاوز، همین کاره باشد؛ یعنی هم هویتی متجاوز داشته باشد و هم تجربۀ تجاوزهای بسیار موفق را در کارنامۀ خود ثبت کرده باشند. اسرائیل آنقدر قدرت‌مند نیست که بخواهد تجاوزی جدی داشته باشد و مثل آمریکا، میلیون‌ها آدم بکشد؛ اسرائیل کم‌کم می‌زند، تا ابتدا بی‌حس کند و ما به خودمان بگوییم که: حالا چه شده که می‌خواهیم پاسخ دهیم؟! وقتی این ضربات کوچکش به بی‌هوشی و بی‌حسی دشمنش رسید، ضرباتش را کاری‌تر وارد می‌کند. بله، اگر ما جلوی ضربات کوچک دشمن را، با ضربات جدی نگیریم، طرحش را پیاده خواهد کرد. الحمد لله