eitaa logo
نُمود | جواد محمدنیا
46 دنبال‌کننده
12 عکس
13 ویدیو
3 فایل
نُمود محلی برای یادداشت‌های پراکندۀ من دربارۀ آیات الهی، سیاست و ... . در خدمتم: @J_mohammadnia راستی! حساب خرده‌یادداشت‌های من در ویراستی: https://virasty.com/javad_mohammadnia مطالب نوشته شده در ایتا و ویراستی، مشترک نیستند.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم توقع ما! (به مناسبت روز پدر) چهار شنبه، یعنی دو روز پیش، توفیقی شد میان جمعی از روایان دفاع مقدس حضور پیدا کنم. با ماشین یکی از دوستان به آنجا رفتیم. دوست من، که خودش یکی از همین عزیزان بود و هر ساله دست‌کم یک‌بار در مناطق حضور پیدا می‌کرد، باید تعدادی از افراد را به گردهم‌آیی می‌رساند. من (که راوی نیستم و صرفا توفیق حضور داشتم) و یکی از راویانِ یادگارِ جنگ. آن راوی بزرگوار، وقتی می‌خواستند سوار ماشین شوند، عصا زنان به سمت ما آمد؛ فهمیدم، جانباز هم هستند. به‌هرحال در طول راه، با تندی، از زمین و زمان شکایت می‌کردند. هرطور بود به گردهم‌آیی رسیدیم! هنگام برگشت، باز همین بزرگوار همراه ما بود و با همان تند مزاجیشان همه را به توپ می‌بستند، از نظام (غیر از رهبری) تا روحانیت (خودشان روحانی بودند)! رفته‌رفته متوجه شدم فرزند ایشان بسیاری از این شبهات را با همین تندی به پدرشان تزریقی می‌کنند. فرزند پزشکی (که احتمالا با سهمیۀ پدرشان وارد دانشگاه شدند) که حتی از پدرش متوقع است و می‌گوید: شما (روحانیت و سپاه و اهل جنگ و ... که همه در پدرش جمع بود!) مملکت را به فنا داده‌اید! این فسادها به خاطر شماست و ... آخر هم گفتند آنقدر این مملکت بی‌پدرومادر شده که حتی نمی‌توانم پاسخ فرزندم را بدهم. راننده اینجا بود که گفت خوابم می‌آید و جواد تو بیا رانندگی کن! من رفتم سراغ رانندگی (در کنار آن جانباز بزرگوار که جلو نشسته بودند) و تازه آنجا فهمیدم ایشان فقط ترکش نخورده‌اند، پایشان از زیر زانو قطع است و با پای مصنوعی به اموراتشان می‌رسند. گفتم حاجاقا کجا مجروح شدید؟ فرمودند در عملیات الف (من اسم عملیات ها به یادم نماند و لذا با الف و ب و ج خواهم گفت) پایم قطع شد، در عملیات ب موجی شدم و در عملیات ج شیمیایی! خوش‌وبشی کردیم و در ادامه با یک حالت آزرده‌ای پرسیدند: شما دهۀ شصت هفتادی‌ها، به‌طور کلی نسل جدید، چه انتظار و توقعی از ما دارید؟ من که از خودم راضی نیستم و کم‌کاری کاری کرده‌ام؛ حالا توقعتان چیست؟ با بغض در گلو عرض کردم: حاجاقا، من هیچ توقعی از شما ندارم! گفتند: فکر کنم متوجه نشدید: مثلا مردم از روحانیت یک توقعی دارند، از مسئولین، از حکومت و ... به‌نظرتان چه توقعی از نسل جنگ دارند؟ عرض کردم: ببنید حاجاقا، من سؤالتان را از همان اول فهمیدم و عرض کردم هیچ توقعی ندارم. شما تهِ تهِ انتظاراتی که یک انسان می‌تواند از انسان دیگر داشته باشد انجام دادید؛ آخر شما وقتی جانتان را کف دست‌تان گرفتید و رفتید برای امنیت این مملکت و برای اعتلای اسلام جنگیدید، خُب من با چه عقلی باید از شما توقع داشته باشم؟ آن هم از جانبازی که با سه بار مجروحیت انواع گلوله‌های جنگی را نوش جان کرده! و باز آن هم کسی که دغدغه‌اش حفظ و نشر معارف جنگ است! حالا ممکن است از کسی که از این نام و نشان سوء استفاده کرده، بخواهیم این کار ها را ول کند، ولی دیگر از کسی که کل داراییش یک ماشین و یک خانه مثلا صد متری است، چه انتظاری داشته باشم؟ هیچ حرفی نمی‌زدند و لبخندی ملیح به لب داشتند. احساس کردم نفس راحتی کشیدند و در ادامه نیز هیچ نگفتند. امان از فرزند احمق که پدر به‌معنای واقعی کلمه ایثارگر خود را اینطور به جوش‌وخروش انداخته بود!
کتاب‌هایی امثال صعود ۴۰ سالۀ ۱ و ۲ نشان می‌دهند که ما با وجود حفظ عبادت و انسانیت خود توانستیم حرکتی رو به جلو داشته باشیم. به این معنی که ثابت کرده‌است برای حرکت به‌سوی رفاهِ نسبیِ این دنیایی، نیاز نیست تا از توحید و اخلاق دست بکشیم. برای رسیدن به چند کشور نخست جهان، آن چیزی که ضروری است، تلاش و کوشش است و نه مسخ شدن و مبدل شدن به انسانی اقتصادی.
بسم الله الرحمن الرحیم گشودگی گره‌نُمایی سازوکار دگرگونی جامعه گاه که افرادی دغدغه‌مند به‌دنبال آن‌اند که برای دگرگونی فرهنگ و ذهنیت جامعه اقدام نمایند، عده‌ای این پرسش را پیش‌پای آن‌ها قرار می‌دهند که: مگر به همین سادگی است؟! هنگامی که فرازونشیب دگرگونی فرهنگ‌ها و ذهنیت‌ها را مشاهده می‌کنیم، چه در ایران و در دورۀ معاصر و چه در کشورهای دیگر و دوران گذشته، راه‌کاری روشن و قابل فهم خودنُمایی می‌نماید: استفاده از تمامی ابزارهای ارتباطی برای انتقال پیام؛ یعنی تمام ابزارهای ممکن، مهمترین عامل دگرگونی فرهنگ‌ها، از جانب دیگر جوامع است. یعنی از آنجا که انسان‌ها در کاربست لایه‌های ادراکی خود، یکسان عمل نمی‌کنند، ممکن نیست نسخۀ یگانه‌ای را برای مخاطب ارائه کرد؛ برخی به عقل خود بیشتر اتکا دارند، برخی به خیال، برخی به داده‌های حسی و گاه به دو لایه از این لایه‌ها و گاه به هر سه. به‌همین دلیل، صاحب پیام، ازطریق روش‌های گوناگون و بر اساس لایه‌های ادراکی مخاطبان، بایستی پیام خود را «بباراند»؛ ازطریق کتاب، فیلم و سریال، شعر و موسیقی، گفتگو، محبت، پرخاش و ... تا مخاطب، مطابق با ظرف وجودی خود، پیام را دریافت کند. البته، در هر یک از این قالب‌ها، باید به دنبال آن باشیم که برای تأثیرگذاری بیشتر، پیام به روشن‌ترین سطحِ ممکن، ارائه گردد؛ هرچند، غالباً چنین آرمانی ممکن نیست و باوجوداین، باز هم پیام به خوبی منتقل می‌شود. باید توجه داشت که منظور ما از انتقال پیام، پذیرش و قانع شدن نسبت به محتوای ارائه شده‌است؛ و نه صرف انتقال مفاهیم به ذهن مخاطب. حال از من، به عنوان یک شهروند، هنگامی که با خطایی اجتماعی مواجه شوم چه بر می‌آید؟ مطابق با آنچه گذشت، باید به باریدن پیامِ قانع‌کننده یا ایجاد طوفانی سهمگین -که ذهن مخاطب را به کلی بشوید- یاری رسانم. گاه با یک یادداشت، گاه با یک تذکر، گاه با تصویر برداری. ممکن است اشتباه کنیم! هیچ اشکالی ندارد و در ادامه با مخاطب شناسی دقیق‌تر آن را تصحیح خواهیم کرد؛ ولی باید دقت کنیم، با توشۀ ناچیزمان، باید در این راه گام برداریم، قطره‌ای باشیم، یا اگر می‌توانیم، مانند یک ابر مخاطب خود را سیراب نماییم. متأسفانه، عده‌ای نا آشنا، با دیدن هر اشکالی -اگر اشکال باشد که غالباً اشکالی نیست- با هوچی‌گری و جدال‌های بی‌پایان، روند باریدن را متوقف می‌کنند؛ می‌تازند که: روش به کار رفته صحیح نیست، کار فرهنگی به این سادگی‌ها نیست و ... حال آنکه سختی کار، بیش از هرچیز، ۱.نداشتن جسارت کافی ۲. کاستی در تلاش و ۳. فقدان رفتاری همه‌جانبه و فراگیر است. این ناآشنایان، دلیل بی‌تأثیری برنامه‌های اعمال شدۀ پیشین را پیچیدگی مسئله می‌دانند، حال آنکه مسئله پیچیده نیست، بلکه این رفتارهای قطره‌چکانی است که هیچ تأثیری نداشته‌است؛ و هیچ کس، توقع ندارد، قطره‌ای، بیابانی را بزداید. این سه مفهوم، عصای موسی ما، برای عبور از رود خروشان فرهنگ و ذهنیت وارداتی این روزهاست: جسارت در انتقال پیام، تلاش روزافزون و درنظرگرفتن تنوع فراوان مخاطبان (که راهکارش گذشت). دشمنان ما، همین سه خطر را دنبال کرده‌اند، تا بتوانند ذهن، فرهنگ و هویت ما را ویران سازند. به‌هرحال، در راهنمایی اطرافیانتان، به جای اینکه جسارت او در انتقال پیام را از او سلب کنید، به‌جای اینکه با تذکراتی سلیقه‌ای و ادعای پیچیدگی او را ملول سازید، اجازه دهید پیش رود. همۀ بار را خود به تنهایی به دوش نکشید؟! نه باری می‌رسانید و نه خود به سلامت می‌رسید. الحمد لله رب العالمین
بسم الله الرحمن الرحیم به‌بهانۀ دوراهی نسل جدید بر سر طلبه شدن یا طلبه نشدن سال ۸۸ طلبه شدم؛ البته دلیل اصلی طلبه شدنم، علاقه‌ام بود. چطور علاقه‌مند شدم؟ پدر و مادرم دلیل اصلی طلبه شدن من بودند؛ پدرم از علامه طباطبایی، شهید مطهری و شهید صدر می‌گفتند و مادرم برای سرباز امام زمان شدنم دعا می‌کردند و سعی می‌کردند من را با وجود مشکلات فراوان، به کلاس قرآن برسانند. به‌هرحال، طلبه شدن من بیش‌از هر چیز دلی بود؛ هویتم اینگونه ساخته شده بود؛ وجدانم جز این قبول نمی‌کرد. الحمدلله! اما، این وجدان، به‌دلیل نشناختن ضرورت طلبگی، گاه متزلزل می‌شد؛ مخصوصاً وقتی قرآن می‌خواندم، خیلی دلم به سوی نظامی شدن و به‌ویژه پاسدار شدن پر می‌کشید؛ به‌دلیل نزدیک‌تر بودن به شهادت؛ شهادتی که از نگاه قرآن تضمین سعادت است. اما رفته‌رفته، به‌ویژه در این دو سه سال اخیر و مخصوصاً پس از جنبش مهسا، انگار تازه به خودم آمدم. سال ۸۸ که به حوزه آمدم و آن اتفاقات افتاد، فکر می‌کردم مسئله، سیاسی‌است، کاملا سیاسی. اما در ادامه و پس از آن ماجری کم‌کم فهمیدم هرچند هر چیزی سیاست نیست، ولی همه چیز سیاسی است (فکر می‌کنم چندان مبالغه نکرده‌ام)؛ یعنی بیشتر به اهمیت سیاست واقف شدن. اما اوج بلوغ ذهنی خودم را وقتی می‌دانم که فهمیدم، اگرچه همه چیز سیاسی‌است، اما به همین‌صورت همه چیز فرهنگی‌است؛ هم چنین همه چیز اقتصادی است. یعنی اینکه یکی از این موارد به کلی مبنی و زیر بناء باشد قابل قبول نیست. بلکه امور بشری، آمیخته‌ای از همۀ این‌ها هستند. حتی هنگامی که به مرکز و هستۀ سخت قدرت (سیاست) هم که می‌رسیم، فرهنگ و اقتصاد در آن موج می‌زند؛ مانند تجربۀ هشت سالۀ دفاع مقدس که می‌بینیم، خط مقدم جبهه، مملو از فرهنگ شهادت، ایثار و جانبازی بود و در نهایت، با بهانه‌ای اقتصادی، جام زهر را به آن رهبر بی‌نظیر نوشاندند. یا در مسائل اقتصادی این روزها، فرهنگ و فلسفۀ سرمایه‌داری عمیقاً نفوذ کرده‌است و همانطور که مستحضرید، کشورهای سرمایه‌دار، چقدر مدیون سیستم نظامی خود هستند و با سیاستی مقتدرانه، برتری اقتصادی خود را حفظ می‌کنند. یا اینکه می‌دانیم که چگونه امری فرهنگی مانند خانواده را اقتصاد، در کل جهان، از هم فروپاشاند و در کشور خودمان پهلوی اول چگونه ازطریق قدرت نظامی و با ترویج بی‌حجابی، تیشه به ریشۀ این نهاد می‌زد. کوتاه آنکه، علامه‌ای چون شهید مطهری را نمی‌توانم از سردار بی‌نظیری چون حاج قاسم کم‌تر بدانم (البته امیدوارم روزی، در طراز این دو بزرگ‌وار، در عرصۀ اقتصاد هم کسی ظهور کند) و با شناخت این هم‌طرازی، دلم، بیش‌ازپیش، به طلبگی، آرام گرفته‌است. از خداوند متعال می‌خواهم که به‌حق محمد و آل محمد، در این مسیر خطیر، من و هم لباسانم را یاری کند. الحمد لله
بسم الله الرحمن الرحیم بحران دانستن و آشفتگی عمل در جامعه (وظیفۀ مراکز علمی) رئیس‌جمهور و وزرایش، مدیران کل و اساساً تک‌تک کارمندان هر ارگانی، وقتی می‌خواهند تصمیم بگیرند، به‌دانسته‌هایشان مراجعه می‌کنند. این دانسته‌ها را از کجا آورده‌اند؟ یکی از دانشگاه و دیگری از حوزه؛ چون مراکز اصلی دانش‌اندوزی ما همین دو هستند؛ البته، آموزشگاه‌های خصوصی هم دارند کم‌کم شکل می‌گیرند. حالا چه می‌خواهم بگویم؟ می‌خواهم بگویم: با اینکه همۀ آن‌ها از همین دو مرکز بیرون آمده‌اند، چه اختلاف عظیمی میان دولت‌های مختلف وجود دارد! یعنی شکاف‌های نظری میان این دولت‌ها از همان دانشگاه یا حوزه شروع می‌شود. و اگر بخواهیم کامل‌تر توضیح بدهیم، گسل‌ها و اختلاف میان مردم هم، تا حدود زیادی، ناشی از اختلافات دانشگاهی-حوزوی است. خب؟ خب به جمالتان؛ اگر قرار است در هر مسئله‌ای بسیار مهم و اساسی، که حیات جامعه به آن وابسته‌است، به‌اختلاف بخوریم و حل نشود، حتی بعد از چند دهه و درنهایت مسئولین از روی ظن و گمان به یک تصمیمی برسند، درِ آن آموزشگاه را گِل بگیرند بهتر نیست؟ مراکزی که هر ساله بخش عظیمی از بودجۀ کشور را به‌خود اختصاص می‌دهند و آخرش هم هیچ و پوچ؟ مسائل اساسی باید روی هم تل‌انبار شوند؟ آخرش هم باید مردم با رأی خود و از روی جهل مسئله را حل کنند؟! یعنی نظر من این است که در این آموزشگاه‌ها، که کارایی ندارند بسته شود؟ بله! به‌نظرم اگر قرار است با همین فرمان بروند و فقط به‌عنوان مخدر جامعه عمل کنند، بهتر است بسته شوند تا ببینیم چه روش دیگری را باید به‌کار بگیریم! حالا شما فکر می‌کنید شوخی می‌کنم ولی اگر همین سؤال «که اگر دانشگاه نبود باید چه کرد؟» را به دانشگاه دهید، یک معضل، مشکل و مسئلۀ حل نشده به مسائلمان اضافه می‌شود. مسائل همین روزهایمان را نگاه کنید! تکلیفمان هنوز با رژیم صیونیستی (و نه صهیونیستی، به تعبیر کورش علیانی) یک‌سره نشده؛ یکی می‌گوید آقا چرا ما باید مشکلات تمام مردم جهان را حل کنیم؟ مردم در فشارند! آن یکی دو میلیون را ول کنید تا ۹۰ میلیون آدم در ایران زندگی کنند. دیگری می‌گوید مردک! اگر ول کنیم که خیلی خیلی زودتر، یک موجود متجاوز و بی‌خط قرمز، سراغ ما می‌آید. یا در مسئلۀ اقتصادی که عده‌ای طرفدار نولیبرالیسم هستند و می‌گویند اگر اقتصاد قوی می‌خواهید باید با جدیت تن به خصوصی سازی دهید، تا مثل آمریکا و چین و هند شوید و دیگری می‌گوید خصوصی سازی را که برای سر قبر فون‌هایِک نمی‌خواهم، می‌خواهم مردمم مرفه‌تر بشوند، نه اینکه در جامعۀ من شکاف طبقاتی روزبه‌روز بیشتر شود. حالا، آخر دانشگاه و حوزه را کنار بگذاریم؟ باز هم می‌گویم، اگر می‌خواهند مسیرشان را تغییر ندهند، بله. باید کنارشان گذاشت؛ اما، اما به نظرم راه دیگری هم وجود دارد و آن هم اینکه، از جواب‌های مبهم دست بردارند! مسئله‌ای که جلوی شما می‌گذارند، به‌جای اینکه سعی کنید، در شش ماه جواب آبکی بدهید تا درنهایت رزومۀ قوی‌تری پیدا کنید و استاد تمام شوید، وقت بگذارید و بیندیشید، حتی ده سال، خسته نشوید، گفتگو کنید، اشکالاتتان را بگیرند تا از یک فرضیه، رفته‌رفته به یک حقیقت علمی تبدیل شود. چرا می‌گویم به‌مدت ده‌سال، اگر یک، دو یا ده‌ها استاد وقت بگذارند می‌ارزد؟ به‌این‌دلیل که ۴ یا ۵ دهه است که این مسائلمان حل نشده. شما فرض کنید، این مشکلات ما، سه دهه پیش حل شده بود، چقدر پیشرفت کرده بودیم؟! نمی‌ارزید چند استاد، دهه‌ها پیش به‌صورتی منصفانه، وقت می‌گذاشت و مسئله را حل می‌کرد؟! به مخالفان خود می‌گفتند بیایید نظریۀ مرا تکه‌تکه کنید، شاید حل شود! واقعاً نمی‌ارزید؟ کوتاه آنکه، بخش عظیمی از شکاف‌های مدیریتی و گسل‌های اجتماعی ما، حاصل ناکارآمدی مراکز آموزشی-پژوهی ماست و این هم حل و فصل نمی‌شود مگر با تغییر ریل در شیوۀ پژوهش و حل مسئله. مسئله‌های اساسی حل نمی‌شوند مگر با تفکر، پژوهش و گفتگوی فراوان و صادقانه. الحمدلله