eitaa logo
نُمود | جواد محمدنیا
46 دنبال‌کننده
12 عکس
13 ویدیو
3 فایل
نُمود محلی برای یادداشت‌های پراکندۀ من دربارۀ آیات الهی، سیاست و ... . در خدمتم: @J_mohammadnia راستی! حساب خرده‌یادداشت‌های من در ویراستی: https://virasty.com/javad_mohammadnia مطالب نوشته شده در ایتا و ویراستی، مشترک نیستند.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌ الله الرحمن الرحیم چرا در مواجهۀ با سرمایه‌داری گزینه‌ای جز جنگ برایمان وجود نداشت؟ هر تاجری برای معاملات خود استراتژی‌های خاصی را دنبال می‌کند؛ و تا وقتی که برای او سودساز باشد، دست از آن بر نمی‌دارد. غربی‌ها به‌ویژه از قرن ۱۷ نیز به این استراتژی رسیدند که جنگ و تهدید نظامی سود ساز است: با آن می‌توانند ثروت هند، خاورمیانه، آفریقا و آمریکای جنوبی را چپاول کنند و با آدم کشی، سرزمین‌های آمریکا و استرالیا را به دست بیاورند. بنابراین، هرجا که سود و منفعتی هنگفت وجود داشته باشد، سروکلۀ غرب با این استراتژی پیدا خواهد شد. مطابق با این استراتژی اگر برایشان ارزش داشته باشد، مانند عراق آن کشور را اشغال می‌کنند تا هم ثروت آن را به یغما ببرند و هم منطقه را کنترل کنند؛ اگر نیرزد مانند لیبی و سودان آن کشور را ویران می‌کنند و جنگ داخلی راه می‌اندازند و باز اگر نیرزد، مانند عربستان سعودی، قطر،کویت و ... تهدید دائمی را بر سر آن کشور نگه می‌دارند. پس این استراتژی نمودهای گوناگونی دارد و به شیوه‌های مختلفی پیاده می‌شود، ولی مرکز و محور آن قدرت سخت و نظامی است. الان هم در غزه دقیقا همان اتفاقی در حال وقوع است که برای سرخ پوستان آمریکایی و بومیان استرالیا افتاد و برای غربی‌ها تجربۀ موفقی بود! چرا فکر می‌کنیم با وجود این استراتژی، اگر با غربی‌ها کاری نداشته باشیم، آن‌ها با ما -که کشوری سرشار از ثروت است و از بهترین موقعیت اتصال شرق عالم به غرب عالم برخوردار است- کاری ندارند؟ یا اصلا چرا فکر می‌کنیم نزاع و درگیری را ما -که این استراتژی را نداشتیم- شروع کردیم؟ به‌هرحال تا به آن‌ها نفهمانیم که با این استراتژی به ضررهای سنگینی خواهند رسید، ول کن ماجرا نخواهند بود و وقتی می‌توانیم به آن‌ها بفهمانیم که قدرت نظامی داشته باشیم.
بی‌شک یکی از مهمترین دلایل تداوم جنگ‌های آمریکایی، از روسیه تا غزه، جنگ است. صاحبان کارخانه‌های عظیم تسلیحات، برای فروش تولیدات خود چاره‌ای جز این ندارند که همیشه آتش جنگ را در منطقه‌ای شعله‌ور نگه دارند. حال شما فرض کنید که بانیان روزنامه‌هایی چون دنیای اقتصاد، از سرمایه‌داران بزرگ تسلیحاتی در ایران به شمار می‌رفتند! به‌نظرتان از ابتدای جنگ ، کشور چه تعداد شهید تقدیم کرده بود؟!
کتاب‌هایی امثال صعود ۴۰ سالۀ ۱ و ۲ نشان می‌دهند که ما با وجود حفظ عبادت و انسانیت خود توانستیم حرکتی رو به جلو داشته باشیم. به این معنی که ثابت کرده‌است برای حرکت به‌سوی رفاهِ نسبیِ این دنیایی، نیاز نیست تا از توحید و اخلاق دست بکشیم. برای رسیدن به چند کشور نخست جهان، آن چیزی که ضروری است، تلاش و کوشش است و نه مسخ شدن و مبدل شدن به انسانی اقتصادی.
بسم الله الرحمن الرحیم به‌بهانۀ دوراهی نسل جدید بر سر طلبه شدن یا طلبه نشدن سال ۸۸ طلبه شدم؛ البته دلیل اصلی طلبه شدنم، علاقه‌ام بود. چطور علاقه‌مند شدم؟ پدر و مادرم دلیل اصلی طلبه شدن من بودند؛ پدرم از علامه طباطبایی، شهید مطهری و شهید صدر می‌گفتند و مادرم برای سرباز امام زمان شدنم دعا می‌کردند و سعی می‌کردند من را با وجود مشکلات فراوان، به کلاس قرآن برسانند. به‌هرحال، طلبه شدن من بیش‌از هر چیز دلی بود؛ هویتم اینگونه ساخته شده بود؛ وجدانم جز این قبول نمی‌کرد. الحمدلله! اما، این وجدان، به‌دلیل نشناختن ضرورت طلبگی، گاه متزلزل می‌شد؛ مخصوصاً وقتی قرآن می‌خواندم، خیلی دلم به سوی نظامی شدن و به‌ویژه پاسدار شدن پر می‌کشید؛ به‌دلیل نزدیک‌تر بودن به شهادت؛ شهادتی که از نگاه قرآن تضمین سعادت است. اما رفته‌رفته، به‌ویژه در این دو سه سال اخیر و مخصوصاً پس از جنبش مهسا، انگار تازه به خودم آمدم. سال ۸۸ که به حوزه آمدم و آن اتفاقات افتاد، فکر می‌کردم مسئله، سیاسی‌است، کاملا سیاسی. اما در ادامه و پس از آن ماجری کم‌کم فهمیدم هرچند هر چیزی سیاست نیست، ولی همه چیز سیاسی است (فکر می‌کنم چندان مبالغه نکرده‌ام)؛ یعنی بیشتر به اهمیت سیاست واقف شدن. اما اوج بلوغ ذهنی خودم را وقتی می‌دانم که فهمیدم، اگرچه همه چیز سیاسی‌است، اما به همین‌صورت همه چیز فرهنگی‌است؛ هم چنین همه چیز اقتصادی است. یعنی اینکه یکی از این موارد به کلی مبنی و زیر بناء باشد قابل قبول نیست. بلکه امور بشری، آمیخته‌ای از همۀ این‌ها هستند. حتی هنگامی که به مرکز و هستۀ سخت قدرت (سیاست) هم که می‌رسیم، فرهنگ و اقتصاد در آن موج می‌زند؛ مانند تجربۀ هشت سالۀ دفاع مقدس که می‌بینیم، خط مقدم جبهه، مملو از فرهنگ شهادت، ایثار و جانبازی بود و در نهایت، با بهانه‌ای اقتصادی، جام زهر را به آن رهبر بی‌نظیر نوشاندند. یا در مسائل اقتصادی این روزها، فرهنگ و فلسفۀ سرمایه‌داری عمیقاً نفوذ کرده‌است و همانطور که مستحضرید، کشورهای سرمایه‌دار، چقدر مدیون سیستم نظامی خود هستند و با سیاستی مقتدرانه، برتری اقتصادی خود را حفظ می‌کنند. یا اینکه می‌دانیم که چگونه امری فرهنگی مانند خانواده را اقتصاد، در کل جهان، از هم فروپاشاند و در کشور خودمان پهلوی اول چگونه ازطریق قدرت نظامی و با ترویج بی‌حجابی، تیشه به ریشۀ این نهاد می‌زد. کوتاه آنکه، علامه‌ای چون شهید مطهری را نمی‌توانم از سردار بی‌نظیری چون حاج قاسم کم‌تر بدانم (البته امیدوارم روزی، در طراز این دو بزرگ‌وار، در عرصۀ اقتصاد هم کسی ظهور کند) و با شناخت این هم‌طرازی، دلم، بیش‌ازپیش، به طلبگی، آرام گرفته‌است. از خداوند متعال می‌خواهم که به‌حق محمد و آل محمد، در این مسیر خطیر، من و هم لباسانم را یاری کند. الحمد لله
بسم الله الرحمن الرحیم آینده و جنگ (۱) برای اینکه دربارۀ امکان جنگ، پیش‌بینی آن و وظیفۀ خود در برابر آن، سخن بگوییم، ناچاریم تاریخ را مرور کنیم. تاریخی که چندان دور نیست و هنوز گردوغبار فراموشی و گزارش‌های غلط آن را نپوشانده. می‌خواهیم مرور کنیم و ببنیم که دشمن با تقدیم چه چیزهایی از جانب ما، از ما راضی خواهد شد، به ما حمله نخواهد کرد و از ما راضی خواهد شد؟ ۱. قدرت؛ ممکن است کشور ل به دستور قدرت آ، از قدرت هسته‌ای و نظامی خود به‌کلی چشم بپوشد و بازدارنگی خود را از دست دهد، ولی این تسلیم شدن، به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند مانع حملۀ آ به او شود. مانند لیبیِ بی‌چاره‌ای که همۀ تجهیزات هسته‌ایش را تسلیم کرد اما چندی نگذشت که با خشم آمریکا مواجه شد و ضربات پیاپی او را دریافت کرد. ۲. نظم و قواعد؛ کشور قدرتمندی، مانند آ از کشوری مانند چ می‌خواهد تمام قواعد مد نظر او در روابط بین‌الملل را رعایت کند، اما بنابر آنچه در تاریخ رخ داده، آیا باعث می‌شود آ به تقابلی جدی با چ نپردازد؟! می‌دانید که چین به‌عنوان مهم‌ترین تهدید امنیت ملی آمریکا به شمار می‌رود تا آنجا که اکنون، آمریکا در دخالتی آشکار، اجازۀ بازگشت تایوان به چین را نمی‌دهد با اینکه چین، نظم آمریکایی را پذیرفته بود. ۳. نظم و قواعد، فرهنگ؛ عجیب‌تر آنکه، کشوری مانند ر علاوه بر پذیرفتن قواعد مورد تأیید آ و همسانی شدید فرهنگی و دینی با آن، باز هم نمی‌تواند دل آ را به دست آورد. این شرایط را در روابط روسیه و آمریکا به خوبی می‌توانیم مشاهده کنیم. شوروی برای به دست آوردن دل غرب به ویژه آمریکا، تن به تجزیه داد. جالب آنکه حتی پس از این تجزیه، آمریکا نتوانست روسیۀ بزرگ را تحمل کند. بازهم روسیه برای نزدیک‌تر شدن به آمریکا تلاش کرد، تا جایی که دست از متحدان قدیمی خود مانند لیبی و سوریه برداشت و تعهد خود نسبت به دوستان خود مانند ایران را چندان جدی نمی‌گرفت. اما نتیجه را می‌بینید: چاره‌ای ندید که در مقابل زیاده‌خواهی آمریکا بایستد که اگر نمی‌ایستاد، دست‌کم به اعتقاد خودشان، ناتو، به رهبری آمریکا، خرس روسی را شکار می‌کرد. ۴. قدرت، نظم و قواعد، فرهنگ، اقتصاد (همه چیز)؛ دیگر توضیح اضافه نمی‌دهیم؛ همین اوکراین! قدرت و تسلیحات اتمی‌اش را، هزاران بمب اتمی خود را، تحویل داد؛ با زلنسکی،‌ نظم آمریکایی را در تاروپود خود راه داد؛ از اقتصاد پویا و قدرتمندی مانند چین یا روسیه یا ... هم بی‌بهره‌است؛ فرهنگ هم که مشخص است!‌ اسوۀ این بیچاره‌ها آمریکاست. ولی اوکراین چه سرنوشتی پیدا کرد؟ سرباز آمریکا! نتیجه؟ قربانی آمریکا؛ چون آمریکا اوکراینی‌های بی‌چاره را طعمۀ روسیه قرار داد و خرس روسی مشغول تکه‌تکه کردن اوست. می‌دانم کره جنوبی هست، فرانسه و انگلیس هستند، ژاپن هم؛ همگی هم ذیل نظم آمریکایی تعریف می‌شوند و به آمریکا نه نمی‌گویند؛ وضع اقتصادی خوبی هم دارند -که الان همه چیز ذیل پیش‌رفت اقتصادی تعریف می‌شود! البته وضعشان خوب است اگر سؤال نکنیم که چرا حالشان اینقدر خوب بود ولی سراغ ایجاد اتحادیه اروپا رفتند و دوباره ترامپ این اتحاد را با جذب انگلیس کمابیش فروپاشاند و به‌طورکلی آمریکا آن را تحمل نمی‌کند و ... . نمی‌خواهم بگویم با آمریکا بودن به معنای ویرانی و بدبختی است؛ اگر اینطور بود که هیچ کس اطراف آمریکا باقی نمی‌ماند! با مثال‌هایی که زدم می‌خواستم بگویم عمل به دستورات آمریکا هم خیر و سعادت را نصیب ما نمی‌کند؛ بدتر از اینکه گاه ما را بی‌چاره‌تر می‌کند و اقتصاد که هیچ، امنیت ما را هم از ما می‌گیرد. الحمدلله رب العالمین https://eitaa.com/nomood
45.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این سؤال همیشه ذهنمو مشغول کرده بود که چرا جراحی‌های اقتصادی اوضاعو بدتر می‌کننو از اون عجیب‌تر چرا دولت‌ها اینقدر بر این حماقت اصرار دارن؟ و در نهایت باید چه کرد؟! پاسخ‌های جالب در همین چند دقیقه.
بسم الله الرحمن الرحیم بحران دانستن و آشفتگی عمل در جامعه (وظیفۀ مراکز علمی) رئیس‌جمهور و وزرایش، مدیران کل و اساساً تک‌تک کارمندان هر ارگانی، وقتی می‌خواهند تصمیم بگیرند، به‌دانسته‌هایشان مراجعه می‌کنند. این دانسته‌ها را از کجا آورده‌اند؟ یکی از دانشگاه و دیگری از حوزه؛ چون مراکز اصلی دانش‌اندوزی ما همین دو هستند؛ البته، آموزشگاه‌های خصوصی هم دارند کم‌کم شکل می‌گیرند. حالا چه می‌خواهم بگویم؟ می‌خواهم بگویم: با اینکه همۀ آن‌ها از همین دو مرکز بیرون آمده‌اند، چه اختلاف عظیمی میان دولت‌های مختلف وجود دارد! یعنی شکاف‌های نظری میان این دولت‌ها از همان دانشگاه یا حوزه شروع می‌شود. و اگر بخواهیم کامل‌تر توضیح بدهیم، گسل‌ها و اختلاف میان مردم هم، تا حدود زیادی، ناشی از اختلافات دانشگاهی-حوزوی است. خب؟ خب به جمالتان؛ اگر قرار است در هر مسئله‌ای بسیار مهم و اساسی، که حیات جامعه به آن وابسته‌است، به‌اختلاف بخوریم و حل نشود، حتی بعد از چند دهه و درنهایت مسئولین از روی ظن و گمان به یک تصمیمی برسند، درِ آن آموزشگاه را گِل بگیرند بهتر نیست؟ مراکزی که هر ساله بخش عظیمی از بودجۀ کشور را به‌خود اختصاص می‌دهند و آخرش هم هیچ و پوچ؟ مسائل اساسی باید روی هم تل‌انبار شوند؟ آخرش هم باید مردم با رأی خود و از روی جهل مسئله را حل کنند؟! یعنی نظر من این است که در این آموزشگاه‌ها، که کارایی ندارند بسته شود؟ بله! به‌نظرم اگر قرار است با همین فرمان بروند و فقط به‌عنوان مخدر جامعه عمل کنند، بهتر است بسته شوند تا ببینیم چه روش دیگری را باید به‌کار بگیریم! حالا شما فکر می‌کنید شوخی می‌کنم ولی اگر همین سؤال «که اگر دانشگاه نبود باید چه کرد؟» را به دانشگاه دهید، یک معضل، مشکل و مسئلۀ حل نشده به مسائلمان اضافه می‌شود. مسائل همین روزهایمان را نگاه کنید! تکلیفمان هنوز با رژیم صیونیستی (و نه صهیونیستی، به تعبیر کورش علیانی) یک‌سره نشده؛ یکی می‌گوید آقا چرا ما باید مشکلات تمام مردم جهان را حل کنیم؟ مردم در فشارند! آن یکی دو میلیون را ول کنید تا ۹۰ میلیون آدم در ایران زندگی کنند. دیگری می‌گوید مردک! اگر ول کنیم که خیلی خیلی زودتر، یک موجود متجاوز و بی‌خط قرمز، سراغ ما می‌آید. یا در مسئلۀ اقتصادی که عده‌ای طرفدار نولیبرالیسم هستند و می‌گویند اگر اقتصاد قوی می‌خواهید باید با جدیت تن به خصوصی سازی دهید، تا مثل آمریکا و چین و هند شوید و دیگری می‌گوید خصوصی سازی را که برای سر قبر فون‌هایِک نمی‌خواهم، می‌خواهم مردمم مرفه‌تر بشوند، نه اینکه در جامعۀ من شکاف طبقاتی روزبه‌روز بیشتر شود. حالا، آخر دانشگاه و حوزه را کنار بگذاریم؟ باز هم می‌گویم، اگر می‌خواهند مسیرشان را تغییر ندهند، بله. باید کنارشان گذاشت؛ اما، اما به نظرم راه دیگری هم وجود دارد و آن هم اینکه، از جواب‌های مبهم دست بردارند! مسئله‌ای که جلوی شما می‌گذارند، به‌جای اینکه سعی کنید، در شش ماه جواب آبکی بدهید تا درنهایت رزومۀ قوی‌تری پیدا کنید و استاد تمام شوید، وقت بگذارید و بیندیشید، حتی ده سال، خسته نشوید، گفتگو کنید، اشکالاتتان را بگیرند تا از یک فرضیه، رفته‌رفته به یک حقیقت علمی تبدیل شود. چرا می‌گویم به‌مدت ده‌سال، اگر یک، دو یا ده‌ها استاد وقت بگذارند می‌ارزد؟ به‌این‌دلیل که ۴ یا ۵ دهه است که این مسائلمان حل نشده. شما فرض کنید، این مشکلات ما، سه دهه پیش حل شده بود، چقدر پیشرفت کرده بودیم؟! نمی‌ارزید چند استاد، دهه‌ها پیش به‌صورتی منصفانه، وقت می‌گذاشت و مسئله را حل می‌کرد؟! به مخالفان خود می‌گفتند بیایید نظریۀ مرا تکه‌تکه کنید، شاید حل شود! واقعاً نمی‌ارزید؟ کوتاه آنکه، بخش عظیمی از شکاف‌های مدیریتی و گسل‌های اجتماعی ما، حاصل ناکارآمدی مراکز آموزشی-پژوهی ماست و این هم حل و فصل نمی‌شود مگر با تغییر ریل در شیوۀ پژوهش و حل مسئله. مسئله‌های اساسی حل نمی‌شوند مگر با تفکر، پژوهش و گفتگوی فراوان و صادقانه. الحمدلله