کاش برسیم به این لحظه ...
تا حالا شده از تهِ تهِ دلتان از همه چیز بریده باشید و فقط رو کرده باشید به کسی که قادر مطلق است؟ همانی که خودش پشت سر هم قسم یاد کرده «امید کسی را که به جز من، به کسی امید بسته باشد ناامید میکنم.»
هر بار که این حدیث قدسی را میخوانم بند بند وجودم میلرزد:
«به عزت
و جلال
و بزرگواری
و جایگاه مرتفع عرشم سوگند
که امید هر کسی را که به کسی جز من امیدوار باشد، حتماً حتماً قطع خواهم کرد
و حتماً حتماً لباس ذلّت و خواری نزد مردم، به او خواهم پوشانید...
آیا در سختیها جز مرا آرزو میکند!؟ و حال آنکه سختیها همه به دست من است و
او به غیر من امید بسته؟ و با حلقه فکر، درِ خانه غیر مرا میزند؟! و حال آنکه کلید درهای بسته به دست من است...»
کاش ما برسیم به «از همه جابریدن و وصلشدن به قادر مطلق»
بندهخدایی تعریف میکرد سفر حج به تنهایی رفته بود و تمام سفر به خیال خودش ذکر «یا حبیب من لاحبیب له» جوشنکبیر را زمزمه میکرد و دلش به همین لقلقه زبان خوش بود.
سفر رو به پایان بود و اعمال اصلی در پیش. اولین کاروان اعزامی بودند و دو سه روز بعد از عید قربان باید برمیگشتند و فرصت انجام اعمال تمتع محدود بود.
چرخ گردان روزگار چرخید و او را در تنگنایی گذاشت که به چشم خودش لافزدنهایش را ببیند.
شب عید قربان به خیال خودش زرنگی کرد و همراه چند تن از دوستانش برای انجام طواف و سعی به مسجدالحرام رفتند تا در خلوتی اعمال را انجام دهند و باید قبل از ظهر برمیگشتند تا وقوف در منا صدق کند؛ غافل از اینکه چند میلیون نفر همین فکر را کرده بودند!
دوستانی که هر کدام با همسرشان آمده بودند، تحت حمایت همسر شروع کردند به طواف و او ماند تنها، میان موجی از جمعیت و وقت اندک.
شوط پنجم بود که ازدحام جمعیت شد مأمور آزمایش الهی.
کسی که به خیال خودش بیحبیب بود و خدایش را حبیب نامیده بود، به باطلبودن فکرش پی برد.
دوستان به خاطر نزدیک شدن به اذان صبح و ضیق وقت رفتند و او را که از شدت بیحالی قادر به حرکت نبود، گوشهای از مسجدالحرام تنها گذاشتند تا بهتر شود و این لحظه تازه «لاحبیب له» بودن را با عمق وجودش چشید.
خدا میداند که بین او و خدای حبیبش چه گذشت و چطور شد که حبیب شد فقط خدا
اما با صورتی خیس از اشک، تعریف میکرد که تنها ده دقیقه مانده به اذان صبح، حبیبی که تازه پیدایش کرده بود، او که اَقوی مِن کل قَوی است، او که قادر مطلق است، او که دستش فوق ایدیهم است، دستش را گرفت و طوافش داد و زودتر از بقیه کاروان به محل قرارشان برگشت.
اگر دل بریدی از همه کس، آن لحظه میشود لحظه وصال با حق.
کاش برسیم به این لحظهی «دلبریدن از همه کس».
https://eitaa.com/pahlevaniqomi
التماس دعا🤲
#جوشن_کبیر
#پهلوانی_قمی