﷽ 🟠 نورالقرآن 🟠
#ماجرای_حقیقی_معجزه_ی #دعای_شهدا 👇قسمت دوم داستان 🌹🍃بارها شده بود که در سختیها با سفر به مشهد و
#ماجرای_حقیقی_معجزه_ی
#دعای_شهدا
👇قسمت سوم
🌴چهار روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلوات فرستادن خوابم می برد و ساعتها میخوابیدم . وقتی بیدار میشدم میدیدم تسبیح از دستم افتاده.
🌴روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم.......
🌹🍃خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود.
دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم #کربلا.
در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که #سربند (سبز رنگ ) یا #فاطمه زهراس ، به سرشون بسته بودن، و اومدن بالا . به من اشاره کردن و اسمم رو گفتن و گفتن همراه همسرتون برای استراحت پیاده بشید.
بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و #همسرشون
🌴به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه #بسیجیان به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی #سنگر با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگرشویم.
❌✨درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت #مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا #فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پروندهها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت میکردند حال و هوای #بسیجیان خیلی مانند شبهای عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم.
🌴در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر #نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این #بسیجیان همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی #پرونده خارج می شدند تمام آنان #سربند_یافاطمه_زهراس بسته بودند. به قدری کار و #تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر #نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونیهای شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند۰۰۰
✍ ادامه دارد۰۰۰
🆔✨@noor133Qoran