eitaa logo
﷽ 🟠 نورالقرآن 🟠
12.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
9.3هزار ویدیو
591 فایل
تقدیم به امام زمان علیه السلام [ کپی حلال ] دعامون کنید باعمل کردن به قرآن نورانی شویم اسرائیل رفتنی است فلسطین کلیدرمزآلودظهور است امام خامنه ای 👇 تبلیغات کانال نورالقران @Noorghran 👇ادمین رزرو تبلیغات مدیر @Eerfan313
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 🟠 نورالقرآن 🟠
🕊🥀••♧۰۰﷽۰۰♧••🥀🕊 #سلوک_با_زیارت_عاشورا #قسمت_بیست_ودوم 🔻◾️گاهي زندگي برخي از انسان‌ها به گونه‌
🕊🥀••♧۰۰﷽۰۰♧••🥀🕊 ✍«خُوفَاً مِن العِقابِ» هم يعني يک عقوبت‌هايي وجود دارد که متقين را بي قرار کرده و لحظه شماري مي‌کنند که هرچه زودتر، سالم از اين دنيا بيرون بروند و گرفتار و و نشوند. 🔻◾️پس، حيات يک عده‌اي در حد حيات حيواني و حيات نفساني است؛ 🔹و «يأکلونَ کما تَاکُل الانعامُ» (از زندگى دنيا) بهره مى‌گيرند و همانند كه چهارپايان مى‌خورند ۰ (انبیاء/۸) و مرگ هم پايان زندگي شان است، 🔻◾️اما زندگي و موتي که اولياي خدا دارند، اين طور نيست. آنها با مرگ مأنوسند، آن را انتظار مي‌کشند؛ به تعبيراميرالمؤمنين عليه السلام 🔹«وَاللّه‏ِ لاَبنُ أبيطالِبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدىِ اُمِّهِ» بخدا قسم علاقه من به مرگ بیشتر از علاقه ی کودک به پستان مادر است ۰ 🔹 يا به فرمايش حضرت سيدالشهداء‌ (عليه السلام) در شب عاشورا درباره اصحابشان: «اِسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِيَّةِ دُونى اِسْتيناسَ الطِّفْلِ إِلى مَحالِبِ أُمِّه» 🕊🥀آنان به در رکاب من آن چنان مشتاق هستند همانند طفل شیرخوار به پستان مادر 📚حجت الاسلام میرباقری //eitaa.com/joinchat/1362690062C752fb4e28d 🕊•🕊••🥀••🕊••🥀••🕊•🕊
﷽ 🟠 نورالقرآن 🟠
#ماجرای_حقیقی_معجزه_ی #دعای_شهدا 👇قسمت سوم 🌴چهار روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلو
👇قسمت چهارم 🌴بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینی صدا میکردند.) این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار و چابک از داخل نور بیرون آمد . 🌴نامش ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . 🌴آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به و به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی می‌کردند و بی‌سیم می‌زدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده، همه با هم کردند. 🌴 حتی در جایی هم آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پرونده‌ها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟ جملات برایم بسیار بود و من و فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این باشد؟ 🌴ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود از من پرسیدند 🌴 خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این ، نوش جانتان. تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با زیاد گفتم بله می کنید۰۰ ✍ ادامه دارد۰۰۰۰ 🆔✨@noor133Qoran