37.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مژده #مژده #مژده
👌 👌 شاهینشهر آنلاین ۲۴ساعته👌👌
😱👇دیوار رو آوردیم ایتا 👇😱
✅ خرید و فروش رایگان ✅
مردم عزیزشهرستان شاهین شهر واصفهان
.وحومه .خمینی شهر .. آتشگاه
نبوبی منش رهنان فلاورجان
قهجاورستان ووسراسر استان پهناوراصفهان👌👇👇
👌👇👇👇
😍خبر خوش برای اعضای کانال😍
👈 دیوار برخوار و شاهین شهر👉
اگر دلت میخواد راحت لوازم ،ماشین و هرچی میخوای بفروشی رو 💸 رایگان 💸آگهی کنی زود عضو این کانال شو👇👇👇
https://eitaa.com/divarborkhar2
https://eitaa.com/divarborkhar2
شما میتونید داخل کانال بالا لوازم خودتون رو به فروش بزارید 😳🥰
👇👇آگهی های استخدام 👇👇
https://eitaa.com/divarborkhar2
https://eitaa.com/divarborkhar2
😜👆اگه عضو نشی از دست دادی👆😜
سلام و عرض ادب خدمت دوستان بزرگوار کسانیکه علاقه به پرونده های حقوقی دارند از امروز تصمیم گرفتم یک پرونده واقعی رو براتون در کانال بصورت روزانه بگذارم اگر علاقه مند بودید ادامه خواهیم داد.با تشکر
@ZNeysani
https://eitaa.com/nooralzahraa
✍داستان ادبی حقوقی تحت عنوان "غرقه"به قلم وکیل آقای دکتر علی رادان
غرقه(۱)
تقدیم به مسعود عزیز که غرقه محن وفتن روزگار شد.
ای مدعی که می گذری بر کنار آب
ما را که غرقه ایم ندانی چه حالتست...........سعدی
در هوای گرم و دم گرفته تیر ماه عازم دادگاه بودم؛پشت فرمان اتومبیلم که کولر روشن آن تلاش داشت تا حدی هوا را برایم قابل تحمل کند.گوشی موبایل زنگ زد. نگاه کردم. مهندس بود. من فقط به جمال می گفتم مهندس. انگار تو دنیای بزرگ خدا تنها این دوست قدیمی من، مهندس است و بس:"بَه جناب مهندس!کجایی تو؟معلوم هست؟ "منتظر بودم که جمال هم شروع کند به زبان ریختن تا لحظاتی خوش باشم با این بچه محل روزگار دور،اما صدای گرفته جمال حکایت دیگری را بازگو می کرد:"از رضا خبر داری؟"چه خبری می بایست از اومی داشتم. نگران شدم. :"نه !چطور؟ چیزی شده؟".جمال چند لحظه ساکت ماند. ترسیدم بلایی سر رضا آمده باشد؛"بابا کُشتی مارا، چی شده؟".جمال با صدایی خفه گفت:"مثل این که برای پسر رضا اتفاقی افتاده......ببین! سعید مُرده ....".پسر رضا را می گفت.نمی دانستم چه باید بگویم.مات ومبهوت مانده بودم.دستم به فرمان خشک شده بود.جمال ادامه داد:"بیا بریم ببینیم چکار می توانیم برایش انجام دهیم. کجایی؟"گفتم که ساعتی دیگر محاکمه ای دارم .قرار شد جمال را پس از خلاصی از دادرسی در دفترم ملاقات کنم.جمال تلفن را قطع کرد .حرف های جمال من را پرتاب کرد به سرزمین مه گرفته گذشته. جایی که من و جمال و رضا چون دانه های تسبیح با رشته ضخیم زمان و مکان به هم وصل شده بودیم.رشته ای که گرچه گذر روزگار از ضخامت آن کاسته بود ولی قادر به از هم گسیختن آن نشده بود.جلوی چشمانم تصاویر شکل گرفت، حرکت کرد،بالا و پایین رفت و چون فیلمی که به عقب برده می شود مرا به قهقرا برد;جایی که تلخی و شیرینی، غم و شادی و مرگ و زندگی در هم آمیخته بود.................................
............................
ما سه نفر در یک مدرسه درس می خواندیم، خانه هایمان هم از هم دور نبود؛بچه محل بودیم. مفهومی که دیگر جز شبحی از آن نمانده است. جمال عشق ریاضی بود.حساب و هندسه چون گنجشکی ضعیف اسیرپنجه قوی او بود. گویی کلید قفل مسائل ریاضی را درجیب خودداشت؛محبوب معلم حساب و محسود شاگردان کودن.پدر جمال ذغال فروشی داشت.مغازه ای سیاه و دودگرفته. درانتهای دکان انبارکی که خاکه ذغال درآنجا تلنبارشده بود؛جایی مخوف که جمال آن جا راخانه جنی نام گذاشته بود.تابستان ها جمال دستیار پدربود. عصرهای دم گرفته تابستان که من ورضا با یک توپ پلاستیکی می رفتیم سراغش تا ما را در بزم دویدن از پی توپ همراهی کند،چهره اش دیدنی بود؛دست ها و گاه صورت اغشته به ذغال وسیاه. کم از حاجی فیروز نبود.اگر حاجی سیاه آواز می خواند و می رقصید تا نان به سفره برد،جمال عرق می ریخت و گرد ذغال به حلق فرو می داد تا نان سفره پدر دوچندان شود.
آن سال هاکرسی ها گرم بود به ذغال و در اخر هم این روی ذغال بود که سیاه می ماند.من دلبسته ریاضی نبودم،چراکه دل در گرو محبوب دگر داشتم؛شعر و تاریخ. عالَم رویا پرور و احساسی ادبیات را به فضای چارچوبی و تعقلی ریاضیات ترجیح می دادم و رضا.......دل در کتاب و درس نداشت. کاسب زاده بود و حساب رادر صندوق مغازه می جست و تاریخ را در کالاهای انبار پدری. رضا به هر زحمتی بود، سال به سال کلاس ها را بالا می آمد، به آن اميد که راه حجره در پیش گیرد ، چرتکه بردارد و دخل پرو پیمان سازد.تُرک بودند؛اردبیلی. پدر بزرگش از اردبیل به تهران آمده بود تا سرمایه رادر هیاهوی بازار سید اسماعيل پایتخت دو چندان کند.زده بود به تجارت قماش؛دکان نه چندان بزرگ کاسب تُرک انباشته بود از پارچه های رنگارنگ؛ساتن و کشمیر و تور وابریشم. پسر بر جای پدر نشسته بود و بعد نوبت رضا بود تا چرخ تجارتخانه جد وپدر را بچرخاند.رضا درشت اندام بود. بر خلاف من و جمال که در آن سال ها با بدنی نازک وبه چابکی توپ پلاستیکی را در کوچه و خیابان به حرکت در می اوردیم، بیشتر درون دروازه می ایستاد تا کمتر مجبور به چست و خیز باشد. رضا به مدد دخل مغازه پدر همیشه جیب پر پول داشت و ما میهمان سفره او؛درتابستان نوشابه خنک بعد از بازی فوتبال یا بستنی پر خامه سنتی از کیسه رضا تهیه می شد و در زمستان ها هله گلاب و فرنی و گاهی ساندویچ پر از خیار شور که یاد طعم شوری خیارش تا نوبت بعد دهانمان را پر آب نگاه می داشت.....
ادامه دارد
https://eitaa.com/nooralzahraa
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 پاسخ زیبای حاج آقا عالی خطاب به کسانی که میگن اشکال نداره بی حجاب وارد مجالس عزاداری بشه
https://eitaa.com/nooralzahraa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
با یه سلام حرم بیام/با رفیقام حرم بیام
🔹تویی فقط پناه من...
🔸ای روشنی راه من....
🔹تو رو از من گرفته بود...
🔸یه مدتی گناه من...
#امام_حسین علیه السلام #محرم
شبتون حسینی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/nooralzahraa
May 11
🍀 #سلام_امام_زمانم 🍀
تو را آزردهام اما همیشہ #دوستٺ_دارم
نیاید لحظہاے ڪه از خیالٺ دسٺ بردارم
بہ تاوان گناه من همیشہ اشڪ مےبارد
بہ چشمٺ معذرٺ خواهیه بسیارے بدهڪارم
#شرمنده_ام_مولای_خوبم
#العجل_یا_حجةالله
https://eitaa.com/nooralzahraa
#حدیث_روز 🍃🥀
#پیامبر_اکرم_ص
اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤ منینَ لا تَبْرَدُ اَبَداً.
براى شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى شود.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#ماه_خون_و_قیام
https://eitaa.com/nooralzahraa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 اعتراف به شکست؛ ناکامی اینترنشنال در ایجاد آشوبهای خیابانی در ایران و رهبرتراشی برای اپوزیسیون!
🍃🌹🍃
🔸اینترنشنال: متأسفانه اپوزیسیون هنوز نتوانسته یک رهبر برای خودش معرفی کند، بابا از سلبریتی که رهبر در نمیآید!
🔹اکنون اپوزیسیون مأیوس و سرخورده شدهاند!
https://eitaa.com/nooralzahraa
4_5911069588614811596.mp3
16.65M
#حرف_خاص |
●━━━━━──────
⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻
※ «مُمَهِّد» یعنی زمینه ساز .
و ما در زیارت عاشورا، ممهدین رو لعنت میکنیم، یعنی کسانی که با تنها گذاشتن امام زمینه سازِ مصیبت کربلا شدند.
اما گروه «ممهّد» فقط مخصوص همون برهه از تاریخ نبود!
✘ احتمالِ زیادی هست، که ما هم جزو «ممهدین» باشیم.
🎙استاد شجاعی
منبع: عزادار حقیقی
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/nooralzahraa
سلام و عرض ادب قسمت دوم داستان حقوقی غرقه با ما همراه باشید
https://eitaa.com/nooralzahraa
غرقه(۲)
چرخ روزگار چقدر تند می چرخید و ما از تندی گردش آن غافل بودیم. در ورود به دبیرستان، ما سه یار دبستانی جدا شدیم؛جمال به جبر استعداد خدا دادی راه جبر وحساب و مثلثات در رشته ریاضی جُست و من در هوای شور شعر و تاریخ رشته ادبیات برگزیدم و رضا در پی آموختن حرفه ای راه هنرستان فنی در پیش گرفت. مدارس مختلف، میان ما اختلاف نیاورد و ما همچون گذشته دوستی ها را در میدان خاکی فوتبال و دیدار در پارک محل به بهانه درس خواندن یا گذراندن فراغت حفظ کرده بودیم ،تا آن که دست تقدیر، سرنوشت دیگری را برای رضا رقم زد.سال اخر درس بود که به ناگاه پدرش در پشت دخل مغازه دچار حمله قلبی شد و جان سپرد.آن طور که رضا بعدا با بغض و اشک چشم برای ما تعریف کرد، حاجی بیچاره صبح سالم و بشاش راهی مغازه می شود تا دخل خالی را پُر سازد ،بی آن که بداند آن چه پُر خواهد شد پیمانه عمر اوست. چند ساعت بعد نعش سرد و بی روح حاجی را آوردند به منزل. ماهم بودیم؛من وجمال و رضا. مادر و خواهران رضا چه ضجه هایی می زدند و او که تک پسر حاجی بود چه شیون هایی می کرد و ما مغموم و دل مرده سعی در تسلای او داشتیم. چندی بعد رضا، رضا به قضا داد و دل از درس برید و رفت پشت دخل پدر و شد یک کاسب تمام عیار.فوت و فن سوداگری را خیلی زود یاد گرفت، دایی هایش هم بازاری بودند و شده بودند مشیر و مشار او در راه کسب سود و احتراز از ضرر.رضا چسبید به کار ؛گویی از مادر سوداگر زاده شده است.رضا اما مهر دوستان کودکی را هیچگاه از دل بیرون نکرد. جمعه ها وعده گاه ما زمین خاکی بود تا غم ایام و شر زندگی را در شور هیجان دویدن گم کنیم و رضای فربه تن همچنان در درون دروازه می ایستاد تا با آن بدن بزرگ در مهاجم حریف خوف برانگیزد و راه بر او ببندد.ما دویدیم و دویدیم و عقربه های ساعت نیز به دنبال هم دویدند.ما گذر ایام را حس نمیکردیم ولی زمان چون اسب تیزروی بی لگام ما را تعقیب می کرد و نفس گرمش را همیشه پشت سرمان حس می کردیم. جمال و من راهی دانشگاه شدیم؛یکی به مشق مهندسی عمران مشغول شد و دیگری به تحصیل حقوق. اولی در میان فرمول های اسرار امیز ریاضی به دنبال سازه سازی بهینه می گشت و دیگری در میان عقاید فقیهان دیرین وحقوقدانان پسین راه نظم و عدالت می جست. هر کس سرش به مطلوب خود بند شد؛درس و کسب. رضا زود جای خود را در بازار پیدا کرد؛میراث و اعتبار پدر و پشتکار و فطانت رضا از او کاسب معتبری ساخت. مکه که رفت ما دیگر با یک بازاری شش دانگ طرف بودیم؛حاج رضا.جمال از تحصیل دانشگاه که فراغت یافت ،رفت سربازی و بعد در یک شرکت ساختمانی مشغول به کار شد. علم و تجربه از او یک مهندس کارآزموده ساختند. اول رفت به سراغ دکان بی مشتری پدر.ذغال دیگر مشتری نداشت و روسیاه مانده بود.به مدد وام بانکی مغازه را تخريب کرد و بر فراز آن دیوارهای دودگرفته وسیاه و خانه اجنه، بنایی ساخت با سنگ های سفید.مهندس ما علم و فن را چون شیر و شکر در هم امیخت و هنر خویش راجلوی چشمان خیره ما به نمايش گذاشت.پسر مشت رمضان ذغالی حالا برای خودش یک مهندس ماهر بود و من.......از پس فراغت از آموختن حقوق، مدتی را این جا و آن جا کارکردم و با دعاوی حقوقی مانوس گشتم. به اقتضای شغلم به آوردگاه نبرد قضایی می رفتم، با خواهان یا خوانده درمی آویختم ،گاه غالب و گاه مغلوب می شدم تا رسوم دادرسی آموختم.سپس راه وکالت پیشه کردم و دادگستری شد خانه دوم من. روزی من از نزاع مردم می رسید و رزق من درسفره ترافع بود.این چنین می گذشت روزگار متفاوت ما سه دوست.......
https://eitaa.com/nooralzahraa
جلسه بصیرت افزایی و پرسش و پاسخ سیاسی
🔹باحضور سرکارخانم سیده طاهره حسینی
⏰زمان: یکشنبه ۱۵ مرداد ماه
ساعت ۱۷:۳۰ الی ۱۸:۳۰
🏫مکان: شهرک شهید مطهری مجتمع فرهنگی شهید مطهری انتهای خیابان فردوسی بطرف دانشگاه مالک اشتر کوی ۱۰
مخصوص خواهران
🏴🏴
https://eitaa.com/nooralzahraa
🇮🇷
📝 تکذیب خبر احضار رئیس کل بانک مرکزی به مجلس | با صرافان متخلف قاطعانه برخورد شود
🍃🌹🍃
🔻خبرگزاری خبرآنلاین شب گذشته مصاحبهای از جعفر قادری؛ عضو کمیسیون برنامه و بودجه مجلس منتشر کرده و در آن به نقل از قادری نوشته که قرار است رئیس کل بانک مرکزی برای شفافسازی چرایی نابسامانی بازار ارز و تصمیمات مترتب بر آن به مجلس احضار شود.
🔹️این در حالی است که قادری این موضوع را قویا تکذیب کرد و گفت چنین صحبتهایی مبنی بر نابسامانی بازار ارز و احضار رئیس کل به مجلس را مطرح نکرده است.
🔺قادری با تاکید بر اینکه در حال حاضر بازار ارز نابسامان نیست، اظهار کرد: اتفاقا بنده بر این موضوع تاکید داشته و دارم که در صورت اخلال در بازار ارز بانک مرکزی باید از اختیارات خود استفاده و با اخلالگران برخورد جدی و قاطع داشته باشد؛ ضمن اینکه این تصمیم جدید بانک مرکزی را هم مثبت میدانم.
https://eitaa.com/nooralzahraa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🥀🍃
🥀
❇️ سلام امام زمانم 🌤
چه خوش است اگر بمیرم به ره ولای مهدی
سر و جان بها ندارد که کنم فدای مهدی
همه نقدِ هستیِ خود بدهم به صاحب جان
که یکی دقیقه بینَم رخ دلگشای مهدی
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 🤲
🤲 اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ 🤲
https://eitaa.com/nooralzahraa
#حدیث_روز
🌷امام زمان علیه السلام:
زمین، هیچ گاه، از حجّت خالى نخواهد بود؛ چه آن حجّت ظاهر باشد و چه پنهان.
📗کمال الدین، ج۲ ص۵۱۱
https://eitaa.com/nooralzahraa
پسرانِ پیشتاز😊
ولادت ۱۷۵۶۹۴ پسر 👶
و
ولادت ۱۶۲۹۰۷ دختر 👧
در ۴ماهه سال۱۴۰۲
🇮🇷سهمِ جَوان
#جوانی_فرزندآوری
https://eitaa.com/nooralzahraa
🌹شهید بابایی:نمی خواهد شما خودتان را برای انقلاب فدا کنید. انقلاب راه خودش را می رود؛ شما خودتان را بسازید و اصلاح کنید.
🌹سالروز شهادت/شادی روح بلندش صلوات
https://eitaa.com/nooralzahraa
باور کردنی نیست 15.8میلیون آمار بازدید خبر جعلی در رابطه با انفجار نیروگاه برق بصره و تعطیلی دو روزه کشور
🗣سيد علي موسوي
گفتمان
#قطعی_برق
#دروغ_رسانه
#قدرت_رسانه
https://eitaa.com/nooralzahraa
غرقه(۳)
جمال و من هر جا که بودیم روز ۲۸ صفر خودمان را می رسانیدم خانه رضا. پدرش تازنده بود،در این روز خانه را سیاه پوش می کرد و عزای حضرت رسول و آل را بر پا می کرد.روضه خوانی به دو زبان فارسی و ترکی خوانده می شد و ما که ترکی نمی دانستیم با شور گرفتن مجلس و زمزمه ترک زبانان به رقت در می آمدیم. پدر که مُرد،رضا چراغ روضه خوانی آن روز را روشن وزنده نگاهداشت.من و جمال از نوجوانی همراه رضا کاری در آن مجلس انجام می دادیم؛فرش ها رادر حیاط می انداختیم و بر روی آن ها جارو می زدیم،قندان را میان عزاداران به گردش در می اوردیم و بزرگتر که شدیم ،چای دادن یابه وقت گرما، آب یا شربت خنک به دست مردم رسانیدن راانجام می دادیم. بعدها وظیفه تقسیم غذا را بر عهده گرفتیم وخلاصه به رضادرتدارک کارها کمک می کردیم. هرسال ممکن نبود که روضه خانه رضا فراموشمان شود.لازم بود که گاهی ازاسارت هیاهوی داغ زندگی تکراری ملالت آور رها شده و روح و جان رابسپاریم به خنکای هوای آزاد و معطر عالم معنی .روضه خوان همیشگی سید مصطفی بود؛با صدایی گرم که حزن و اندوه را میهمان جان مستمعان می ساخت. نه پدر و نه رضا سراغ مداح حرفه ای نرفتند و سیدعطار ادویه فروش را به مداحان اسم و رسم دار ترجیح دادند.من به هر کاری که مشغول بودم با بلند شدن صدای مرد عطار حرارتی را در خود می یافتم و سرتا پا گوش می شدم:"دختر بدرالدجی امشب عزا دارد سه جا ........"بعد از رفتن مردم و جمع کردن بساط روضه، ما سه نفر حرف ها برای گفتن داشتیم. آن قدر می ماندیم تا یک صدای زنانه رضا را فرا می خواند و ما می فهمیدیم که هنگام رفتن است.گذشت زمان هرچه کرد سیم وصل ما سه تن پاره نشد؛نازک شد ولی نگسست. زن گرفتیم و خانواده تشکیل دادیم و شدیم پدر، ولی گذشته جزیی از زندگی ما بود که نمی شد از آن رها شد.رضا اگر چک برگشتی داشت یا در معامله ای خود را مغبون می یافت سراغ از من می گرفت و من بازسازی خانه پدری را به جمال سپردم. سال ها گذشت و ما هریک در زیر چرخ کبود سرخود گرفته و گذر عمر می کردیم تا آن ظهر گرم تابستان که جمال آمد دفتر;مغموم و نگران. از ماجرای رفته بر رضا پرسیدم.جمال گفت که برادر زن رضا زنگ زده و خبر داده که پسر رضا در سد کرج غرق شده است. آن طور که راوی گفته بود دو روز مدام جستجو طول کشیده تا جنازه توسط غواصان از آب بیرون کشیده می شود.رضا دوفرزند داشت، یک پسر که فرزند اول او بود و یک دختر. سعید پسر رضا را از کودکی دیده بودم. قد می کشید و من هرسال او را در روضه خوانی خانه اشان می دیدم. پسر خوبی بود؛فربگی رضا را نداشت، بلند و چارشانه بود و علاقمندبه کاسبی. چند بار در مغازه پدرش او را مشغول فروش پارچه به زنان دیدم؛زنانی که چانه می زدند و تا تخفیف نمی گرفتند دست بردار نبودند. اخرین باری که او رادیدم هیبت بازاری به خود گرفته بود و به رسم معمول سوداگران، هنر کالا را در نزد مشتری دو چندان می گفت. مرا که دید در او خیره مانده ام لبخندی زد؛من هم خندیدم تا شاید خجالت نکشد.رضا ملتفت شد و گفت:"می بینی!خون کاسبی در رگ دارد. امسال دیپلم می گیرد. هرچه می گویم برو دانشگاه یک مدرکی بگیر تا ما هم پزی جلوی فاميل بدهیم، قبول نمی کند.می گوید می خواهم بیایم مغازه. گفتم بیا. هرجور راحتی بابا ".گفتم:"بچه عاقل است. گول شعارعلم بهتر از ثروت است را نمی خورد. البته پدر سوخته هم هست "و بعد با رضا خندیدیم. حالا او مرده بود و برای همیشه دنیارا ترک کرده بود.گاهی دنیا چقدر زشت و تحمل ناپذیر می شود.جوانی برنا که در قله شادابی و طراوت بود اسیر مکر روزگار شد و ترک قافله زندگان کرد و همسفر قطار مردگان گشته بود.می دانستم که رضا سخت بی تاب است و نمی دانستم چگونه با این واقعه کنار خواهد آمد. جمال در خود فرو رفته وساکت به بیرون نگاه می کرد.سرم پایین بود.صورت خندان پسرک درنظرم آمد:"چه برسرت آمدعزیزم.گل وجودت به کدام بادصرصر ،خزان شد؟"سرم رابالاآوردم. صورت جمال خیس شده بود. ...
ادامه دارد
باسلام و ادب طبق خواسته دوستان یک قسمت دیگر از داستان امشب درکانال بارگزاری میشود تا زودتر به قسمتهای اصلی برسیم با ما همراه باشید و کانال را به دوستان معرفی کنید.👇👇
https://eitaa.com/nooralzahraa
🇮🇷
📝 مهلت ۷ روزه برای پیش ثبتنام در انتخابات مجلس
🍃🌹🍃
🔻سخنگوی ستاد انتخابات کشور:
🔸فرآیند اجرایی انتخابات دوازدهمین دوره مجلس از امروز با دستور وزیر کشور آغاز میشود. با توجه به ابلاغ اصلاح قانون انتخابات مجلس، این تغییر رخ داد که فرآیند ثبتنام از داوطلبان انتخابات مجلس بهصورت دو مرحلهای انجام میشود؛ مرحله ثبتنام اولیه و مرحله ثبتنام نهایی.
🔹ثبتنام نهایی داوطلبان از ۲۷ مهرماه تا ۳ آبان ۱۴۰۲ در نظر گرفته شده و مرحله پیشثبتنام نیز از دوشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۲ بهمدت ۷ روز تا ۲۲ مرداد از ساعت ۸ تا ۱۸ انجام میگیرد.
🔺متقاضیان داوطلبی نمایندگی مجلس باید به درگاه keshvar.moi.ir مراجعه و وارد لینک ثبتنام شوند.
https://eitaa.com/nooralzahraa