eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
2.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan تبادل و تبلیغات: @sadrjahad رزرو بلیط: @yarafegh هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت مجموعه نورالهدی: noorolhodaeeha.ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿آغازی دگر باید تو را ✍ حسن طاهری محمد حسین فرج نژاد، فعال مطبوعاتی و رسانه ای حوزوی، در شب عید قربان سه‌شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰ به همراه همسر و سه فرزندش، سوار بر موتور با یک پژو ۲۰۶تصادف کرده و هر پنج نفر در دم جان باختند. خبری حاوی حجمی انبوه از اندوه و انفجار وسیع احساسات تلخ، برای همه کسانی که تمام آغازین تلاش های محمد حسین را در رسانه های مکتوب و تصویری دیده اند؛ آن هم با دنیایی از حرارت و شور و شراره و اخلاص و پاکی و گمنامی او، در خاکریز بی سر و صاحب و بدون امکانات و بودجه رسانه انقلاب. محمد حسین، این بچه یزدی خستگی ناپذیر حالا پرکشیده. پرکشیدنی در اوج تنهایی و گمنامی و خلوص و عزت نفس و شرافت و سربازی بی ادعا برای اسلام ناب و رنج دیده از بیگانه و آشنا و البته یک دنیا شرمندگی و روسیاهی برای همه مدیران و متولیان و پرچم داران و حنجره دارانِ فرهنگی و هنری و ارشادی و انذاری و تبشیری و تبلیغی و حوزوی و دانشگاهی. روزهای اول آمدنش از یزد به قم در سال های نخستین دهه ۸۰ به جهت ارادتش و همشهری آقای مصباح بودنش، مسقیم آمد دفتر  فصل نامه پویا، در کنار موسسه ایشان و یکراست و تند تند، سر خود را با همان حالت کج کرده و با لهجه غلیظ و شیرین از سینمای هالیوود و شیطان پرستان و سیطره اسراییل بر سپهر رسانه های عالم، حرف زد و حرف زد و حرف زد. و من مسحور و مفتون ادبیات لرزه دار و سرشار لهجه اش به او گفتم: خوش انصاف! همین ها را بنویس، چرا نمی نویسی و فقط  می گویی؟ و ادامه دادم: تو که از ته دل چنین با حرارت، حرف می زنی، قطعا هم می توانی خیلی خوب بنویسی. خندید و چند صفحه اطلاعات اولیه روی میزم گذاشت و گفت: حالا اول به این حرف هام گوش کن خب! بعدش هم چه کسی این حرف ها رو آخه چاپ می کنه؟ و هی وسط کلامش، با همان سر  حالت کج می گفت: خب! و به گونه ای با هیجان سخن می گفت که انگار همان لحظه قصد نابودی تمام ارکان سینمای هالیوود و کنست اسراییل را داشت. مطالبش را که دیدم با خنده و شوخی گفتم: ببین عزیزم، مطالبت حرف ندارد و عالی است. اما اول اسناد و منابع متن هایت را بیاور و دوم اینکه اطلاعات خوب را باید خوب بنویسی. به عنوان سردبیر فصل نامه پویا اعلام می کنم که از امروز هر مطلبی آوردی و هر چند صفحه شد، با آن دو ملاحظه ای که گفتم، مشکلی برای انتشارش نیست. ففط مطالب را با موضوعات هر شماره نشریه منطبق و متن های طولانی ات را هم کوتاه و در چند بخش تنظیم کن، با یک شروع و پایان جذاب. با شوخی و لهجه یزدی گفت: شروع و پایان چی چی هستش؟ و نشستیم و چند نمونه از سیر تا پیاز شروع و پایان در متن را باهم مرور کردیم. و از همان جا و این روز شد، همکاری و آشنایی من و محمدحسین و جلسات هفتگی تحریریه و آموختن و نوشتن و گفتن. چند اسم مستعار هم برگزید و تمام مطالبش را تا سال ۸۹ که در نشریه پویا بودم، بدون استثنا چاپ می شد، و در برخی شماره ها چندین مطلب از خود و شاگردانش در گروه رسانه. حالا محمدحسین رفته، و از فردای تشییع و تدفین او، مراکز و نهادها و موسسات پرطمطرق و پرمدعا و بودجه خور و نفت نوش، صف در صف و ردیف به ردیف عکس های نمکین فتوشاپ شده او را روی بنر و شاسی و تابلو چاپ خواهند کرد، و در اهمیت و ضرورت اهمیت دادن به چنین شخصیت هایی در حوزه و دانشگاه، دهها مقاله و بیلان و عملکرد و ساعت ها نشست و همایش و سمینار و سخن و رهنمود گوهربار به اضافه سی میز ناهار ، عرضه محضر و اظهار لحیه و ارائه کرده و البته حضرت باری تعالی نیز از این حضرات بسیار بسیار همیشه حاضر در صحنه هواشناس، به احسن وجه قبول خواهند فرمود. هر چه هست سپیدی خاطرات رهروان راه جهاد از یک بچه یزدی پرحرارت همیشه خندان ماخوذ به حیا و بی خیال به دنیا و بی توجه به همه مظاهر مادی و منصب های متعفن و کثیفش، تا ابد در تاریخ مبارزات گمنام انسان انقلاب اسلامی بر جای خواهد ماند و روسیاهی بر چهره سیاهرویان گرفتار در مرداب شهرت و منصب و قدرت.   حالا او با همسر و همرزم همیشگی و سه دسته گل زیبایش، شهیدانه و مظلومانه پروازی را آغاز کرده اند به سوی آسمان بی پایان و بی نهایت ابدیت و ماییم و دوستان داغدار در فراقش، با زمزمه زیر لب این بیت مصطفی نقی پورفر: در تو پایان نیست، آغازی دگر باید تو را گر ره آسان نیست، پروازی دگر باید تو را ___ نگاشته شد به یاد دوست عزیز و دیرینم، مرحوم محمدحسین فرج نژاد، ۳۱ تیر۱۴۰۰ پنج شنبه ساعت ۶ صبح @farajnezhad110
حسین فرج‌نژاد در متن خانواده ⚫️ هر کار کردم از دیروز (روز عید قربان) ساعت 9:30 صبح (اولین لحظه اطلاعم) چند خطی برای بنویسم، نتونستم و نشد. این خانواده (حسین، همسرش، دو پسر، دختر ته‌تقاری و احتمالا...) حتما الان وضعشون خوبه. شک ندارم. دعا می‌کنم که بهتر باشه جایگاهشون. دیروز و امروز، درباره حسین چیزهایی نوشتند، اما مردی که توصیف شد، آقای فرج‌نژاد در صحنه کار جهادی، تلاش علمی، فعالیت خستگی‌ناپذیر فرهنگی و تربیتی، پژوهش، تألیف و... بود. هر وقت بتونم، روایت خودم از اندیشه و سیره عملی این مرد رو بیان خواهم کرد. الان حال و توانش رو ندارم. اینجا خیلی مختصر به حسین، وسط خونواده‌ی 5نفری‌شون اشاره می‌کنم: این زن و شوهر، نمونه خونواده‌ای بودن که با هم می‌ساختن. همسر حسین (خانم بابایی) خیلی علاقه‌مند بود به هنر و کار فرهنگی. حسین برای هر دو علاقه‌ی همسرش کاملا شرایط رو آماده می‌کرد. تعریف می‌کرد که چه هزینه‌هایی کرده تا همسرش کلاس‌های هنری مورد علاقه‌ش رو شرکت کنه یا لوازم این کار رو بخره، بااینکه درآمد خیلی بالایی نداشت. البته همسرش هم هنرجوی صرفا مصرف‌کننده نبود. با فروش تولیدات هنری‌ش یه مبلغ اندکی به دخل و خرج خونه کمک می‌رسوند. کمی بعدتر، علائق همسرش در تربیت و آموزش نونهالان شدت گرفت و دوست داشت مربی مهد یا دبستان باشه. حسین در این مقطع، برخلاف تصویر رایج از یک مرد جهادی در ایران، نصف روز در خونه می‌موند، مطهره‌ی کم‌سن‌وسال رو با دو تا داداشای شیطونش نگه می‌داشت تا مامانِ خونه بتونه دوره‌های آموزشی و آزمایشی مربی مهد و معلم دبستان رو بگذرونه. این برش‌ها از زندگی حسین رو دیگران نگفتن و لذا وادار شدم اشاره کنم. این زن‌وشوهر نمونه جالبی برای یه خونواده ساده و بی‌دنگ‌وفنگ ایرانی بودن. بالاخره مثل همه زن‌وشوهرا سر یه مسائلی بحثشون می‌شد، اما با هم می‌ساختن. تحمل کردنِ شرایطِ مردی با گستردگی فعالیت حسین فرج‌نژاد کار آسونی نیست، اما خانم بابایی شرایط رو کاملا فراهم می‌کرد. اگه این همکاری زنانه و مادرانه نبود، امکان نداشت حسین بتونه حسین فعلی باشه و متقابلا، حسین کاملا در خدمت خونواده بود. علاوه بر همراهی کامل در راستای اشتغال خانم بابایی، برای بچه‌ها بابا بود، نه یه فعال جهادی که نمی‌شناسنش. تمام طول هفته شاید تا نصفه شب جلسه رسمی و خونگی برای کار انقلاب داشت، اما همیشه بهم می‌گفت عصر جمعه‌ها رو هیچ کاری قبول نمی‌کنم تا جایی که بتونم. این چند ساعت مال بچه‌هاست. ساده‌ترین کاری هم که می‌کردن این بود: با این موتورِ علیه‌ماعلیه می‌رفتن تو بیابونای پردیسان و جاده کهک و اینجاها، آتیش «بزرگ» درست می‌کردن. تأکیدم داشت که آتیششون خیلی بزرگه، چون بچه‌ها بیشتر کیف می‌کنن. الان که می‌نویسم حالم دگرگون شده، بیشتر نمی‌تونم ادامه بدم. اما گفتن از «حسین فرج‌نژاد در متن خونواده» رو یه ضرورت می‌دونم،‌ درحالی‌که دختر و پسر انقلابیِ ما خوب نمیتونه خونواده‌داری کنه، از زندگی مشترک به خدا برسه و بهشت بخره. در شرایطی که آمار طلاق و تنش بین خونواده‌های مذهبی نگران‌کننده داره میشه، باید این جنبه‌ها رو هم گفت. اونایی که قلم شیوا و صدای رسا دارید و می‌خواید از حسین فرج‌نژاد یه الگو در جبهه‌ی انقلاب بسازید، این جنبه‌ها هم ضرورته. فعل‌ ماضی چقدر بده، وقتی داری به عزیزانت نسبت میدی: بود، می‌گفت، می‌رفت... این افعال ماضی بر حسب احوال ماست که خودمون رو زنده و اونا رو درگذشته و ناپیدا فرض می‌کنیم، در حالی‌که برعکسه. به قول آوینی، حقیقت اینه که زمان ما رو برده و اونا با ابدیت ماندگار شدن. ما از اون لحظه‌ی ابدیت درگذشتیم و به سوی اجل خودمون در حرکتیم. اونا هستن. بیشتر از ما هستن.‌ در سکوت و بهت فرو رفتم. گفتنی زیاده. هر وقت بتونم، خواهم گفت؛ از باقیات صالحات او، شیوه تفکرش، افقی که برای آینده حزب‌اللهی‌های امروز گشوده و رسم انقلابی زیستن . ✍️ محمد محمدی‌نیا @farajnezhad110