eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
2.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
79 فایل
ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan تبادل و تبلیغات: @sadrjahad رزرو بلیط: @yarafegh هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 صفحه روبیکا: Rubika.ir/noorolhodaa_ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir سایت مجموعه نورالهدی: noorolhodaeeha.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم" 📚🖇 «مردها تا آخر عمرشان هم پسر بچه ان و زنها باید اداره شان کنند» هر وقت این صحبت آقا رو میشنوم و میخونم اشکم بی اختیار جاری میشه، علی، بابات مثل کوه کنار من بود، ولی آره وقتی الان تو خلوت خودم نگاه میکنم، میبینم چقدر علی به من نیاز داشت، نیاز عاطفی، نیاز هم صحبتی .... مریم در مورد آینده ی بچه ها برنامت چیه؟ مریم روز دختر برای دخترای بابا چی بخریم؟ مریم دلت میخواد سفر بریم خستگی در کنی؟ مریم خیاطی رو دیگه فراموش کردی آره؟ یعنی دیگه یادت نیست؟ مریم آرایشگاه رفتی؟! مگه قرار نیست فردا بری سمینار؟؟!!! مریم غذا ساز چیه؟؟؟! ..... مردها با همه سختی و زمختی ظاهری خیلی روح حساسی دارن، و این حساسیت در مقابل خانواده مخصوصا همسر چند ده برابره!! اگر همسرشون بهشون محبت کنه، توجه کنه، در مورد خواسته هاشون سوال کنه، یا بدون سوال خواسته و نیازشون رو بفهمه و در صدد رفعش بر بیاد قدرت روحی و توانشون هزار هزار مرتبه بالا میره، و این برای زن و بچه هاش امنیت و آرامش میاره😭 اگر زنی کم توجهی شریک زندگیش اذیتش میکنه باید ریشه ی اون رو تو رفتارای خودش جستجو کنه، زن کانون محبت و عاطفه ست و هدایت عاطفه و توجه مرد فقط از دست قدرتمند و هنرمندانه ی خود زن بر میاد، من دیدم تو زندگیم که علی، بابات تمام نبودن ها و کم گذاشتن های منو با بودن کنار شما برای شما و خودش جبران میکرد ....... ♡ بابای زینب! چرا رنگتون پریده؟؟ ☆ بابای فاطمه خوبه؟؟ _ طبیبای بابا باید تشخیص بدن🤨 ♡ عه بابا!! خوب نیستین ☆بابا سرتونو ماساژ بدم؟؟ _ قربون دستای دخترم ~ چیزیش نیست داره خودشو برا دختراش لوس میکنه😅 ♡ نخیرم! دست بزن پیشونی بابا انگار تب داره ~ اووووف آره جزغاله شدم😂 _ پماد سوختگی بدید مامانتون😂 ☆ بابا بیرون چی خوردین؟ رنگتون زرده خب _هیچی بابا! جز آب که اگه خیلی تشنم بشه میخورم، بدون خانواده بیرون هیچی نمیخورم! 😡 این خط قرمز یک بابای خوبه ~ میخوای بگی بابای خیلی خوبی هستی!! اقرااار میکنیم که همینه بابای خوووب😅 ولی من میخورم، و الا ضعف میکنم _ خب من مردم توانم بیشتره، شما بخووور نوش جووونت ♡ مامااان الان بگید چی لازمه بابا بخوره خوب شه؟؟ ~ عه پاشو علی! بچه ها نگران شدن، سرویس رسید.... دخترا خداحافظ، علی پاشو اذیت نکن بچه ها رو... ☆ مامان گوشیت دسترس باشه دیگه ..... برگشتم خونه زینب بالاسر علی بود، تا منو دید اخم کم رنگی کرد ..... ♡ بابا تازه خوابش برد! فاطمه هم رفت کلاس ~ چرا اخمات تو همه؟؟ ♡ بابا دو بار بالا آورد، گفت بهش آبلیمو خاکشیر اینا بدم، خورد الان خوابش برد. ..... ریخته بودم به هم، رفتم شام ردیف کنم، ذهنم تا یکم درگیر علی میشد، تمام اتفاقات بیرون که از بعدازظهر درگیرش بودمو و جلسات پیش روی فردا و آخر هفته مثل طوفان میومدن سمتمو و برای لحظاتی علی و حال بد زینب رو فراموش میکردم، بخدا اینا اغراق نیست، اگر به خودمون جرات بدیم و بشینیم تو خلوتمون، فارق از همه ی خودخواهی ها و تعلقاتمون به کارهامون نگاه کنیم و ذره بین بندازیم رو کارهامونو وسطش هی نخوایم بندازیم گردن این و اون و وجدانمونو آروم کنیم،یکم جدی و سخت گیرانه بررسی کنیم، اگه بپذیریم اشتباهاتمونو میبینیم، ازین مریم ها تو خونه ی خودمون و دورو بری هامون کم نداریم. علی، بابات خیلی سعی میکرد با بهانه های مختلف حتی یک سوال ساده، غذا ساز چیه؟ روز دختر... حواس منو درگیر خونه داری و مادری کنه ..... ❌مریم جامعه چقدر بهت نیاز داره؟ اگر واقعا دغدغه و نگرانی برای کشورت داری، رهبرت گفته شعار فرزند کمتر..... اشتباه بوده، نباید به داد پیری ایران برسیم مریم؟ تازه تو کاری کردی بچه هات نخوان به جامعه ای که دغدغه شو داری خدمت کنن، زده شدن اذیت شدن، مریم میشه تو سن بالا درس خوند! بابا طرف ۹٠ سالشه رفته کنکور داده!! حالا سوری بوده یا هر چی کار ندارم ولی مادر شدن زمان مشخصی داره خانم دکتر!! اگه تو سن بالاتر درس و کارتو پیش میگرفتی، بخاطر پختگی ای که دستاورد زندگیت بود سر چون و چرا و اذیتای بیرون انقدر زود شکسته و رنجور نمیشدی، الان چندتا بچه داشتیم، دخترای بابا کمکت میکردن تو نگهداریشون و تو هم درستو میخوندی مریم رویای زندگی مشترک من این نبود که با هم ساختیم.... ادامه دارد.... @noorolhodaa_ir | نخل های بین الحرمین 🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷تئاتر صاحبه 🔖۷٠ امین اجرای "صاحبه" 📆 زمان اجرا: سه شنبه ۶ تیر ماه ۱۴۰۲ ⏰ورود مخاطب: راس ساعت: ۱۶:۳٠ • قم • ویژه بانوان ( ۱۲ سال به بالا) ⚠️ • ثبت نام الزامی ست برای کپی روی شماره بزنید:👇🏽 " 09915192702 " @Yakhadijatalgharra 💠 لینک کانال مجموعه نورالهدی https://eitaa.com/joinchat/3315990529C3585cca262
🔖 ۷۰ مین اجرای ۲ "صاحبه" 📆 زمان اجرا: سه‌شنبه ۶ تیر ماه ۱۴۰۲ ⏰ورود مخاطب راس ساعت: ۱۶:۳۰ • قم • ویژه بانوان ( ۱۲ سال به بالا) ⚠️ • ثبت نام الزامی ست برای کپی روی شماره بزنید:👇🏽 "
09915192702
" @Yakhadijatalgharra 💠 لینک کانال مجموعه نورالهدی https://eitaa.com/joinchat/3315990529C3585cca262
. سلام رفقا 🌱✨ . خبرای خوب داریم براتون 😍 . . 🤔
. سلااااام خدمت رفقایی که تازه به جمعمون اضافه شدن 😍🪴 . خبر خوب اینکه یه باشگاه جدید به قبلی ها اضافه شد و فعلا ۳ تا باشگاه دفاع شخصی "قوة الرمی" در قم داریم . به امید بیشتر شدنش 😉🌟
. . رفقایی که تازه تشریف آوردید . از پیام سنجاق شده راجع به دفاع شخصی "قوة الرمی" مطالعه کنید 📚🖇 . . - راستی یادم رفت بگم، خیلی ها بخاطر نگرانی از موسیقی باشگاه نمیرن، اینجا ازین بابت هم خیالتون راحت باشه😊 - سوال یا چالش ذهنیت حل نشده ؟! برامون بنویس، جواب میدیم ☺️ - شاید سوال خیلی ها باشه 👇🏼 آیدی: @yaemamhasaan ناشناس: harfeto.timefriend.net/16858198413204
بسم الله الرحمن الرحیم" 📚🖇 ❌_فاطمه ی بابا انگار کتلت درست کرده البته به سبک خودش، زینب بابا هم همچی رو آماده کرده که بریم امشب بیرون شام بخوریم.... ♡ بابای زینب تنقلات با شما _ تنقلات؟! همون هله هوله دیگه؟! ☆ تنقلات امروزی بابا😉 _ چشششم، فاطمه جان، بابا کتلت درست کردی؟ ☆ غذایی که درست کردم انقدر بی ربطه با کتلت که الان براشون گریم میگیره که کتلت صداااااشووووون کردیــــــــــن🥺 _ خب کباب! بریونی! ♡ شاورما! 😐 _ بریم من تا مقصد فکر کنم ببینم میفهمم چیه؟ ♡ اگه درست حدس بزنین فردا من براتون کتلت درست میکنم، اگه اشتباه حدس بزنید باید برا منو فاطمه هدیه بخرید. _ حالا چرا کتلت؟؟ ♡ چون بابای زینب هر وقت هوس غذایی رو میکنه، غذاهای دیگه رو به اون اسم صدا میزنه😂😂 ☆قبوول بابا؟؟ قبوووول؟؟ _ به خواستگاراتون باید بگم دختر نمیدم بهتون، جواهر نایااااابن ایناااااا، فداتون بشه بابا، قبوووول... .... سر سفره نشستیم چشم چرخوندم همه با پدر و مادرشون اومده بودن، تو قم نبودی،برای یه همایش رفته بودی کرمان. ..... ☆ خب میخوام در قابلمه رو باز کنم، فرصت آخر برای حدس زدن _ میخوای بیخیال خوردن بشیم؟؟ ♡☆ چرااااا؟؟ _ میترسم بوی غذای دخترم بپیچه اینجا کشته بدیم ♡☆_ 😂😂😂😂 ♡رنگمون نکنید بابا حــــــــدس بزنید. _ گشنمه باور کنید حس بویاییم اصلا از کار افتاده شماها بردید، بخوریم که ضعف کردم ♡ چی بخوریم؟؟!! _ همان غذااایی که در این قابلمه است🥴 ☆ عه زینب، اذیت نکن بابا رو.... دلمه درست کردم❤️ تاج سرم _ به به به به ☆ دلمه بادمجون، فلفل دلمه، کلم پیچ، برگ مو، گوجه، کدومو بکشم؟؟ ....... وقتی از همایش برگشتم شماها ازونشب و اتفاقاتش هیچی برام نگفتین ولی بارها علی، بابات برام گفت و قربون صدقتون رفت، و من ژست یک خانم موفق که با وجود اینهمه فعالیت چه زندگی گرم و صمیمی ای دارم بهم دست میداد و راضی و راضی تر میشدم!! شماها بزرگ شده بودید و فکر تولد بچه ی دیگه حتی از ذهنم نمیگذشت، حواسم نبود که نبود من تو این پازل حساس یعنی خانواده اونم تو این سن حساسی که شماها داشتین و راه به راه براتون خواستگار میومد، چه جنایتی رو میتونه برای آینده ای که نمیدونم چه تغییراتی میکنه رقم بزنه. دوستای نا دوستی که می نشستیم کنار هم و با کبری صغری های بی اساس که بوی گنده خودخواهی و جاه طلبی و استقلال کاذب و تفکرات فمنیسمی میداد، نتایجی میگرفتیم که بیا و ببین!! استقلال زن! چرا باید خودمونو گول بزنیم؟؟ اینکه من تافته ی جدا بافته از اصالتم یعنی خانواده بشم اسمش استقلاله؟ در این استقلال پوچ هویتی اجتماعی و شخصیتی خانم دکتر و استاد ارشدی امثال من همین بس که خودم میدونم جانفشانی و از خود گذشتگی علی و یادگاراش بود که به اینجا رسیدم. فقط نفع شخصی!! و الا چه دردی از اجتماع دوا میکنم وقتی به ازای خدمته من، سه نفر دیگه از چرخه ی خدمت عقب میمونن!! چه فایده ای دارم وقتی بخاطر حجم بالای کارم نتونستم به تعداد بچه هام اضافه کنم؟ جامعه و پیری ایران و همه چی به کنار به داد پیری خودم برسم!!! امروز که بر میگردم عقب رو نگاه میکنم میبینم آی چه خاکی بر سر خودم کردم!! بقول آقا مصطفی من میتونستم تا ۲۹ سالگی ۴تا بچه بیارم، چندسالم استراحت و بعد درس... تازه جابر که میگفت بخون ولی تو زمان بیشتر! یعنی ته ته ش من ۴٠سالگی با ۴ تا بچه و انجام درست وظایف مادری میشدم دکتر، چرااااا اینکارو نکردم😭😭 و امروز انقدر خسته و تنهام.....
❌_ امروز زینب معلوم نیست چشه، هی میاد اتاقم میره، الکی کتابامو گرد گیری میکنه؟ تومیدونی چشه؟ ☆ دلتنگ مامان شده، اینکه قرار بود دیروز بیان افتاد عقب اذیت شده _ خب حال و هواشو عوض کن ☆ باشه بابا، ولی میشناسیش که، خیلی حساسه ..... رفتم تو اتاق چشماشو گرفتم ..... ♡ آخه فدات بشم چندتا مرد تو این خونه ست که دستای به این بزرگی، پر از گرما و آرامش داشته باشه، جز بابای زینب؟ 😭 _ چته بابا؟؟ گریه نکن ♡بابای زینب _ چیه زینب بابا؟ ♡ دستاتونو بازم بذارید رو چشام _ باشه! خب؟ ♡ بابا.... خدا دستای باباها رو بزرگ خلق کرده تا جلوی مشکلات و غصه ها و دردهای ما رو بگیره، دستاتون انقدر برامن بزرگه ، الان که گذاشتین رو چشام دیگه هیچ غصه ای به چشمم نمیاد❤️ _ ببینمت بابا، چرا غصه داری؟؟ چیشده؟؟ ♡ بابا، همیشه باش، همین!! الان که مامان میره سفر خیلی نگرانی تحمل میکنم، شما میری تبلیغ میمیرمو زنده میشم، دعا کن سایت از سرم کم نشه _ باشه بابا، بریم حرم؟؟ ☆♡ ارررره بریـــــــم .... مریم تو نبودت این بچه از کلیه درد خیلی اذیت شد بردمش دکتر، درداش عصبی شده..... ...... زینب از بچگی یه وسواسی داشت، تو مهد هیچ رقمه سمت سرویس بهداشتی نمیرفت، آب قمقمه ش که تمام میشد دیگه آب نمیخورد، حتی اگه از آب سرد کن تو قمقمش آب میریختن، بعضی وقتا چند تا آب معدنی میدادم به مهد که بهش بدن ولی بخاطر سرویس بهداشتی نرفتنش مشکل کلیه داره، فاطمه هم که تو غذا بد لج بود و جز غذای خونه نمیخورد، غذا میذاشتم براشون ازینکه اونجا دوباره گرم میکردن بدشون میومد، کیک و کلوچه و غذای سرد و... معدشونو داغون کرد.... آره خلاصه من شدم خانم دکتر و الان بقول علی درمان درد خودمو ندارم... فاطمه دیر ازدواج کرد😭 بخاطرزینب.... و من انقدر انرژی و توان و اعصابمو بیرون از خونه، پای اضطرابها و استرسهای امتحان و پایان نامه و بچه ها و اتفاقات داخل خونه، بی رویه خرج کردم که الان بزور میرم سر کلاس، سخنرانی و..... گل جوانیم رو بد پرپر کردم، تمام روزهایی که خودمو قانع میکردم که برای علی و بچه ها جبران میکنم و خدا این فرصت رو به من نداد!! نمیدونیم چی در انتظارمونه، ما کنار هم معنای قشنگی پیدا میکنیم، خانواده مادر پدر خواهر برادر مادر ستونیه که اگر جایگاهشو بفهمه هم خودش محفوظ میمونه هم خانواده، چه برنامه هایی رو علی بخاطر کارهای من کنسل کرد، چه کلاسها و دوره هایی.... ..... ~ بچه ها میرن مهد ناراحتی؟ _ ببین مهد زمانش مهمه مریم، از صبح کله سحر تا ظهر؟؟ خیلییی زیاده!! ~ باور کن بیشتر وقتشو خوابن! _ ولی با اضطراب بیدار میشن! من دیدم جمعه ها وقتی خونه ان بیدار میشن یه حس گنگی و ترسی دارن، تا میبینن تو خونه ان حالشون عوض میشه ~ تو خیلی حساسی دیگه علی _ بالاخره از من گفتن بود، لا اقل چهار پنج سالشون بود یچیزی، اونم ته تهش دو، سه ساعت، سن بازی و بازیگوشیه تو مهد بهشون خوش میگذره... ...... آره بابات نگران بود و این نبود که نگه، من چشامو بسته بودم رو همچی!! و عقب نموندنم از دوستام! خدمت به جامعه!!!! کلی بهانه و توجیه داشتم برا خودم، بمااااند دوستان نا دوستی که مجرد بودن و سرکوفتشو به من و امثال من میزدن! فرزند اولش تو سن ۳۲سالگی!! دوم ۳۷ سالگی! و بخاطر اوج کارهای مادرشون اونام از شیرخوارگی تو مهد بزرگ شدن!! الان فرق من و اونا تو چی بود؟؟!! من زود ازدواج کردم ولی بخاطر زود به مقصد رسیدنم تو تحصیل بچه هامو فدا کردم!! اون دیر ازدواج کرد بخاطر درسی که خونده و الان میخواد ثمرش رو بچینه!! ثمر زندگیشو فدا کرد!!! زینب مشغول درساشه، فاطمه هم همینطور، منم و کتابامو و تماسای مشاوره و..... حالا یاد مادرم میفتم تو سن من چقدر دورش شلوغ بود، چه برو بیایی، به من زنگ میزد میگفت انسیه جان، میگفتم مریمم مامان، الان بهم زنگ زدید، میگفت آخ آره، قطع کن به انسیه زنگ بزنم، برنامه ی هر روزش بود، یبار به هممون زنگ بزنه!! چه تماسهااایی از مادرم که سر کلاس بودمو جواب ندادم، وسط جلسه بودمو.... میگفت لااقل خودت بعدش زنگ بزن نگران میشم، یادم میرفت، و الان میشینم فیلمهاشو نگاه میکنمو اشک امونم نمیده، مگه چند سال مادرامون پیشمون هستن، میدونیم کی از دستشون میدیم؟؟ چرا انقدر سرمو شلوغ کردم که فرصت خدمت به مادرمو از خودم گرفتم و الان میگم
کاش ۲٠ سال فقط ۲٠ سال زمان برگرده عقب... خدایا درک درست رو به تمام دختران و مادران سرزمینم عطا کن. ما زخمی سبک زندگی ای هستیم که برای ما نیست، ما فرزندان سفره های شلوغ و قایم باشک بازی کردن با خواهر برادرامون و لی لی بازی و گرگ مو گله میبرم هستیم، حواسمون نبودگرگ اومد و با تفکرات مسموم گله ها رو مظلوم گیر آورد و بره ها رو تکه پاره کرد، بچه های قصه ی شنگول و منگول و حبه انگوریم، ولی نا غافل که آرد به دست خیلی ها زدیم و جای خودمون به بچه هامون تحمیل کردیم. وقتی صدیقه بعد از ۱٠سال (بخاطر شرایط محل تبلیغ و نیاز بیشتر به حضورشون جای ۲سال ۱٠سال موندن) با ۵ بچه از طرح تبلیغیشون برگشت و تازه رفت سطح ۳ رو ثبت نام کنه، دو روز تو خونه گریه کردم، صدیقه دوتا نوه داره!! من از زندگی عقب موندم و دیگه دور برگردونی ندارم. عزیزانم، به خدای حکیم قسم زندگی من واقعیت تلخیه که تکرارشو دارم تو زندگی خیلی هاتون میببنم، تا دیر نشده بخودتون بیاید و به داد خودتون برسید که وقت تنگه. التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام و عرض ادب و احترام خدمت مخاطبین عزیز، و تشکر از خانم دکتر که زحمت کشیدن خاطراتشون رو در اختیار بنده گذاشتن تا در قالب داستان برای مخاطبین عزیز کانال بذاریم. حقیقتش برای خودم تبدیل ویس ها به داستان خیلی سخت بود، خیلی جاها اذیت شدم، حتی ازشون خواستم بعضی قسمتها رو عبور کنم، جاهایی رو قبول کردن و جاهایی رو هم نه. از یک جایی باز خورد چند نفر از مخاطبان عزیز خیلی دردناک بود و بوی لج بازی میداد ولی خیلی ها تصمیمات جدیدی گرفتن که انصافا جای شکر داره. بین این بازخوردها خانم دکتر بزرگوار دیگه ای هستن، که تقریبا بر عکس خانم دکتر(مریم) زندگی کردن و به در خواست بنده، زحمت کشیدن خاطراتشون رو در قالب ویس برای من ارسال کردن تا بعد از تکراری تلخ، براتون بذاریم، با عنوان:« قند پهلو » از خود گذشتگی ها و تدابیر یک بانوی ایرانی، یک مادر تو شرایط واقعا سخت و متفاوت و غیر عادی زندگی، برای حفظ کانون گرم خانواده.... التماس دعا🌹