کاش منم یه نیمچه فرشته با بالبالَکهای سبز تو حرم بودم. فِنچ و رها و بغلی.
- دلدادھ مٺحول -
پیرهن صورتی چین چیني، مژههای بلند مشکی، تور دور آستین، صدای نفسهایِ آروم و بالا پایین رفتن قفسه سینه، مردمکهای شفاف چشم، پاپیون طلایی و بوی پودر، قربون صدقههایِ رندومِ از ته دل غریبهها.
میدونی که؟ جزئیات رو دوست دارم. اگه ناز و ملیح، نرم و اَبرکی باشن و مربوط به زائرای حرمـت، بیشتر.
- دلدادھ مٺحول -
در زیارت جوادیه گفته شده که:
السَّلَامُ عَلَى غَوْثِ اللَّهْفَانِ وَ مَنْ صَارَتْ
بِهِ أَرْضُ خُرَاسَانَ خُرَاسَانَ.
سلام بر پناه بیپناهان و آن که به واسطه او،
سرزمین خراسان، خراسان شد.
عزیزِدلم. ولینعمتِ ایرانیها. آقای بزرگِ خراساني. :)))
بنظرم جامعه بشری اونقدری که به مکتوب کردن کلمات، نامه نوشتن، پیام فرستادن، تماس گرفتن و غیره بها داده؛ به "لمس شدن" بها نداده. چی میتونه جایگزین در آغوش کشیده شدن باشه؟ جایگزین بوسیده شدن؟ چِفت و لمس و سرپناه دستها؟
- دلدادھ مٺحول -
داشتم به این فکر میکردم که از اون بالا، چیا میبینی؟
هر روز هزاران نفر وارد حرمـت میشن، دست به روی سینه میزارن و با زبون خودشون شروع میکنن به گفتن خواستههاشون.
یکی از بار غمهایی که داره تحمل میکنه میگه، یکی از قسط و وامهایی که عقب افتاده. اون یکی زن میخواد. بچه کنکوری وسط ادعیه خوندن به فکر رتبه و دانشگاه مدنظرشه. یکی ماشین میخواد و اون یکی به فکر پیدا شدن مشتری دست به نقد واسه رهن و اجاره آپارتمانشه.
بینِ دیدن و رسیدگی به تمام اینها،
یکی هم با حلزون متحرکش وسط حیاط راه میره و بدو بدو میکنه و نخ اسباب بازی زردشو اینور اونور میکشه. شک ندارم که تو به دغدغههای اینم رسیدگی میکنی. شاید حتی به نَشکستن چرخ حلزونش و گُم نشدنش وسط جمعیت...