بنظرم جامعه بشری اونقدری که به مکتوب کردن کلمات، نامه نوشتن، پیام فرستادن، تماس گرفتن و غیره بها داده؛ به "لمس شدن" بها نداده. چی میتونه جایگزین در آغوش کشیده شدن باشه؟ جایگزین بوسیده شدن؟ چِفت و لمس و سرپناه دستها؟
- دلدادھ مٺحول -
داشتم به این فکر میکردم که از اون بالا، چیا میبینی؟
هر روز هزاران نفر وارد حرمـت میشن، دست به روی سینه میزارن و با زبون خودشون شروع میکنن به گفتن خواستههاشون.
یکی از بار غمهایی که داره تحمل میکنه میگه، یکی از قسط و وامهایی که عقب افتاده. اون یکی زن میخواد. بچه کنکوری وسط ادعیه خوندن به فکر رتبه و دانشگاه مدنظرشه. یکی ماشین میخواد و اون یکی به فکر پیدا شدن مشتری دست به نقد واسه رهن و اجاره آپارتمانشه.
بینِ دیدن و رسیدگی به تمام اینها،
یکی هم با حلزون متحرکش وسط حیاط راه میره و بدو بدو میکنه و نخ اسباب بازی زردشو اینور اونور میکشه. شک ندارم که تو به دغدغههای اینم رسیدگی میکنی. شاید حتی به نَشکستن چرخ حلزونش و گُم نشدنش وسط جمعیت...
همزمان نگرانم و غمگین، خوشحال و در حال گرفتن عکسهای یهویی با لبخندهایِ پیدا، گذاشتن خط چشم تو کیف برای وقتی که با گریه پاک شد، سفر رفتن و زنگ زدن به بابا وسط روز و معاشرتهای رندوم.
این احتمالا همون چیزی بود که مدتها تراپیست بنده خدا خودشو پَرپَر کرد تا بهم بفهمونه با هر حالی باید زندگی کنی. بالاخره فهمیدم عزیزم. در واقع اسمش بزرگسالی بود اما با تعاریف متفاوت.
- دلدادھ مٺحول -
سی شهریور، صفر سه.
؛
هر کسی تو آیینه نگاه میکرد، آروم میخندید. این که یکی به نجات دهنده تو تصویر یادآوری کنه که "خیلی بهش میاد و خیلی هم قشنگه"، لازمه. حتی برای ابرقدرتترین نجاتدهندههایِ آیینهای.
Vesal Alavi - Ghesse ( Live In Concert ).mp3
13.23M
همین برای این جمعه،
و تمام جمعههایِ پاییز.
راستشو بخوای حقیقت اینه که زمان هیچ وقت، هیچ چیز رو حل نمیکنه.
فقط یاد میده که بپذیری و کنار بیای و دیگه براش نَدوویی و دست و پا نزنی.
نهایتا قدم برداری، تازه اونم نهایتا، اما دوییدن مطلقا دیگه نه.